پلنگ و آهو-۵


Share/Save/Bookmark

پلنگ و آهو-۵
by Mahmoud Seraji
03-Aug-2012
 

در قسمت چهارم اعترافات پلنگ را در حضور روباه مکار شنیدیم
و دیدیم که روباه بدوا برای برداشتن رقیب از سر راه پلنگ سم افعی
پیشنهاد کرد که با توضیحات پلنگ حیرت زده به حرفهای او گوش کرد
و ...دنباله ماجرا

************

با دهانی باز روبه مانده بود
درس چاره بهر آن ناخوانده بود

با تمام مکر و ترفندی که داشت
راه نیرنگی برای او نداشت

گنگ و مستأصل شده ازحرف شاه
با خودش گفتا شنیدم اشتباه

گفت ای صحرا تیول چنگ تو
ببر نر رقصنده‌ی آهنگ تو

عشق آهو در دل سنگ پلنگ
خنده آرد بر لبان سخت سنگ

این چه سان عشق و چه باشد نام آن
با خودت سنجیده‌ای فرجام آن؟

مایلم تا بشنوم از حرف شاه
کاین شنیدم از امیرم اشتباه

اشتباه از مردم عامی رواست
آنچه را شه گوید عاری از خطاست

بازگو تا بار دیگر این غلام
بشنود از شاه خود مالاکلام

چون کلام شاه باشد هرچه خام
می‌شود در گوش‌ها شاه کلام

گفت در لفاظی‌ات رقت بکن
آنچه من گفتم کمی دقت بکن

آنکه برده راحت و آرام من
مظهری باشد ز آهوی ختن

لعبتی باشد که آهو نام اوست
نام او آهو و عشق ما هموست

بچه‌ ای دارد مثال غنچه‌ای
غنچه‌ای در شکل آهوبچه‌ای

هرچه از شیرینی‌اش گویم کم است
هجر او در سینه‌ام درد و غم است

مادرش می‌ترسد از اعمال من
لیکن او هرگز نداند حال من

پوستش مثل حریر است و پرند
ترسد از ما بر رسد بر او گزند

او نمی‌داند که این شیرین‌دهن
در دلم باشد مرا فرزند من

من زبانم لال اگر زخمی شود
دشمنش آماج بی‌رحمی شود

بر خلاف آنچه من گفتم تو را
مادر او خصم پندارد مرا

حال دانستی چرا بیچاره‌ام؟
در بیابان‌ها چرا آواره‌ام؟

گفت: فهمیدم کنون از قال تو
من تأسف می‌خورم بر حال تو

تو پلنگی خوی تو درندگی‌ست
کشتن آهو برایت زندگی‌ست

میش و آهو گر نمیرد دست تو
بهر یک لقمه که گیرد دست تو

گفت: من محروم کردم خویش را
تا نگیرم جان گاو و میش را

گر بمیرم هفته‌ها از گشنگی
گر لبم تاول زند از تشنگی

خون حیوانی نریزم بر زمین
می‌شوم مانند آهو بعد از این

درد این لب تشنگی را می خرم
مثل آهو در بیابان می چرم

گفت: اگر ممکن نباشد این وصال
گفت: خود را سیر سازم از خیال

گفت: اگر دل سیر شد از عشق او
گفت: از خون دلم سازم وضو

گفت: اگر عالم بخندد بر شما
گفت: بر این گریه‌ها باشد دوا

گفت: اگر دنیا نبخشد کار تو
گفت: او از ما و دنیا بار تو

گفت: شیر و ببر و دد هر جا روند
در توهم خوردنش می‌پرورند

گفت من سازم جدا بندش ز بند
هر که را کز وی رسد بر او گزند

گفت: اگر ترکش کنی ببر و لنگ
می‌دراند سینه‌اش را بی‌درنگ

گفت: من صد گاو نر افکنده‌ام
