برگ سبز نشان جانان مظاهر جمادی و جانوری و گیاهی از خدا، چه میگویند؟
از رویش لحظه لحظه برگ
در مزرع سبز شاخساران
از پرتو نور صبح صادق
در شبنم پاک صبحگاهان
از عشوه غنچه های نارس
در فصل ربیع نو بهاران
از چه چه بلبلان بیدل
در نغمه شور عندلیبان
از خش خش برگ زرد پاییز
در مقدم صر صر افت و خیزان
از.. داغ .. دل ..خراب.. لاله
در مدفن آرزوی یاران
از شرحه سینه های خونین
در برگ شقایق بیابان
از ناله یا کریم برزن
در طول زمان و روزگاران
از سازش آتش و سمندر
در بستر سرخ آذرستان
از پرسش مرغ حق و کو کو
در پویش آشکار و پنهان
از یلتقیان بحر با بحر
در سوره شاهکار رحمان
"مرج البحرین یلتقیان"
از گرده گل بپای زنبور
تا شهد عسل به جویباران
از پویش بی عدیل نوزاد
در حالت جستجوی پستان
از فلسفه غریزی ذات
در کنه وجود انس و حیوان
از معجز انس دانه با خاک
در راز بقای مرغزاران
از بذر ظریف ارزن خشک
تا گلشن و دشت و باغ و بستان
از بطن نهان هسته کز وی
سر میزند آفتاب تابان
از آتش و باد و خاک و از آب
واز عنصر اولیه در آن
از قالب و حجم و بعد اجرام
واز نظم و نظام و وضع و میزان
از بذر ظریف ارزن خشک
تا گلشن و دشت و باغ و بستان
از رمز حیات یاس خوشبو
تا حبه ذو العصف و ریحان
[و الحب ذوالعصف و ریحان]
از پشه ناتوان و بی جان
تا فوج عقاب و باز و ترلان
از بره آهوان صحرا
تا ببر و پلنگ و شیر غران
از دایره تنازع و جنگ
در اصل بقای زور مندان
از نطفه ذره بینی خون
تا اشرف کاینات انسان
از فیض نفخت فیه روحی
در نفس ابوالبشربه انسان
از چک چک قطره در دل کوه
تا شر شر رود آب غلتان
از غرش رعد و تابش برق
در نم نم قطره های باران
از مجمع کهکشان بی حصر
تا ذره یک غبار حیران
از باطن سرد و صامت سنگ
در ظاهر صخره های بیجان
از هیمنه ستیغ البرز
تا ناخن بز به صخره ساران
از شوکت قله دماوند
در خرمن لاله زار الوان
از لغزش بی توقف آب
در طره صاف آبشاران
از هیبت صخره های قائم
در ناخن بز چو بند بازان
در رقص بز سفید کوهی
از صخره به صخره جست و خیزان
در طره صاف آبشاران
از چرخه بی توقف چرخ
واز تک تک این مظاهر فان
فریاد رسا بگوشم آید
چون صوت سروش حق به پاکان
هر یک به زبان بی زبانی
گوید که منم نشان جانان
****************
محمود سراجی
م.س شاهد
هفته دیگر مناجات آفریدگار عشق و پایان سرودهای ماندگار عشق
Recently by Mahmoud Seraji | Comments | Date |
---|---|---|
ترانه های فراق ۸ | 18 | Nov 27, 2012 |
ترانه های فراق ٧ | 23 | Nov 21, 2012 |
ترانه های فراق ٦ | 16 | Nov 15, 2012 |
Person | About | Day |
---|---|---|
نسرین ستوده: زندانی روز | Dec 04 | |
Saeed Malekpour: Prisoner of the day | Lawyer says death sentence suspended | Dec 03 |
Majid Tavakoli: Prisoner of the day | Iterview with mother | Dec 02 |
احسان نراقی: جامعه شناس و نویسنده ۱۳۰۵-۱۳۹۱ | Dec 02 | |
Nasrin Sotoudeh: Prisoner of the day | 46 days on hunger strike | Dec 01 |
Nasrin Sotoudeh: Graffiti | In Barcelona | Nov 30 |
گوهر عشقی: مادر ستار بهشتی | Nov 30 | |
Abdollah Momeni: Prisoner of the day | Activist denied leave and family visits for 1.5 years | Nov 30 |
محمد کلالی: یکی از حمله کنندگان به سفارت ایران در برلین | Nov 29 | |
Habibollah Golparipour: Prisoner of the day | Kurdish Activist on Death Row | Nov 28 |
شاعر ارجمند جناب محمود خان بدوحی
MinoospellerbergWed Jun 06, 2012 08:54 PM PDT
کلام زیبا و فاخر تان را پاس میدارم و از نگاه تان بخودم میبالم
زنده باشید
استاد سراجی عزیزم آن چشمه جوشان معرفت لایزال باد
BoddoohWed Jun 06, 2012 07:44 PM PDT
استادسراجی عزیزم :
آن چشمه کزو برون تراود
بس معرفت وشعور وایمان
مانَد به سخن چو آب کوثر
سرشار بُوَد ز دُرّ عرفان
آن جشمه که جوشش مداومش تشنگان معرفت را سیراب میکند لایزال باد
Mahmoud Boddooh
محمود بُدّوحی
درود به یار دیرینه و باوفا
Mahmoud SerajiFri Jun 01, 2012 02:58 PM PDT
سرکار خانم مهنا ممنون از حضور سبز و همیشه بهاری تان امید که بهبودی حاصل شده باشد
با مهر و سپاس محمود سراجی
درود بر شما
Behrokh MohannaFri May 25, 2012 10:37 PM PDT
درود بر شما استاد عزیز و گرامی,
سروده ی آهنگین, بسیار زیبا و از دل بر آمده ای است که بر دلها نشسته و از نظر بنده شما را به جایگاه والائی در میان سرایندگان هم روزگارتان بر کشیده. در پناه حق همواره شاد و مانا باشید...
