از پاب که بر می گشتم به آسمان سرخ و خاکستری جزیره نگاه کردم. دو فرشته ی ایرانی با بالهای سپید و کوچک شان به سمتم آمدند و در حالی که کلاه هشان را از سرشان بر می داشتند به من که سلانه سلانه از خیابان می گذ شتم کمک کردند تا به روی زمین نیفتم.
نردبان چوبی آسمان را نگاه کردم که خیس از آب باران شده بود و فرشته ها بی آنکه نام مرا بدانند به نام صدایم کردند و من خوب که نگاهشان کردم آرش و محمد رضا را شناختم. کمی از مستی ام کاستم تا خدای نکرده حمل بر بی ادبی ام نکنند. آخر می دانید همین دو روز پیش خبرش را شنیده بودم که با طناب به دار آویخته شده بودند ولی بیشتر که نگاه کردم نه به گردن شان سرخی پیچیده بود و نه حتی رد تیری بر سینه شان ماسیده مانده بود.
کلاه پشمی ام را از سر وا کردم تا به احترام حضورشان ادب به خرج داده باشم. دو فرشته ی ایرانی با مهربانی و حق شناسی نگاهم کردند و من از این همه حس قشنگ نگاهشان دوباره مست شدم. به سمت کوچه پشتی که به رودخانه متنهی می شد رفتم تا شاید صدای آب مستی ام را از سرم بپراند.
گربه خانم میشیگان و گوستاو پرنده ام دوان دوان داشتند به سمت ما می امدند و منی که انگار دارم از نردبان بالا می روم بی آنکه از کسی خجالت بکشم شروع به های های گریه کردم تا شاید دو فرشته بدانند که چقدر در این دو روز اشک ریخته ام بی آنکه حتی هم خانه هایم بویی ببرند. دو فرشته دست و پایم را بلند کردند و در فضای بین زمین و هوا نگه ام داشتند تا بدانم دوباره رویا به سراغم امده است.
دو فرشته گفتند: هی رفیق جان مان خیلی ممنون که به یاد ما بودی ولی باور کن ما هنوز زنده ایم و حالا حالا هم قصد مردن نداریم چون آقای خدا اصلن دلش نیامد ما از زمین جدا بشویم چون خودت بهتر از ما می دانی دیگر آسمان عاطفه ندارد و ما ترجیع می دهیم به روی زمین قدم بگذاریم.
دست به بالهایشان زدم از نرمی و سپیدی حال خوبی به من دست داد. موهای بلند دو فرشته ی ایرانی را دست زدم و با خودم گفتم: فکر نکنم این یکی هم رویایی از پس رویاهای من باشد.
از دو فرشته خواستم مرا روی کف چوبی زمین بگذارند تا اگر بشود دمی به خمره بزنیم. آرش و محمد رضا از کوله پشتی شان بطری ودکای روسی در آوردند و قبل از انکه به دنبال استکان باشند مارسیا دوان دوان خودش را رساند و گربه و گوستاو ملافه های رنگی اتاقم را به روی زمین پهن کردند تا ما همه چیز را فراموش کنیم.
Recently by hadi khojinian | Comments | Date |
---|---|---|
ابرهای حامله از باران | 4 | Jul 28, 2012 |
مادام بوواری | - | Jul 07, 2012 |
دیوارهای روبرو | 6 | Jun 26, 2012 |
Person | About | Day |
---|---|---|
نسرین ستوده: زندانی روز | Dec 04 | |
Saeed Malekpour: Prisoner of the day | Lawyer says death sentence suspended | Dec 03 |
Majid Tavakoli: Prisoner of the day | Iterview with mother | Dec 02 |
احسان نراقی: جامعه شناس و نویسنده ۱۳۰۵-۱۳۹۱ | Dec 02 | |
Nasrin Sotoudeh: Prisoner of the day | 46 days on hunger strike | Dec 01 |
Nasrin Sotoudeh: Graffiti | In Barcelona | Nov 30 |
گوهر عشقی: مادر ستار بهشتی | Nov 30 | |
Abdollah Momeni: Prisoner of the day | Activist denied leave and family visits for 1.5 years | Nov 30 |
محمد کلالی: یکی از حمله کنندگان به سفارت ایران در برلین | Nov 29 | |
Habibollah Golparipour: Prisoner of the day | Kurdish Activist on Death Row | Nov 28 |
ممنون
hadi khojinianMon Feb 08, 2010 11:32 AM PST
مرسی رفیق جان . روز شیرین پر از تصویرهای روشن و شفافی داشته باشی
هی رفیق جان
MondaMon Feb 08, 2010 08:41 AM PST
My warm hugs to you from afar. You are an angel yourself. Thank you for this beautiful piece. I'm taking it with me today.
فرشته های مست
hadi khojinianMon Feb 08, 2010 08:04 AM PST
مرسی جهانشاه جان ! می دونی چی کیفی داره با رفیق هایی که از دست داده ای بشینی دور یه میز و استکان های ودکا را به طور مساوی پر از عرق کنی و شادمانه مست بشی . یادت بره که چقدر دلت برای فرشته ها تنگ شده ؟ می دونی چقدر دردناکه وقتی از خواب مستی ات بیدار بشی . ملافه ها رو به کناری بزنی و پنجره رو وا کنی و ببینی هی هی ! آسمان عاطفه اش را از دست داده و کشته های به دار اویخته دیگر حضور زمینی ندارند . ولی باز هم خودت بهتر از من میدانی فرشته ها دوباره بر می گردند و همه چوب دار و درفش و ایستگاه های مرگ رو از روی زمین جمع می کنند تا دیگر نه من و نه تو و نه هیچ کس دیگر در رویاهایمان به دار کشیده ها را نبینیم ! آرزو می کنم عقربه های ساعت دوباره به عقب برگردند . و من و نسل من اواز کشتگان را نشنویم . این روزهای تلخ و پر از دلهره هم خواهد گذشت ولی افسوس که بادی نمی وزد
Lovely imagination
by Jahanshah Javid on Sun Feb 07, 2010 08:58 PM PSTSo beautiful to honor your fallen friends as angels and share a drink with them. Lovely imagination.
رفیق جانم
hadi khojinianSun Feb 07, 2010 03:15 PM PST
مرسی ابی جانم
Hadi aziz
by ebi amirhosseini on Sun Feb 07, 2010 12:07 PM PST"دو فرشته ی ایرانی با مهربانی و حق شناسی نگاهم کردند و من از این همه حس قشنگ نگاهشان دوباره مست شدم."
So touching.
sepaas
BTW:
Tarjie' or Tarjih-5th paragraph ?!
Ebi aka Haaji