لیک پیش‌اش چون غلام و بنده‌ام

مرگ بر من گر کنم ترکش دمی
من ندارم خلق و خوی آدمی

آدمی باشد که صد دل می‌دهد
بهر یک دل صد قدم پس می‌نهد

فکر کردی خوی آدم باشدم؟
آنچه شهوت خواهدم آن بایدم؟

من نه آن باشم که با صد اشتیاق
بهر دیدارش بگیرم صد چراغ

تا به دست آرم کنم کاری دگر
پیش گیرم عشق دلداری دگر

فکر آدم باید و افکار او
کز پلیدی پیش گیری کار او

آنچه من دادم به آهو یک دل است
بر پلنگان پس گرفتن مشکل است

گفت: اگر ماده پلنگ دیگری
پیش چشمانت نماید دلبری

با چنین نو دلبری چون می‌کنی؟
قلب آهو را پر از خون می‌کنی؟

گفت: من دل را نهادم پای او
کو کس دیگر که گیرد جای او؟

یک دل دیگر بباید بهر او
از کجا باید نمایم جست‌وجو؟

سینه‌ی ما جایگاه یک دل است
دل بود در سینه‌ام نی پشگل است

من کجا و خصلت وحش بشر
این دوپای زشت و سرتا پا خطر

دل به هر یاری که دادم ... داده‌ام
من پلنگم نی که آدم زاده‌ام

من پلنگم نی دوپای رهزنم
هم نمک خورده نک‌دان بشکنم

آدمیت خوب و آدم خوب نیست
این دو در باطن به هم منسوب نیست

کی در این دنیای وانفسا پلنگ
با برادر می‌کند همواره جنگ؟

غیر آدم کو بریزد در کمین
خون ناحق برادر بر زمین؟

نام ما خونخوار و وحشی می‌نهند
خود از این القاب و تهمت می‌رهند

جنگ ما با روزی امروز ماست
کی نیاز ما به انبار غذاست

جنگ ما باشد برای یک شکم
هرچه پیش آید خوش آید بیش و کم

لیک آدم‌ها قیامت می‌کنند
حق بودن را حرامت می‌کنند

می‌کنندت مثل حیوان در قفس
حق نداری تا برآری یک نفس

داد آدم‌ها برم پیش خدا
داد از این تزویر حیوان دوپا

وحشی و خونخواره و هر چیستم
باالها شکر، آدم نیستم

گفت: اگر گشتی چو آدم عیب‌ناک
گفت: آن بهتر که باشم زیر خاک

گفت: اگر روزی از او دوری کنی
گفت: مختاری مرا گوری کنی

باز گفتا گر به اخلاق وحوش
کار بندی راه حل عقل و هوش

حفظ جان بچه را چون می‌کنی؟
جان من با این عمل خون می‌کنی

بچه‌اش باشد از او بیچاره‌تر
زندگی باشد برایش در خطر

گر نگهداری ورا در زیر بال
در کمین بنشسته روباه و شغال

تا که در یک لحظه با اغفال تو
می‌خورندش زیر دست و پای تو

***********

گفت: ای روباه زشت و کوردل
اینچنین گفتار یأس‌آور بهل

آمدم تا درد ما پایان دهی
آمدم بر زخم ما مرحم نهی

نی نمک پاشی به زخمم اینچنین
گوییا دارد کلامت تخم کین

من به خاک و خون کشم جسم ورا
هر که گیرد جان فرزند مرا

این فرشته ... بی‌گناه و بی‌خطاست
طفل معصومی که روحش بی‌ریاست

بوی یأس آید از این گفتار تو
می‌روم تا ول کنم دیدار تو

می‌روم تا باز بینم روی او
سینه‌ام را پر کنم از بوی او

شاید آرامش بگیرد جان من
درد او باشد مرا درمان من

می‌روم تا درد خود گویم ورا