Beautiful!
by Minoospellerberg on Fri May 25, 2012 07:13 PM PDTMinoospellerberg
از گرده گل بپای زنبور
تا شهد عسل به جویباران
درود به شما سجاد عزیز
Mahmoud SerajiFri May 25, 2012 11:18 AM PDT
خیلی ممنونم و از باز خوانی شعرماندگار شما [ مادر ]
در انجمن شاعران تبریز مسرور شدم موفق و پیروز باشید
درود بر جناب دکتر سراجی عزیز
sajjad kohansalFri May 25, 2012 12:02 AM PDT
درود وسپاس از اینکه هماره به شاگردانتان لطف دارید و از دریای علمتان سیرابشان میکنید
گرچه بازهم عطشمان به آموختن از شما بیشتر و بیشتر میشود
بینهایت زیبا بود استاد عزیز
حیف که زبان ولغات را یارای تمجید درخور از اشعار شما نیست
فریاد رسا بگوشم آید
چون صوت سروش حق به پاکان
هر یک به زبان بی زبانی
گوید که منم نشان جانان
مانا باشید جناب استاد
بدرود
با درودی از اعماق جان
Mahmoud SerajiThu May 24, 2012 07:03 PM PDT
مینا خانم گرامی شما همیشه بمن لطف دارید
و از روزی که به سایت وزین ایرانیان آمدم سایه شما را روی اشعارم دیده ام
سلامتی و شادی مدامتان آرزوی من است
مهربان مهربانم
Mahmoud SerajiThu May 24, 2012 06:56 PM PDT
با دلنوشته ها و اشعار زیبای شما آشنا هستم
و موجب افتخار من است که به شعر من آمدید ، قدم روی چشم ...
این بزرگواری را از صمیم قلب پاس میدارم محمود سراجی
سپاس
MehrbanThu May 24, 2012 06:17 PM PDT
من همیشه از این حرفها فرار میکنم ولی جاذبه آاش غیر قابل انکار است
شعرتان بسیار زیباست
وزن شعر مرا کمی بیاد دماوند ملک الشعرا بهار میاندازد.
درود بر شما استاد گرانقدر
mina64Thu May 24, 2012 05:45 PM PDT
از شوکت قله دماوند
در خرمن لاله زار الوان
از لغزش بی توقف آب
در طره صاف آبشاران
از هیبت صخره های قائم
در ناخن بز چو بند بازان
در رقص بز سفید کوهی
از صخره به صخره جست و خیزان
در طره صاف آبشاران
به زیبایی طبیعت ،به استواری کوه وبا قدرت آبشار ،درود بر شما استاد گرانقدر
....
by maziar 58 on Thu May 24, 2012 02:39 PM PDTThanks y'all.
nice blog and great responces.
Maziar
تشکر بسیار
Mahmoud SerajiThu May 24, 2012 02:36 PM PDT
رد واین عزیز این ادیب خونساری بود یا شراب قرمز ؟؟؟
منکه مست شدم خدا حفظت کند
...
by Red Wine on Thu May 24, 2012 02:26 PM PDTما از مدرسه موسیقی قدیم هستیم،این ابو عطا خوانی را که اثری ارزنده از استاد ادیب خوانساری میباشد را به شما تقدیم میکنیم:
//www.youtube.com/watch?v=kSvxd2DjVbs
یا حق .
