چرا ما بی‌نهایت احمق هستیم؟

قابلیت فرهنگی بشر مهم‌ترین اتفاق واقعه روی کره زمین


Share/Save/Bookmark

چرا ما بی‌نهایت احمق هستیم؟
by ونداد
30-Dec-2011
 

بخش نخست

آنچه می‌خوانید دیدگاه استاد زیست‌شناسی تکاملی و سردبیر دائره‌المعارف "تکامل" دانشگاه آکسفورد، مارک پیگل است که در مقاله "حماقت بی نهایت بشر معاصر" ارائه شده است. این استاد زیست‌شناسی و عضو آکادمی علمی انگلیس، ضمن ارائه تصویری کوتاه از تاریخ حیات روی زمین و پیدایش انسان، به مسیر تحولی‌ای اشاره می‌کند که بشر را احتمالاً بی نهایت احمق کرده است.

مارک پیگل: من یک زیست‌شناس تکامل‌گرا هستم و کارهایم بیشتر روی اتفاق‌های بزرگی که در تاریخ زمین به وقوع پیوسته متمرکز شده است؛ ماجراهایی که زندگی ما را رقم می‌زنند و در جلوی چشمان ما قرار دارند. تخصص من بررسی پدیده‌های بدیهی هستند که توجه چندانی به آنها نمی‌شود. یکی از همین بدیهیات، قابلیت فرهنگی بشر است. اتفاقی که به راحتی می‌توان از آن به عنوان مهم‌ترین واقعه روی کره زمین یاد کرد. حالا که با این ادعا می‌خواهم نظرم را عنوان کنم و بد نخواهد بود اگر نگاهی فشرده و گذرا به اصل پیدایش زمین و حیات آن در طول حدود این چهار و نیم میلیارد سال بیاندازیم.

نشانه‌های حیات، آن هم در شکل بسیار ساده تک سلولی‌هایی که به خودتکثیری دست یافته بودند، به نزدیک به ٣.٦میلیارد سال پیش برمی‌گردد. این موجودات نزدیک به دو میلیارد سال تنها شکل حیات روی زمین بودند. آنها بیشتر شبیه اجداد قدیمی باکتری‌هایی هستند که هنوز روی زمین ما جولان می‌دهند. از ١.٥ میلیارد سال پیش نوع جدیدی از تک‌سلولی به نام ایکاریوتیک پا به عرصه وجود گذاشت که بدن ما هم از آنها ساخته شده است.

تک‌سلولی‌های جدید نیم‌میلیارد سال طول کشید تا به سلول‌های ترکیبی تبدیل شوند و دوباره نیم‌میلیارد سال دیگر گذشت و فقط از نیم میلیارد سال اخیر بود که اتفاق‌های جالب و پیچیده‌ای در سازمان چند سلولی‌ها رخ داد. از پانصد میلیون سال گذشته گیاهان شکل گرفتند، ماهی‌ها تحول پیدا کردند و خزندگان و پرنده‌ها به وجود آمدند. در ادامه، از هفت‌میلیون سال پیش، شاهد حضور پستانداران و بشرسانان روی زمین شدیم.

بشر به شکلی که می‌شناسیم از ٢٠٠ هزارسال پیش تا به امروز روی زمین قدم زده است. درحقیقت در طول میلیاردها سال عمر زمین، تولد بشر در یک‌هزارم آخر عمر کهنسال زمین به وقوع پیوسته است. با این وجود، طبیعت زمین به شکل فاحشی در طول همین مدت کوتاه دستخوش تغییرات وسیعی شده که مسبب آن بشر است. شیوه قدیم زندگی ژنتیک که حدود چهارمیلیون سال بر زمین تسلط داشت جای خود را به تحول جدیدی داده است که من با عنوان "تحولِ ایده" از آن یاد می‌کنم.