از دلم بیرون کنم مکر تو را

روبه از گفتار او دلگیر شد
گوییا با کینه‌ای درگیر شد

در دلش گفتا برو تا سر رسَم
می‌رسد روزی که خدمت می‌رسم

************

عاقبت پاهای مشتاق پلنگ
شد روان دنبال آن یار قشنگ

آمد و آمد که بر جنگل رسید
لیکن آنجا دلبر خود را ندید

هر کجا سر زد در آن ساعات روز
بوی عطر آن دو می‌آمد هنوز

در نظر آمد که این دو نازنین
رفته چون یک قطره آبی بر زمین

پوزه خود را به سمت و سوی شان
بر زمین می‌زد که گیرد بوی‌شان

یک دو روزی در پی آنها دوید
تا که بر یک لانه‌ی مخفی رسید

داخل یک بیشه‌ای چون دست کِشت
شاخه و برگش نشانی از بهشت

بچه آهو در میان لانه بود
گوییا دُری درون دانه بود

لرزه بر جان و دلش افتاده بود
لرزه بر جانی که قبلا داده بود

آنکه می‌بیند کنون در بند خود
بی‌گمان در بند نه ، دلبند خود

آنچه از دیدار او آمد به سر
در دلش عشق پدر شد شعله‌ور

بعد از آن دشتی که او چرخیده بود
گوییا فرزند خود را دیده بود

دسته‌های یونجه بسته بسته بود
یونجه و شبدر به شکل دسته بود

چنگ و دندان پلنگ آمد به کار
در میان یونجه‌زار و کشتزار

دسته‌ای از یونجه و شبدر گرفت
کار رفتن سوی لانه سر گرفت

ظرف یک لحظه‌ تمام گوشه‌ها
پر شد از انبار قوت و توشه‌ها

لحظه‌ی بعدش فضایی تازه بود
از غذا تا لب به لب اندازه بود

پای‌ورچین پای‌ورچین سوی او
رفت کز نزدیک بیند روی او

بوسه‌ها زد از نوک پا تا سرش
لیس می‌زد با زبان دور و برش

بچه آهو چشم خود را باز کرد
جست ‌وخیزش را به ناز آغاز کرد

شادمان از دیدن هم‌بازی‌اش
با همه زیبایی و طنازی‌اش

یادش آمد دیده بچه گاو را
شامگاهی در میان بوته‌ها

گرچه از مادر شماتت خورده بود
لیک با این بچه لذت برده بود

یادش آمد آن نگاه مهربان
باز باقیمانده در وی همچنان

گوییا دارد هزاران راز و رمز
آن نگاه گرم و مهرانگیز و سبز

باز هم لدت برد از دیدنش
دیدن و لیسیدن و بوسیدنش

بی‌محابا بر سر او می‌پرید
همچو مادر زیر پایش می‌خلید

شد پلنگ از کار آهوبچه مست
عاشقانه زیر پای او نشست

********

عاقبت مادر رسید از گرد راه
شینه مالامال شیر و سر به راه

ناگهان آهش درآمد از نهاد
مثل بیدی لرزه بر جانش فتاد

بچه‌اش را دید در چنگ پلنگ
گوییا قلبش فتاده لای چنگ

باخته آنگونه مظلومانه رنگ
کز نگاهش آب می‌شد قلب سنگ

منجمد شد خون او زین ماجرا
گوییا برقش گرفته جابجا

************

اینهم قسمت پنجم بقیه قسمت ها در روز های آتی
م.س شاهد


Share/Save/Bookmark

Recently by Mahmoud SerajiCommentsDate
ترانه های فراق ۸
18
Nov 27, 2012
ترانه های فراق ٧
23
Nov 21, 2012
ترانه های فراق ٦
16
Nov 15, 2012
more from Mahmoud Seraji
 
