LORCA
گمان می کنم ما بیش از هر چیز به نویسندگانی مانند لورکا احتیاج داریم
دیشب نمایش یرما اثر فدریکو گارسیا لورکا را دیدم. پیش از رفتن به نمایش دلم می خواست چند کلمه در موردش بنویسم ولی کار و گرفتاری نگذاشت و برای همین موکولش کردم به نوشتن مطلبی به بهانه اجرای یرما. از اجراهایی که در آن یرما از صبح تا شب با لباس خواب جلوی چشمان خوان می چرخد تا او را به رختخواب بکشاند و باز هم تلاشی بکنند تا شاید بچه دار شدند خوشم نمی آید. از ویکتوری که هی مردانگی مذکر خود را به رخ تماشاچی می کشد خوشم نمی آید. از خوان قلدری که زنش را له و لورده می کند خوشم نمی آید. نکته ی شخصیت های لورکا در دوگانگی وجودی شان است. یرما در عین عفیف بودن پر است از امیال سرکوب شده. خوان در عین قلدری و سختی، شکننده هم هست. ویکتور دخترکش نیست، بلکه جفت مناسبی است برای یرما و آن دو خودشان این را نمی دانند بلکه ما هستیم که این را می دانیم و در خلال نمایش به آن پی می بریم.
>>>
WESTOXICATION
کجای دنيا بيشتر از قم تا گلو در غربزدگی فرو رفته است؟
در دوران معاصر کمتر اتفاق افتاده که اصطلاحی از جانب نخبگان و متفکران ايرانی وضع شود، و يا مورد استفاده قرار گيرد، که در بين اهل قلم و انديشهء جهان هم کاربرد پيدا کند. واژه ای خاص و در حال حاضر يکی شده با انديشه های مسلط بر حاکميت اسلامی ايران، اصطلاح «غربزدگی» است.در واقع، غربزدگی، به معنی علاقمندی و گرايش به «برخی» از مظاهر تمدن غرب، چماقی است که بخصوص بر سر نسل جوان ايران فرود می آيد و خيابان ها و بازار های کشورمان را به صحنهء برخورد نيروهای انتظامی با جوانانی تبديل کرده است که ظاهرشان از «مصاديق غربزدگی» محسوب می شود. اما فهرست اين مصاديق را فقط گردانندگان رژيم اسلامی می توانند بصورتی کاملاً دلبخواه تهيه کنند. حال آنکه اگر تمايل به استفاده از مظاهر تمدن غربی نشان غربزدگی باشد، چه کسی را می توان در حکومت اسلامی ايران يافت که غربزده نباشد؟
>>>
EAST WEST
London exhibit shows West’s desire for superiority and control over the East
"The Lure of the East" exhibition at Tate Britain is currently showing paintings made by British artists of the ‘Orient’ (4th June – 31st August 2008). In this context ‘Orient’ meant those parts of the eastern Mediterranean world, which could be accessed relatively easy, particularly after the development of steamboat and rail travel in the 1830s: Egypt, Palestine and Turkey but predominantly Muslim world that was under the Turkish Ottoman Empire coming up to our own Iranian doorstep
>>>
CYRUS
The truth behind Spiegel’s article on Cyrus the Great
by Cyrus Kar
In a recent article, titled “UN Treasure Honors Persian Despot,” Spiegel Magazine criticizes the United Nations for recognizing an ancient artifact believed by many to be the world’s first declaration of human rights. The “Persian Despot” of course is Cyrus The Great, the author of the doctrine inscribed on the outer surface of a clay cylinder housed at the British Museum in London where it’s simply known as the Cyrus Cylinder. When this cylinder was discovered in 1879, amid the ruins of Babylon, it made huge headlines in the Christian West. It was the first time a biblical story had been confirmed through archaeology. But the euphoria quickly wore off. The democratic age had no room for a celebrated monarch
>>>
INSIGHT
The blind and Mr. Saramago's blindness
The picture that Jose Saramago presents of the blind is more repulsive than any Eugenicist dares to draw. The reader asks himself if this writer before writing his book had ever met a blind person or after publishing his story, has he ever received feedback from a blind reader? It is ironic that Mr. Saramago intends to write a book in order to criticize a kind of ideological/spiritual bias by which human society is divided into "us" and "the others", but the result is Blindness in which the author has slipped into one of the worst kinds of bigotry
>>>
THE PAST
به گذشتهمان علاقمندیم، اما با تاریخمان بیگانه