با تولد انسان، یک تکامل واقعی به وقوع پیوست که قادر بود انرژی تحولی‌اش را از ظهور و انتقال ایده از ذهنی به ذهن دیگر فراهم آورد، بدون آن که حیات سلولی‌اش مجبور باشد تغییرات ژنتیک خود را عوض کند. به همین خاطر جمعیت بشر اولیه به خاطر تحولِ ایده‌هایش توانست تطبیق بیشتری با طبیعت پیدا کند و تحولی گسترده‌تر و سریع‌تر از تکامل ژنتیک را سامان دهد.

تجمع اید‌ه‌های به سرعت ایجاد شده توسط انسان به یک "فرهنگ تطبیق" بدل شد. اتفاقی شگرف و فرخنده که البته یکی دیگر از حقایق بدیهی است که بدون بهای لازم به عظمت آن، هر روز به کار می‌بریم. همه جانوران دیگر لاجرم زندانی محیطی هستند که تحول ژنتیک برای‌شان مقدور ساخته است ولی بشر هر نوع محیطی را از طریق "فرهنگ تطبیق" متناسب با وضعیت خود می‌سازد. بشر به عنوان یکی از انواع جانوران، با به‌کارگیری تکاملِ "ایده" که جدا از قابلیت‌های ژنتیک برای خود فراهم کرده است توانست اشرف مخلوقات شود.

از دو میلیون سال پیش، بخشی از اجداد اولیه ما به نام "هومو اراکتس" در صحرای آفریقا، نشانه‌هایی از خود به جای گذاشته که حکایت از موجودی ابزارساز می‌کند که روی دوپا ایستاده است؛ ابزاری که از او به جای مانده است این واقعیت را برملا می‌کند که نزدیک به ١.٥ میلیون سال تغییر و تحولی در ابزار این موجود صورت نگرفته است. همین عدم تحول نیز باعث نابودی این نوع می‌شود.

هنوز معلوم نیست نئاندرتال‌ها که ابزار پیچیده‌تری ساخته بودند شانس به کارگیری تکاملِِ ایده‌ها را نصیب خود کرده باشند. به هرحال این نوع از اجداد بسیار قدیمی ما پس از ٣٠٠ هزارسال زندگی در اروپا، جعبه ابزارشان وسعت چندانی نیافته بود. در همان دوران، بشر فقط با کمی تفاوت ژنتیک با نئاندارتال‌ها توانست باقی بماند. تفاوتی که باستان‌شناسان و مردم‌شناسان از آن تحت عنوان "یادگیری اجتماعی" یاد می‌کنند. این توانمندی، همزمان برایش فرهنگ و تطبیق را نیز مهیا کرد.

تعریف پدیده "یادگیری اجتماعی" کمی مشکل است ولی ما انسان‌ها آن را درک می‌کنیم. به نظر می‌رسد فقط بشر قادر است ازاین توانمندی برخوردار باشد. فقط بشر است که می‌تواند از طریق دیدن و تقلید رفتار جدید و حتی پیچیده آن را بیاموزد. مهم‌تر از آن اینکه بشر می‌تواند دلیل اعمالی را که تقلید می‌کند درک کند.

منتقدینی هم هستند که به قابلیت یادگیری حیواناتی نظیر خانواده میمون‌ها، دلفین‌ها و سایر جانوران اشاره می‌کنند، اما نکته اساسی این است که سایر جانوران دلیل تقلیدشان بر اساس پاداشی است که دریافت می‌کنند. میمونی که به ازای یاد گرفتن شستن ظرف کثیف یک موز می‌گیرد برای گرفتن پاداش به شستن ظرف تمیز هم می‌پردازد. همین تفاوت کوتاه بین نوع تقلید بشر و سایر حیوانات آموزش‌پذیر، دره عظیمی بین بشر و دیگران ایجاد کرده است.

