بهت فکر می کنم. زیاد فکر می کنم. به پوست تنت، به صورتت وقتی چشات بسته ست، به صورتت وقتی که چشات بازه. به این فکر می کنم که چقدر دوست دارم دست کنم لای موهات. و به این که چه طور ممکنِ موهای به این کمی این قدر گره بخورن. هر بار که آروم دست می کشم لای موهات آخرش یه دونه اش کنده می شه. و تو در عین آرامش یکهو یه چین کمرنگ می افته به ابروهات.
به حرف زدنت فکر می کنم. به این که وقتی "س" می گی دهنت یه کم کج می شه. درست مثل وقتی که می خندی. وقتی حرف می زنی هی دهنت کج می شه و وقتی هم که حرف نمی زنی هی یه گوشه از لبت و ریز ریز گاز می گیری. سین رو یه جوری می گی. یه کم شل و ول. به جاش شین و که همه شل می گن محکم می گی. موقع تلفظ نون زبونت رو آروم می زنی به سَقِّت. کلاً همه حروف رو همین جلو می گی. به اصطلاح پیش کامی حرف می زنی.
عاشق اینم باهات ور برم و تو چشم بسته حرف بزنی. مهم نیست چی بگی. اگه چرت و پرت هم بگی دوست دارم. دوست دارم با بازوهات که دون دونه بازی کنم. با تتوی رو بازوت که اصلاً بهت نمی آد. با پس کله ات که تو دوست داری. با ریشات بازی کنم هی نذارم حرف بزنی و تو به زور به حرفت ادامه بدی. وقتی داری با تلفن حرف می زنی انگشت کنم تو نافت هی بزنی رو دستم، اخم کنی و به زور سعی کنی خوش اخلاق و عادی به صحبتت ادامه بدی. دوست دارم دستای درازم و بزارم کف دستت و با هم اندازه بگیرم و ببینم انگشتای تو از مال من هم درازتره.
دوست دارم چشمات و ببوسم. با این که خوب نمی شه بوسیدشون. مژه هات می ره تو دهنم ولی دوست دارم. بابام همیشه چشمامون و می بوسه و همه از دستش حرص می خوریم. یه عالمه سبیل داره خیلی هم با محبت می بوسه. جوری که حال آدم و بهم می زنه. اگه ریمل زده باشم جای تک تک مژه هام می افته رو لبش. یه بار از مامانم پرسیدم: مامان بابا چشمای تو رو هم بوس می کنه. گفت آره. اولین بار وقتی تو رو زاییدم بابات اومد بالا سرم چشامو بوسید.
دوست دارم با هم از اون سیب سبزا بخوریم که همیشه تو خونه تون دارین. حلقه حلقه ببری بزاری توبشقاب. بعد هم یکی شو آروم گاز بزنی. منم بقیش و از دستت بگیرم بخورم و تو بگی بی شعور خوب از تو بشقاب وردار و من بهت زبون درآرم.
پسر تو باید یه بار قیافه خودت و وقتی در و به روی آدم باز می کنی ببینی. بد اخلاق، عصبی، منتظر و خنده دار. واسه همین تا می خوام مثل آدم باهات روبوسی کنم می پرم گازت می گیرم.
Fatemeh Zarei is an author currently living in the U.S. She lived in Iran until 2009. Her book «حرفه من خواب دیدن است» was published in Iran in 2008.
Recently by Fatemeh Zarei | Comments | Date |
---|---|---|
فردا قرار است شما بمیرید | - | Aug 20, 2012 |
Goodbaye Party | - | Aug 10, 2012 |
جیگر جون | - | Aug 03, 2012 |
Person | About | Day |
---|---|---|
نسرین ستوده: زندانی روز | Dec 04 | |
Saeed Malekpour: Prisoner of the day | Lawyer says death sentence suspended | Dec 03 |
Majid Tavakoli: Prisoner of the day | Iterview with mother | Dec 02 |
احسان نراقی: جامعه شناس و نویسنده ۱۳۰۵-۱۳۹۱ | Dec 02 | |
Nasrin Sotoudeh: Prisoner of the day | 46 days on hunger strike | Dec 01 |
Nasrin Sotoudeh: Graffiti | In Barcelona | Nov 30 |
گوهر عشقی: مادر ستار بهشتی | Nov 30 | |
Abdollah Momeni: Prisoner of the day | Activist denied leave and family visits for 1.5 years | Nov 30 |
محمد کلالی: یکی از حمله کنندگان به سفارت ایران در برلین | Nov 29 | |
Habibollah Golparipour: Prisoner of the day | Kurdish Activist on Death Row | Nov 28 |
sweet and sincere......
by Souri on Mon Dec 20, 2010 09:26 PM PSTWhat a romantic story. well, it is not a story but truly an intimate thought. Every moment of enjoyment is described so masterfully, the reader could believe they were there watching you during the whole story.
BTW, Fatemeh jon, you are a very courageous woman! You are not a bacteria-phobic like myself :)
I can never share a tooth brush or eat the same apple with a lover, lol :)
More power to you !
The good behavior of the people, warms our heart and make us thankful..... And the bad ones, just make us to recognize and appreciate the good ones!
How sweet, comfortable and unpretentious
by Monda on Mon Dec 20, 2010 06:43 PM PSTThis is my favorite of you, so far. Khosh begzareh.
What Mr J said below.....
by Khar on Mon Dec 20, 2010 01:04 PM PSTHe took the words I was gonna use :o)
PS. Priceless!
Lovely
by Jahanshah Javid on Mon Dec 20, 2010 12:49 PM PSTGreat piece. Simple, playful, sincere...