by Parviz Rajabi
ما ایرانیها دو خصیصۀ متنافر داریم: یکی اینکه وقتی به ما بگویند که بالای چشممان ابروست بیتامل میرنجیم و دیگر اینکه همواره این احساس را داریم که خدنگی چشممان را میخلد غافل از اینکه این خدنگ از ابروی خودمان است. کم کم دارند این دو خصیصۀ ظاهرا همزاد، در عرصۀ تاریخ (امروز همراه جامعهشناسی) به خطری جدی تبدیل میشوند: انتقاد تنها از دشمن مجاز است. در نتیجه «عیببینی» بیلحظهای درنگ «عیبجویی» تلقی میشود و بینندۀ عیب در خط مقدم نبرد جای میگیرد. پس لازم است که لشکری برای رویارویی با دشمن خط مقدم نبرد انگیخته شود. از سوی دیگر، چون عادت ما بر این است که هر کس در برداشتهای سیاسی و اجتماعی و تاریخی راه خود را برود و جناحی برای خود راه بیاندازد، تکان بخوری، با دلتای هزارشاخهای روبهرو میشوی، که در مصب هم آرام نمیگیرد. از این است که شمشیرهای پنهان و از روبستۀ ما از شدت چکاچک همیشه کند هستند.
>>>
STORY
چرا ما نمیخواهیم قبول کنیم که ما ایرانی هستیم، ما مشکلات خودمون را داریم و باید این مشکلات را حل کنیم
در کنار دریای خزر نشسته بودیم با چند تن از دوستان ،یک جائی را پیدا کرده بودیم که دور از دست پاسدارهای نسل خمینی بود. کنار ساحل دراز کشیده بودیم و به صدای شیرین دریا گوش میدادیم که ناگهان سایه شخصی را در کنار مان احساس کردیم ،من با واهمه برگشتم ببینم کیه که یکهو پیداش شد.توی دلم میگفتم نگاه کن جلادای رژیم اسلامی همه جا کمین کردن که ما را بگیرن و بندازن توی زندان. اما وقتی برگشتم ،متوجه شدم که طرف پاسدار نیست،خیلی خوشحال شدم و یک نفس راحتی کشیدم. اما خوشحالی من بیشتر به این خاطر بود که این شخص لباسی بر تن داشت قرمز با موهای بلند و ریشه های بلند که خیلی قشنگ فر داشت و فر خیلی زیبائی هم داشت.یک پارچه قرمزی هم دور سرش بسته بود .کاملا شبیه سربازهای ایران باستان
>>>
EUROPE
Ayaan Hirsi Ali is the embodiment of the universal freedom of speech
Ayaan Hirsi Ali’s life is a narrative of sexual repression and gradual emancipation. She became who she is today (Time magazine listed her as one of the 100 most influential people in the world) by redescribing Islam and reacting against radical Muslims - real live people whom she had met in the flesh, not in the book. “I left the world of faith, of genital cutting and marriage for the world of reason and sexual emancipation. After making this voyage I know that one of these two worlds is simply better than the other. Not for its gaudy gadgetry, but for its fundamental values”, Ayaan Hirsi Ali wrote in her autobiography "Infidel"
>>>
IRANIANS
We all look for a magical formula for the whole Iranian problem
It was a summer day year 2000(I think it was 2000). I was in New York City to visit some relatives and enjoyed the stay. A cousin of mine who was interested in Sufism told me about a Rumi conference that was going to be held in the Columbia University. I have had read little about Rumi and remembered some famous lines of his poetry and his love for Shams Tabrizi, but I really did not know so much about him. Also, the only thing about sufism I knew was the paintings of old dervishes with their axe. Back at my parental home we used to have a very elegant copy of the Omar Khayyams Rubaiyat. I enjoyed reading its poems so much that I made my high school special assignment about Khayyam
>>>
COMEDY
The Divine and not so divine violence
In the beginning was the word, says the Book, but which word and did a sentence follow, and was it funny or all too serious, like Him? You see, this is the question that sort of attacked me one day out of nowhere and, yet, He kept evading my question, so after a while, when I was starting to think vacation and how I should busy myself, being the most workaholic soul in the entire universe, I said to myself: I can be an author! He laughed at me of course and mocked me and eventually we made the bet -- that I would prove my literary skills by getting published by a respectable publisher and, searching the directory, we settled on you, that is why I am here