بشر بدون توجه و تمرکز بر انگیزه اولیه پاداش، امکان دست یافتن به انتخاب بهتر را دارد و می‌تواند انتخابش را برای خود قابل فهم کند. در همین مسیر انباشت دانش و انتقال آن به دیگری و از دیگری به خود است که انتخاب قبلی‌اش را باز هم بر اساس نیاز جدید تحول می‌بخشد، اما حیوانات یک عمل ژنتیک و حتی تقلیدی را به گونه‌ای مداوم فقط تکرار می‌کنند.

تاکید و علاقه‌ام به موضوع قدرت تکاملی "یادگیری اجتماعی" به این جهت است که باور دارم این قابلیت به‌طرز شگرفی باعث شکل‌دهی موجودیت انسانی و باور نکردنی ما شده است. من معتقدم این اتفاق به دو دلیل امکان‌پذیر شده است. به باور من، دو وسیله‌ای که قابلیت یادگیری را به ما ارزانی داشته "خلاقیت" و "اجتماعی بودن" ما است.

حقیقت وجودی "یادگیری اجتماعی" در این نهفته است که نقش آموزش و نحوه تبادل و ترکیب و در هم‌پیچی آن شبیه و مترادف همان سیستمی است که در حین انتخاب طبیعی و در درون ژن سلول‌ها به وقوع می‌پیوندد. انتخاب اصلح در طبیعت شیوه‌ای است که در بین احتمال‌های ممکن و موجود ژن را وامی‌دارد تا برای تنازع بقا، بهترین آنها را انتخاب کند تا بتواند در خود تغییر جدید را نیز فراهم بیاورد.

از این زاویه، شیوه رفتاری که منجر به "تحول بیولوژیک" می‌شود می‌تواند قابل مقایسه باشد با یادگیری اجتماعی بشر که منجر به "تحول ایده" بشر می‌شود. تحولی که با جست‌وجو و انتخاب جدید در بین ایده‌های محتمل و ممکن در بین فرصت‌ها و شرایط مختلف توسط ذهن بشر صورت می‌گیرد. ما با انتخاب بهترین ایده و با تقلید از آن و در نهایت با بهتر ساختن همان ایده با سرعتی سرسام‌آور همان مسیری را می‌رویم که تحول ژنتیک آن را به کندی دنبال می‌کند.

من فکر می‌کنم باید با این شکل قیاس با جدیت بیشتری روبه‌رو شد. همانطوری که انتخاب طبیعی در میان جمعیت ژن‌ها از گزینش نمونه بهتر تبعیت می‌کند و قابلیت جدید را موجودیت می‌بخشد یادگیری اجتماعی نیز روی جمعیت بشری و تحول انتخاب شده آن تاثیر می‌گذارد و نحوه بهتری از تطبیق را عرضه می‌کند.

منظورم از شکل‌گیری یک موجودیت جدید این است که دستخوش تغییری می‌شویم که از ما انسان جدیدتر می‌سازد. به همین دلیل که یادگیری اجتماعی از ما شخصیت جدیدی می‌سازد می‌خواهم نتیجه بگیرم که ما آنقدر که فکر می‌کنیم هوشمند نیستیم و در اصل، قابلیت یادگیری کم‌کم ما را کم‌هوش‌تر می‌سازد. من به عنوان انسان در میان جامعه‌ای زندگی می‌کنم که در آن شاهد اعمال دیگران هستم و اختراعات‌شان را تقلید می‌کنم. به این ترتیب بدون آن که خودم شخصاً به فکر حل مشکلات و کمبودهایم باشم با دردسر کمتر یاد می‌گیرم و صدالبته به نفع من است که تقلید کنم.

اگر قرار است نیزه‌ای درست کنم و ایده‌ای ندارم که چگونه نوع بهتری بسازم، با مشاهده افراد دیگر که به پاسخ تکنیکی بهتر رسیده‌اند مشکلم را برطرف می‌کنم. این بدان مفهوم است که "یادگیری از اجتماع" شرایطی را فراهم کرده است که در طی 200هزارسال گذشته، همواره چشم به عده قلیلی دوخته‌ایم که توانایی و پی‌گیری و از خودگذشتگی لازم برای اختراع و خلاقیت را ایجاد کرده‌اند.