Mahmoud Seraji

سرکار خانم اسپلربرگ

Mahmoud Seraji


از همراهی صمیمانه شما هم سپاسگزار هستم پایدار باشید محمود سراجی 

Mahmoud Seraji

سپاسگزارم

Mahmoud Seraji


از شاعر جوانسالم سجاد کهنسال بخاطر حسن نظر شان به اشعار من صمیمانه سپاسگزارم   محمود سراجی 


sajjad kohansal

درود بر جناب دکتر سراجی عزیز

sajjad kohansal


سلام ودرود بر استاد و پدر عرفانی عزیزم 

 

تمام ابیات شعرتان زیباست و عاشقانه سخن میراند

 

شعرتان از دل برمی اید و لاجرم بر دل مینشیند

 

طبع زیبای شمارا میستایم و می اموزم از قلم شیوایتان

 

زنده باشید و در پناه حق

 

 


Minoospellerberg

Minoospellerberg داد

Minoospellerberg


Minoospellerberg

داد آدم‌ها برم پیش خدا

داد از این تزویر حیوان دوپا

وحشی و خونخواره و هر چیستم

باالها شکر، آدم نیستم


Mahmoud Seraji

پاینده باشید

Mahmoud Seraji


ممنونم سرکار خانم مینا یار همیشگی اشعار من ... پاینده باشید 


mina64

عاشقانه و دلنواز

mina64


درود بر شما استاد بزرگوار،بسیار عاشقانه و دلنواز،خسته نباشید

فکر آدم باید و افکار او
کز پلیدی پیش گیری کار او

آنچه من دادم به آهو یک دل است
بر پلنگان پس گرفتن مشکل است


Mahmoud Seraji

و درود بر شما

Mahmoud Seraji


و درود بر شما بانوی بانوی فکور و اندیشمند ، ممنونم که داستان پلنگ و آهوی مرا دنبال میکنید و خوشتان آمده سلامت و سرفراز با شید محمود سراجی 


parvin alizadeh

پلنگ و آهو-۵

parvin alizadeh


درود فراوان تقدیم شما، پدر عزیز و بزرگوارم، استاد سراجی گرامی،
دل به دریا زدن پلنگ را به نهایت زیبایی به ریسمان کشیده اید،سر از پا
نمیشناسد و در دامی خوش اسیر شدن چه زیبا مینماید و در عین حال، سهمگین و
نفس گیر. از پود دل، تاری ساخته است که
مجال هیچ گریزی نیست از آن،،،
گفت: اگر ممکن نباشد این وصال

گفت: خود را سیر سازم از خیال

گفت: اگر دل سیر شد از عشق او

گفت: از خون دلم سازم وضو

گفت: اگر عالم بخندد بر شما

گفت: بر این گریه‌ها باشد دوا،

،

،

گفت: اگر روزی از او دوری کنی

گفت: مختاری مرا گوری کنی

بنده ی حقیر که فقط روخوانی این نغز سروده تان را دارم، اینچنینم. سراینده
ی قصیده را چگونه توصیف حال توان کرد، قلمتان از جوهر عشق لبریز است.
سپاس. 

 

با احترام  پروین علیزاده 


Mahmoud Seraji

جناب محمود بدوحی

Mahmoud Seraji


درود بر شما یار همیشه همراهم جناب محمود  بدوحی گرانمایه نمیدانید چقدر از اشعار خلق الساعه شما لذت میبرم شاید دوستان متوجه اهمیت قضیه نشوند شما هر بار خلاصه  موضوع شعر مرا در دو بیت بیان میکنید خسته نباشید گرامی   محمود سراجی 

Boddooh

عشق پیدا شدو آتش به همه عالم زد

Boddooh


استادسراجی عزیزم
قصه عشق است و کی منطق پذیر
دل گرو بگرفته آن یار عزیز
رام یک دیوانه کردن گه محال
باشد و درد وعذابش بی نظیر

درود برآن قلم واندیشه توانایتان   


Mahmoud Boddooh

محمود بُدّوحی