سپاس گرامیان من
Mahmoud SerajiThu May 24, 2012 01:34 PM PDT
بانوی فرزانه دکتر پریدخت عزیز از مهر مدام تان به این حقیر که بس ارزنده است سپاسگزارم
جناب رضا طیبی بزرگ ، شما همیشه یک معلم بزرگ بوده اید و هستید
در مدارس سوئد فیزیک و ریاضی و در استان مولانا در قونیه معلم عرفان
درود خدا بر شما که از داشتن دوستان فرهیخته ای چون شما شاکر و بخود میبالم
زیارتگاهی چنین نزدیک
reza tayebiThu May 24, 2012 12:02 PM PDT
استاد سراجی عزیز،
آنچنان در رَست و کالبد واژه ها خیز و جوشش ایجاد می کنید و دانه دانه
آنها را با تارهای ابریشمی به بارگاه عشق گره می زنید که زبان در وصف بند
می آید. بدون گزافه گویی بگویم که آنکس که به عمق این غزل می رود خود را با
پشه و عقاب، با یاکریم و مرغ حق، با نقصان دره های کوهپایه و کمال کله
قندی دماوند، با گرده گل بر پای و عسل زنبور، و بالاخره با شیطنت بزها در
لابلای صخره ها، همسو و یگانه می بیند و این است هنر بیان عشق!
چه کسی می گوید عشق را نمی توان بیان کرد؟!
دست مریزاد، استاد عزیز
*
جناب سراجّی، بزهای صخره های دماوند به زبان محلی آنجا به " بز کَل" معروف
بودند. البته دیدار و ملاقات با این بزها نصیب هر کسی نمی شد، مگر آنانکه
فرزند صخره ها بودند.
این عبارت « قله دماوند از هر زیارتگاهی بخدا
نزدیکتر است»، اگر آن وجه اسطوره ای و باستانی اش را به کنار نهیم و باد
زیر پوست تاریخ آخوند پرورمان نیندازیم، بدون اغراق و عبث گویی، بیانی
کاملا بجا است.
من خودم پای این قله بدنیا آمده ام و یکی دوباری به این قله و چند باری تا نیمه ارتفاع صعود کرده ام.
وقتی به قله می رسی، چیزی جز همان غوغای زنجره در دل دشت ها نیست و می
خواهی زود به پایین برگردی اما وقتی از روی قله به مسیر طی شده زیر پایت می
نگری تازه جمال و جلال رخ می نمایانند و تازه می متوجه می شوی که چقدر به
خداوند نزدیک هستی! و تازه متوجه می شوی خودت کی هستی که این مسیر را
درنوردیدی! این درسی بود که من از قله زادگاهم گرفتم.
مادر بزرگ من
خانه بزرگی در میان درّه بزرگی به نام " جمارود یا جمع آبرود" داشت و
تابستانها چندین عمو و عمه و خاله و... با فرزندانشان آنجا جمع می شدند. ما
چندین و چند بچه ها، بالای پشت بام وسیع و سفید رنگ مادر بزرگ، مشرف بر
باغهای دماوند می خوابیدیم و بزرگترها اطراف ما می خوابیدند تا با حصاری از
افتادن ما درنیمه شب از پشت بام جلو گیری کنند. به پهلوی راست که می
خوابیدیم، کوه های رفیع قره قاچ، به پهلوی چپ که می گشتیم ، قله زیبای
دماوند با آن شِمال تابستانی اش و رو به آسمان که می خوابیدیم توسط ستاره
ها، همچون دکمه های کامپیوتر، با انگشتانمان، خدا چت می کردیم. آنجا من این
مفهوم شما را لمس کردم.
روزی کلاس سوم بودم و برای اولین بار معلممان
از ضحاک در بند در میان قله دماوند گفت، و اینکه اگر رها شود چنین و چنان
می کند. تابستان همانسال وقتی سر همان پشت بام خوابیدم، از ترس اینکه ضحاک
مار دوش آزاد نشود و همه ما نوجوانان و جوانان بالای این پشت بام را با
خود نبرد، به زور خوابم می برد و تا صبح از ترس توی بدن یک بزرگتر فرو می
رفتم.
استاد عزیز، روزی این روایت معلم و وسواس من به واقعیت پیوست و
درست در اوج جوانی، ضحاک بیدار شد و در چهره مخوفی از ماه پایین افتاد و
همه چیز را له کرد. « مگر ماه هم جای جلوس ضحاک ماردوش بود؟؟!
مادر
بزرگ هم آن قلّه ها، آن ستاره ها، آن صداهای جغدهای زیبا، آن ترنم
جویبارهای کوچک باغهای دماوند، آن صدای پیوسته چراغ زنبوری تلنبه ای و آن
... را برداشت و در صندوقچه کوچک دانه های درّ نشانش گذاشت با خود برد.
کجا؟ نمی دانم!! ما کجاییم حالا؟؟؟!
ای کاش همچون این طرف آب، رستم تاریخ ما ضحاک را می کشت و یا همچون آنطرف آب رستم عزیز تاریخ ما توان تعامل با این ضحاک را داشت.
شاد باشی گرامی و حق یارت
گوید که منم نشان جانان
ParidokhtThu May 24, 2012 11:26 AM PDT
درووووووود بیکران بر طبع روان و والای شما استاد گرانقدر
به سان دیگر سرودها دلنشین و سرشار از شور و عشق الهی ... سپاس