هر روز که ساعت شش از خواب بیدار می شوم، گربه ی خانم میشیگان کنارم نشسته و با چشمان باز نگاهم می کند. در طی این شش سال که از خانم میشیگان اجازه ی نگه داریش را گرفته ام نگهبان من بوده، و حتی وقتی که از خواب و رویاهایم بیدار می شوم کنارش جلوی میز تحریر می نشینم تا همه ی خواب هایم را تعبیر کند. فکرش را که می کنم می بینم گربه حتی از مارسیا جان هم به من نزدیک تر است. چون وقتی مارسیا به سفر می رود همه چیز به طور خودکار به هم می ریزد ولی گربه ی خانم میشیگان با زیرکی توام با مهربانی از من و همه وهم های درد کشیده ام پرستاری می کند.
باید این را هم بگویم که گوستاو پرنده ی معصومم هم پسر بسیار خوبی است ولی حرف زدن با گوستاو گاهی خیلی مشکل می شود با اینکه زبان پرنده ها را به خوبی می دانم ولی نمی شود که از همه ی درد هایی که کشیده ام با او حرف بزنم چون می ترسم با شنیدنش از هم بپاشد، حتی وقتی دیروز با ترن به ایستگاه هواشناسی جزیره رفته بودم گوستاو را با خودم نبردم چون قرار بود با مسئول هواشناسی از تغییر آب و هوا حرف بزنم و امکان اینکه حرف های تلخی از تغییر فصل ها بزند پرنده ی معصومم را با خودم همراه نکردم، ولی گربه کنار صندلی ام در قطار بخار جزیره نشست و با مهربانی در حالی که سیگارش را می کشید با من حرف زد (در ترن های جزیره آدم ها گربه ها را نمی توانند ببینند چون خودشان را هم به زور در آینه و شیشه ها می بیینند).
روبروی صندلی ام دختری نشسته بود که در ایستگاه هوایی جزیره با چمدان بزرگش سوار شده بود و با عینک پنسی اش در حال خواندن اولیس جیمز جویس بود. گربه نگاهی به من کرد و آرام زیر زبان گفت: هی رفیق نگاه کن با چه ولعی کتاب رفیق مان را می خواند انگار اگر ترن از حرکت بایستد جیمز و کتابش از قطار پیاده خواهند شد و دختر با سرعت قدم های جویس نمی تواند خودش را تنظیم بکند! دستی به پوست گربه ام کشیدم و به طوری که دختر نشنود گفتم: فکر نکنم چون هم اولیس و جویس از این کار خوششان نمی آید که خواننده یشان را معطل در هوا بکنند.
فروشنده ی قطار کالسکه ی قهوه و خوراکی اش را به کنار میز ما آورد. گربه و من سفارش قهوه دادیم و دختر به کتاب خواندش ادامه داد ولی ما دو نفر فهمیدیم که حتما پولی برایش نمانده که بخواهد لیوان کاغذی قهوه بخرد. به فروشنده نگاه کردم و با انگشتم سفارش سه لیوان کاغذی را دادم. آرام صدایش کردم و لیوان را روی میز گذاشتم. با تعجب نگاهم کرد ولی لیوان را برداشت و با صدای نازکش تشکر کرد. گربه لبخند زد.
سر حرف را باز کردم. از دوبلین می آمد. در باری که نزدیک خانه جیمز جویس است کار می کند و به قول خودش منگ دنیای دوبلینی ها شده. به انگشت های کشیده و هیکل کشیده اش نگاه کردم که چقدر با لباس هایش تناسب داشت. تا به ایستگاه هوایی جزیره برسیم با هم حرف زدیم و وقتی صدای پرنده ها را شنیدم فهمیدم به اداره رسیده ایم.
از ترن پیاده شدیم. آفتاب همه جا را از هر چه سردی لخت کرده بود. گربه از کوله اش شلوارک پا کوتاهش را در آورد و کنار خیابان پوشید. من هم کتم را در آوردم چون هوا خیلی داغ بود. عرق صورتم را خیس کرده بود. از این همه گرما گیج شده بودم ولی تا به اداره برسیم گرما را تحمل کردم. به گزارش هوا شناسی تا چند روز دیگر توفان جزیره را در هم خواهد کوبید.
نگاهی به آقای تورگوت مسئول اهل استانبول که انگلیسی را با لهجه قشنگی حرف می زد کردم. دستی به شانه اش زدم و گفتم: رفیق جانم خانه ی جدید من درست بالای تپه ی بلندی ست فکر نکنم از توفان کاری برای در هم کوبیدن خانه ام بر بیاید ولی باز هم ممنون که خبرش را دادی. سه بطری آبجوی افس را از داخل کمدش درآورد و در کوله ی گربه گذاشت. با خنده گفتم: اوه مرسی رفیق جان. دستش را به شانه چپم گذاشت و در را برایمان باز کرد و گفت: ما با هم برادریم پس برایت روز خوشی آرزو می کنم. در هوا با گربه دست داد چون می دانست که نمی تواند نه گربه را ببیند و نه حتی لمسش بکند.
به سمت کافه ی خانم آوردین رفتیم تا برای نهارمان غذای اسکاتلندی بخوریم. خورشید گرمایش را نرم نرمک از روی زمین کم می کرد تا جا برای توفان باز بشود
Recently by hadi khojinian | Comments | Date |
---|---|---|
ابرهای حامله از باران | 4 | Jul 28, 2012 |
مادام بوواری | - | Jul 07, 2012 |
دیوارهای روبرو | 6 | Jun 26, 2012 |
Person | About | Day |
---|---|---|
نسرین ستوده: زندانی روز | Dec 04 | |
Saeed Malekpour: Prisoner of the day | Lawyer says death sentence suspended | Dec 03 |
Majid Tavakoli: Prisoner of the day | Iterview with mother | Dec 02 |
احسان نراقی: جامعه شناس و نویسنده ۱۳۰۵-۱۳۹۱ | Dec 02 | |
Nasrin Sotoudeh: Prisoner of the day | 46 days on hunger strike | Dec 01 |
Nasrin Sotoudeh: Graffiti | In Barcelona | Nov 30 |
گوهر عشقی: مادر ستار بهشتی | Nov 30 | |
Abdollah Momeni: Prisoner of the day | Activist denied leave and family visits for 1.5 years | Nov 30 |
محمد کلالی: یکی از حمله کنندگان به سفارت ایران در برلین | Nov 29 | |
Habibollah Golparipour: Prisoner of the day | Kurdish Activist on Death Row | Nov 28 |
شکنندگی
hadi khojinianThu Sep 08, 2011 12:18 AM PDT
همین صبحی که در ساحل جزیره قدم می زدم به خودم می گفتم با این همه شکنندگی در درونم چه باید بکنم ؟ با خودم حرف می زدم و پرنده و گربه ام در حالی که بارانی هم شروع به باریدن کرده بود نگاهم می کردند . در زندگی ام یاد گرفته ام برای ثانیه ای هم دست از رویاهایم برندارم . سوسن جانم مرسی
....
by Soosan Khanoom on Wed Sep 07, 2011 08:18 PM PDTBirds are sensitive and fragile ....
you have a sweet way I seeing things and writing about them ..
: )