پيوست دوم: ايذاء دينى در گذشته، حال، و آينده ايران


Share/Save/Bookmark

پيوست دوم: ايذاء دينى در گذشته، حال، و آينده ايران
by Amir-Human Orfi
29-Aug-2009
 


توضيح ضرورى: در اين نوشته عالم سخن ما ايرانيانى هستند كه به "اقليت هاى مذهبى" تعلق ندارند و بنابراين از سوى رژيم فعلى ايران "مسلمان" به شمار ميروند. پيشينه اين مقاله را اينجا بخوانيد.
 
 
ادعاى اسلامگرايان
 
 
پس از انتخابات خردادماه سالجارى، مردمى كه شك نداشتند حكومت راى آنها را دزديده به شكل خودجوش تحركاتى كردند تا برابر چپاول آرائشان توسط خامنه اى و اذنابش ايستاده باشند. جنبشى عليه "كودتاچيان" شكل گرفت و رنگ سبز كه ابتدا نماد هواداران يكى از كانديداها بود نماد كل اين جنبش شد. مردم مغبون كه در خطبه نمازجمعه تهديد و در خيابان ها سركوب شدند از سر استيصال به بعضى نمادهاى آخرين انقلاب خود متشبث شدند، از جمله شبهنگام سر بام ها نداى "الله اكبر" سر دادند.
 
 
در اين ميان گروهى از سياسيون مذهبى مخالف رژيم فرصت را غنيمت شمردند و اين نوع حركت هاى ظاهرا دينى را نشانه مسلمان بودن سبز ها و سرسپردگى آنها به ايده آل هاى رهبر فقيد جمهورى اسلامى قلمداد كردند. البته ممكن است افرادى كه چنين ادعاهايى ميكنند نيت خير داشته باشند و يا اصلا معصومانه واقعا چنين تصورى از بافت جامعه ايرانى داشته باشند و غير مذهبى ها را اقليتى ناچيز يا به گفته آن ملعون "خس و خاشاكى" بيش نبينند و گمان كنند كه قاطبه ايرانيان عرق مذهبى دارند. واگرنه شايد ميپندارند اين شيوه تجاهل العارف براى جلب پشتيبانى "علما" و مراجع از جنبش سبز مفيد است و به پيشبرد جنبش كمك ميكند، و يا خوف آن دارند كه جنبش سبز از دين و ايمان ايشان سبقت بگيرد. ممكن است در نظر برخى اين ادعا كه اغلب مردم ايران مسلمان اند و اصلا درد اسلام دارند و حتى فراتر از آن، به گفته كانديداهاى مغلوب در انتخابات "مآلا خواهان بازگشت به اصول انقلاب اسلامى و اجراى قانون اساسى جمهورى اسلامى هستند و نه بيش" ادعاهاى بى ضررى به شمار آيند.
 
 
حال آنكه تاكيد بر اسلامى بودن جنبش سبز و حتى چسباندن موقت برچسب اسلاميت بر آن و برجسته كردن وجه دينى آن خود مصداق خودفريبى و بلكه عوامفريبى است و در نهايت به بازتوليد همان آش -كه سى سال پيش برايمان پختند و هنوز كاممان را تلخ ميدارد- و همان كاسه خواهد انجاميد. بدين معنا كه استفاده ابزارى سياسيون دينباور از يك حركت مردمى و دفع و حذف هر مخالفخوانى با حربه "اين مردم مسلمانند" كه عادت و خصلت مذهبى هاست به استيلاى مجدد انواع آزار و ايذائ دينى در جامعه و استقرار تبعيض بين شهروندان بر مبناى ميزان مذهبى بودن آنها يا در واقع ميزان استعداد آنها در جانماز آب كشيدن و رياورزى هاى پردامنه منجر خواهد شد.