ما خیال می‌کنیم موجودات باهوش و مستعدی هستیم ولی قابلیت یادگیری از دیگران عمومی‌ترین خصیصه ما شده است و لازم نیست که خودمان انگیزه و انرژی لازم برای مبتکر بودن را داشته باشیم. اصلاً این سئوال هم ممکن است مطرح شود که چراخودمان نمی‌خواهیم مبتکر باشیم؟ پاسخ آن روشن است: برای اینکه اختراع و ابتکار کار سختی است و زمان زیادی می‌گیرد. برای همین در جست‌وجوی افرادی هستیم که مصیبت‌های ابتکار و خلاقیت را به جان می‌خرند. ما دیگر لازم نیست اشتباه کنیم و وقت وانرژی ما تلف شود. بسیاری از ما همراهی و دنباله‌روی را ترجیح می‌دهیم. این رفتاری است که بخش عمده ما انسان‌ها، از بدو پیدایش با وجود داشتن قدرت ابتکار برگزیده‌ایم.

این نوع قضاوت، تصویر دیگری از ما انسان‌ها خلق می‌کند. اگر نقب صمیمانه‌ای به درون انسانی خود بزنیم پی می‌بریم که این نوع داوری با ما سازگاری بیشتری دارد. همه ما می‌توانیم به موارد و ابتکارهای مختلف بشری در طول تاریخ بنگریم و مثلاً ببینیم که اولین نیزه و سپر و تیرک‌مان را چه کسی ساخته است؟ طرح این سئوال هم ضروری است: چه تعداد از ما ایده‌هایی ارائه داده که زندگی بشر را دستخوش تغییر کرده است؟

البته همه اعلام خواهیم کرد که این توقع از تمامی بشر غیر واقعی و زیاد است. خب! بیایید از خودمان بپرسیم چه تعداد از ما ایده محدودتری را عرضه کرده که دیگران را متاثر و علاقه‌مند به تقلید از کار ما کرده است؟ نتیجه مشابهی را همه ما احساس خواهیم کرد. همه می‌دانیم که تعداد انسان‌های خلاق و مبتکر نادر کم است. یادگیری از اجتماع که در ذات پیچیده انسان تعبیه شده است ضرورتاً ما را به سمت آموختن، تقلید و دنباله‌روی سوق می‌دهد.

این ادعا به نظر سختگیرانه می‌آید که ما در طول 200 هزار سال گذشته بیشتر از هرچیز رمه‌های شبانان بوده‌ایم. ما اگر همین تئوری را در ادامه منطق خود جست‌وجو کنیم بر نگرانی‌های ما به ذات تقلیدکننده بشری افزوده می‌شود. آن هم وقتی که جوامع بشری مرتبط به هم، بیشتر و بزرگ‌تر و به همان نسبت راه‌های تقلید از دستاوردهای مبتکرانه دیگران، آسان ‌تر می‌شود.

منبع:

Mark Pagel, Infinite Stupidity, Edge Magazine

رادیو زمانه

ترجمه ونداد زمانی


Share/Save/Bookmark

more from ونداد
 
ونداد

سوده عزیز

ونداد


نکاتی که برشمردی منطقی است و بی شک نظریه بدبینانه وی که به نظر من چاشنی هشدار دهنده انگیزه ان بوده است نقاط نا محسوس زیادی داشته است. مرسی از توجه و دقت شما.

