چندی ست آمدهام لندن و از اقبال خوش توی محلهای خانه گرفتهام که بهشت را میماند. تو روحیهام، روش زندگیام، تا حدی باورها و طرز فکرم، روابطم و حتی وزنم تاثیر گذاشته است، آن هم از نوع بسزا. اولین روزی که پیاده توی محل چرخی زدم دچار قلیان روحی شدم. با دیدن اولی شاد شدم، بعد هیجانزده و به ته خیابان که رسیدم امانم بریده بود. در آخر به این باور رسیدم که تمام دنیا دست اندر کار این بوده تا این آرزوی تحقق یافته، توی جعبه دست من باشد، زولبیا بامیه. احساس غرور کردم.
سرتاسر این خیابان پر بود از رستوران و مغازه و خوراکی هایایرانی که دوسال و نیم فارغشان را تحمل کرده بودم. به چشم خودم قنادی تواضع دیدم که باور بفرما به راحتی میتواند مدعی شود و تواضع روبروی پارک ساعی را به جرم قلابی بودن تخته کند. لامصب از خود اصل جنس هم بهتر است، پر از معجزاتی مثل نون خامهای، برگه زردآلو، باسلوق و یک عالمه کورش کبیر. کورش به دیوار، کورش کنار آلبالو خشکه، کورش وسط ساعت در حال چرخاندن عقربهها، کورش در آینه و کورش در حال بفرما زدن به تخم کدو. کورش اینجا کورش اونجا کورش همه جا. این همه جا که میگویم جان عزیزم دوروغ نمی گویم، یعنی همه جا.
مسیر رفت که هیجان کورم کرده بود اما در برگشت دیدم ای امان اینجا خود ایران باستان است باجمعیت بیشماری از کورش نمیدانم کبیر، صغیر یا حقیر. تابلوی تمام رستورانها بلا استثنا به ایشان تعلق دارد، رستوران مولانا با کتیبه سنگی (گِِلی) ایشان، نان داغ کباب داغ، کورش کنار دو سیخ کباب مورب با یک سیخ گوجه عمود در میانه، سانویچ مغز و پاچه کورش، آب میوه و معجون البرز که کورش کبیر با یک آناناس قله را فتح کردهاند و باقیاش بماند که توان گفتن ندارم، به جز یکی که جدا توان نگفتن ندارم. مغازهای که برای جلب رضایت مشتری یا شاید برای تبادل فرهنگی در انتهای خیابان که محله دوستان رنگین پوست بود تصویر باشکوهی داشت از کورش کبیر که سیاه مینمود و لبهای کلفت برجستهاش به وضوح از زیر انبوه ریشهای فرفریاش زدهبود بیرون و کلهاش گرد و بزرگ با همان فرفریهای منظم میل میکرد به سمت کله میکروفن.
طاقت نیاوردم و از یکیشان پرسیدم.
آخه دنیا ما رو به این میشناسه.
از کجا فهمیدی؟ خودشون میان میگن «راستی شما ایرانی هستین؟ اصلا به خاطر قیافتون، لباس پوشیدن با بوی کبابتون و تنور نون دم در نمیگمها. جان خودم فقط و فقط به خاطر آقا کورش شناختمتون». یا خودش بهتون گفته مثلا «یه مجسمه سنگی منو بزار رو پیشخون کنار سس گوجهها دیگه کاریت نباشه، همه میشناسنت» یا -راستشو بگو رفیقـ صنف کبابی؟
در انتها سیر و خسته با ساکی پر از شیرنی نخودچی و پشمک و چی و چی سوار مترو شدم. خودم را ول کردم روی صندلی و ساک را کذاشتم کنارم.
خانم بغل دستی ام به خانم بغل دستیاش گفت: «اه این انتر هم که با این ساک گندهاش خودش را چپاند کنار من.» خوب البته من که خارجی بودم و فارسی نمیفهمیدم. بنابر این او راحت گفت و من هم راحت شنیدم. فقط حرصم و خندهام را کنترل کردم و به روی خودم نیاوردم. ولی حکمت آن همه کبابی و سیرابی و عطاری را فهمیدم.
AUTHOR
Fatemeh Zarei is an author currently living in the U.S. She lived in Iran until 2009. Her book «حرفه من خواب دیدن است» was first published in Iran in 2008 and in Europe in 2011
Recently by Fatemeh Zarei | Comments | Date |
---|---|---|
فردا قرار است شما بمیرید | - | Aug 20, 2012 |
Goodbaye Party | - | Aug 10, 2012 |
جیگر جون | - | Aug 03, 2012 |
Person | About | Day |
---|---|---|
نسرین ستوده: زندانی روز | Dec 04 | |
Saeed Malekpour: Prisoner of the day | Lawyer says death sentence suspended | Dec 03 |
Majid Tavakoli: Prisoner of the day | Iterview with mother | Dec 02 |
احسان نراقی: جامعه شناس و نویسنده ۱۳۰۵-۱۳۹۱ | Dec 02 | |
Nasrin Sotoudeh: Prisoner of the day | 46 days on hunger strike | Dec 01 |
Nasrin Sotoudeh: Graffiti | In Barcelona | Nov 30 |
گوهر عشقی: مادر ستار بهشتی | Nov 30 | |
Abdollah Momeni: Prisoner of the day | Activist denied leave and family visits for 1.5 years | Nov 30 |
محمد کلالی: یکی از حمله کنندگان به سفارت ایران در برلین | Nov 29 | |
Habibollah Golparipour: Prisoner of the day | Kurdish Activist on Death Row | Nov 28 |
Ba mazeh.
by comments on Sun Oct 16, 2011 07:47 AM PDTBa mazeh.
"It's not about what we believe. It's more about how we behave and influence." Comments
مرسی
AlbalooFri Oct 14, 2011 02:48 PM PDT
خیلی بامزه بود. کلی خندیدم
با کورش یا بی کورش...
MondaFri Oct 14, 2011 01:19 PM PDT
ما رو به هوس انداختی. مرسی!
thanks, it is funny.
by Anahid Hojjati on Fri Oct 14, 2011 10:32 AM PDTMy favorite was this part
"پر از معجزاتی مثل نون خامهای، برگه زردآلو، باسلوق و یک عالمه کورش کبیر. کورش به دیوار، کورش کنار آلبالو خشکه، کورش وسط ساعت در حال چرخاندن عقربهها، کورش در آینه و کورش در حال بفرما زدن به تخم کدو. کورش اینجا کورش اونجا کورش همه جا. این همه جا که میگویم جان عزیزم دوروغ نمی گویم، یعنی همه جا"
Do we say "Korosh asoodeh kabab"
by Veiled Prophet of Khorasan on Fri Oct 14, 2011 10:26 AM PDTDo we say "Korosh asoodeh kabab" to ma bekhorim.
Cyrus the Great Kabab :)
by Jahanshah Javid on Fri Oct 14, 2011 10:23 AM PDTThe only thing missing is an Ayatollah Cyrus and I promise you we're going to see him pretty soon too!
Great piece :)