>>>
LOVE
روز ها گذشت و مرد هر روز عاشق تر شد و دختر نیز بی قرار
یک روز یک مردعکاس که برای یافتن سوژه ای به باغ ملی رفته بود. دختری را دید که از در اصلی باغ داشت می آمد با قد متوسط و موهایی مشکی و شلوارکی سیاه با پیراهنی صورتی پر رنگ و کفش پاشنه بلندی به پا و کیف کوچکی به دست. مرد عکاس از دختر شروع به عکس گرفتن کرد و از زوایای مختلف در دوربین اش از او کادر ساخت. مرد از همه زنها متنفر بود و هیچ وقت دوست نداشت عاشق بشود ولی صورت این سوژه با همه صورت هایی که دیده بود خیلی فرق داشت. به خانه برگشت و در استودیو عکاسی اش شروع به ظاهر کردن همه عکس هایش کرد. وقتی اولین نما از صورت دختر را که دید یک لحظه ایستاد و در آینه به خودش نگاه کرد رنگش پریده بود، عکس ها را در کادر بزرگ چاپ کرد و همه را به رخت آویخت از اتاق بیرون رفت.
>>>
KHOON
احمدی نژاد گفت: "امام عزیز فرمودند اگر دستکش دستتان باشد و شهوتی نشوید اشکالی ندارد."
انگلیسی زبانها نمیتوانند "خ" را تلفظ کنند، به جای آن "ک" تلفظ میکنند. احمدی نژاد یک روز تصمیم گرفت خون بدهد. وقتی به محل خون دادن، که درون یک چادر بود، رسید دید صف برای خون دادن بسیار دراز است، ولی وقتی مردم دیدند احمدی نژاد به آنجا آمده است به او گفتند بفرمایید جلوی صف، شما لازم نیست در انتهای صف وایسید. شما بفرمایید اول صف و هرچه زودتر خونتان را بدهید و به کارهای مملکت برسید. وقتی احمدی نژاد رفت جلوی صف، نفر اول صف گفت: " به به چه روز خوش آیندی! بفرمایید خونتان را بدهید."
>>>
CHALLENGE
by Shaul Mofaz & Nicholas Burns
SHAUL MOFAZ: Iran's nuclear program is geared toward attaining military weapons capability -- something that constitutes an existential threat to the state of Israel. With such ability, Iran not only could attack Israel directly, it could also increase financial and material support under its nuclear umbrella for terrorist organizations such as Hamas and Hizballah, as well as for Syria. Iran has already provided Hizballah with long-range missiles that can hit most Israeli territory, and one day, Iran could also use this power against the United States and Europe
>>>
NUCLEAR
We in the peace movement must distinguish ourselves from likes of Shultz, Perry, and Kissinger.
The current framework of Non-Proliferation Treaty (NPT) is almost non-performing. It may not be dead, but it is non-functional. This, as many other totally unpleasant outcomes, is another by-product of the Iraq war. In “post Iraq” world, an overwhelmingly majority of nations learned that the Bush administration invaded Iraq not because the administration “thought” Sadaam had weapons of mass destruction; it invaded Iraq because the administration “knew” Sadaam didn’t have weapons of mass destruction. In this regard we must recognize the two years UN inspection of Iraq and destruction of its weapons as part of military strategy of the United States
>>>
INTELLECTUALS
Why is it that here in America we don’t produce notable figures, heroes of humankind?
I thought of Solzhenitsyn and his recollection of being an officer in the Soviet Army, observing the inhumane treatment that the Soviets had inflicted on the Germans, military and civilians, in 1945 as WWII came to a close; perhaps crimes that many would excuse as retribution for what the Germans had done years earlier to them; a retribution that he would not find acceptable. Today’s counterpoint is simply the ease in which the American military accepts crimes of war, often candy-coating them and making them PR-acceptable, as simply “collateral damage.” Our American military has gained vast experience at decriminalizing many repugnant acts of war during the past six decades, from No Gun Ri to My Lai to Fallujah, expecting future generations to be the ones passing judgment, if at all
>>>