سال شاد و دلپذیری را برای تان ارزومندم



persian westender

ونداد عزیز

persian westender


به عقیده من نگارنده در توجیه اینکه قابلیت یادگیری اجتماعی
کم ارزشتر و دارای بار منفی‌  نسبت به خلاقیت میباشد، چندان موفق نبوده است  و 
آن را بیش از حد منفعلانه می‌بیند. یادگیری مشاهده ای و غیر مستقیم، که شکل تکامل  یافته تر آن  در یادگیری‌های اجتماعی نمود پیدا می‌کند، در جهان امروز بسیار پیچیده تر از آن هست که تصور میشود. ما از هر چیزی در پیرامونمان تقلید نمی‌کنیم،  گاهی‌ تجربیات دیگران را میبینیم، و ذخیره می‌کنیم (به ویژه با مدیوم‌هایی‌ مانند خواندن و وسایل ارتباط جمعی‌ ) آنها را تحلیل
و 
پردازش می‌کنیم،  بدون آنکه قصد تقلید داشته باشیم. به هر حال اینها تاثیر خود را بر رشد شناختی‌ ما میگذارند و این خود موجبات تکامل
شناختی‌ و مغزی را فراهم می‌کند. در ثانی نگارنده ‌، توضیح نداده است چه عواملی 
باعث میشود که این نسبت بین  مقلدین و مبتکرین به نفع مقلدین بر هم بخورد.
آخر اینکه 
در جهان امروز بسیاری از ابتکارات جنبه اجتماعی دارد. یعنی همان کسانی‌ که در ظاهر مصرف کننده هستند در شکل دهی‌ ابتکارات و خلاقیت‌ها اثر غیر مستقیم  دارند. تنها معدودی از خلاقیت‌ها فردی هستند.  

آن چه برایم در این مقاله جالب بود، موقعیت بشر امروزی در
طول تاریخ بسیار طولانی جهان و سیر تکاملی خود انسان است.

 

ممنون از ترجمه خوب متن و سال نو مبارک


ونداد

ِوستندر عزیز

ونداد


تا انجا که من مطلع هستم نکاتی که شما اشاره کردید مغایرتی با تئوری کمابیش بدبینانه زیست شناس مولف ندارد.  ایشان در اصل می گویید قدرت یادگیری اجتماعی ما را از حیوانات جدا ساخت. ترس و نگرانی ایشان این است که نسبت بین دو مبتکر موجود در قبایل اولیه  150 نفری با امدن علم ارتباطات به هم خورده است و نسبت مقلدین بسیار بیشتر از سابق شده است.

مرسی از توجه تان


divaneh

Human creativity

by divaneh on

Whilst not every person is involved in technological innovation, we are all intellectually challenged on daily basis and have to be increasingly creative in our ever competitive environments.

I however agree that most people do not use the grey matter beyond the need to respond to the life challenges. In other issues they just copy others and base their lives on taught values. Following a religion is a very good example for such laziness of brain. The thinkers that many of us admire apply the thought process to other and wider issues and demonstrate much higher level of curiosity.


Souri

Kudo Mr PW

by Souri on

I have nothing to add!

You said it all!

Thanks :)


persian westender

این مقاله خوب و بسیار مهمیست

persian westender


با اینهمه، باید بین هوش و خلاقیت تمایز قایل شد. تقلید از دیگران یادگیری اجتماعی، و انتخاب صحیح تجربیات دیگران به نحوی که باعث رفاه و آرامش شود خود نوعی هوش و کارکرد بالای شناختی‌ است. ما در این حیطه بیشتر تکامل کرده ایم و من نمیدانم که آیا این چیز بدی‌ست یا نه؟ آیا پیشرفت شناختی‌ در این زمینه را باید نوعی تنبلی ذهنی‌ قلمداد کرد؟خلاقیت به عنوان پتانسیل تنها معدودی از افراد، امری ذاتی است و در همگان پیدا نمی‌شود و این را هم باید اضافه کرد که حتی کسانیکه دست به خلاقیت زده‌اند تا حدی بر کارها و ابداعات دیگران کار خویش را بنا گذاشته اند