به عبارت ديگر اگر بپذيريم كه اين مردم لاجرم مسلمانند و لابد تا ابد هم مسلمان خواهند ماند راه را براى استمرار سيئه اخلاقى ايذائ دينى در جامعه هموار كرده ايم. از اين روست كه گمان ميكنيم روشنفكران دينى ما كه هم از اسلام خوششان مى آيد و هم درد دموكراسى و حقوق بشر دارند بايد تئورى هاى خود درباره امر حكومت را فارغ از اين فرض مشكوك و متزلزل -كه ايرانيان مسلمانند- بنا كنند. به اين مهم در همين مقال بيشتر خواهيم پرداخت.
 
 
واقعيت آن است كه در نبود آمار غير قابل اطمينان هيچ كس نميتواند به درستى تعيين كند كه چند در صد ايرانيان از ته دل اسلامخواه و دينپذير هستند. يعنى همانگونه كه ديگر نميشود فهميد احمدينژاد واقعا چند در صد راى داشته است، به دو دليل نيز نميتوان تعيين كرد كه چند درصد ايرانيان به اراده خود و نه از سر اجبار و اكراه مومن و "مسلمان" هستند. اين دلايل را در پاراگراف بعد برميشمريم، وليكن اگر به ضرس قاطع هم ثابت شود كه ادعاى هيچ ايرانى كه بنا به شناسنامه مسلمان است مبنى بر مسلمان بودنش مصلحتى و براى محافظت خود از آزار ملايان و پيروان حكومتى و شخصى آنها نيست، از كجا معلوم كه در آينده تعدادى از اين "مسلمانان قرص و قايم" يا فرزندان آنها، اگر به حال خود گذاشته شوند و تيغ ايذائ دينى بالاى سرشان نياويخته باشد به اراده خود از دين محمدى خارج نشوند و به آيين هاى ديگر نگروند، يا اصلا يكسره قيد مذهب را نزنند؟ پس اگر اين امكان ملحوظ شود ديگر چه جاى مخلوط كردن و سعى در نزد هم نشاندن "جمهوريت" و "اسلاميت" در يك نظام واحد؟
 
 
و اما دلايل اين كه نميشود معين كرد چند در صد از ايرانيان دلشان در گرو اسلام است يكى اين كه با نهادينه كردن ايذائ دينى در جامعه ايرانى على الخصوص پس از انقلاب اسلامى -چنانكه در نوشتار پيشين شرحش رفت- بسيارى از نامومنين اصلا جرئت نميكنند بيدينى خود را عيان كنند، زيرا در آن صورت تحت هزار و يك نوع آزار و فشار از سوى مومنين ايذاگر قرار خواهند گرفت. اما دليل  ديگر آنكه حتى كسانى كه تحت شرايط حاكم بر جامعه ايران پذيرفته اند كه نامسلمانى به زحمتش نمى ارزد و تن درداده اند به آيين مسلمانى باشند هم اگر اهرم ايذائ دينى از جامعه حذف شود چه بسا ترجيح دهند از زير يوغ مذهب به در آيند. به عبارت ديگر اين حضور بالقوه و بالفعل و همه جانبه ايذائ دينى است كه كثرت جمعيت "مسلمين" ايرانى و حتى جهانى را تضمين ميكند، و اى بسا كه شمارگان بيليونى مسلمين مرهون برائى سلاح ايذائ دينى است; سلاحى كه قرن هاست در قلمرو ديگر اديان ابراهيمى زنگار گرفته و كنار گذاشته شده است.
 
 
تاثير ايذائ دينى در گذشته هاى دور و نزديك ايران
 
 
يك دو مثال تاريخى بياوريم: طى چه حوادثى بود كه شيعيان كه نخست اقليتى بودند قسمت هاى عظيمى از ايران كنونى را تحت سيطره خود آوردند؟ آيا در طى مدتى كوتاه و به يمن روشنگرى هاى شاهان و آخوندهاى صفوى ناگهان گروه عظيمى از ايرانيان متوجه شدند كه شيعيان برحق اند و نور محبت ائمه شيعى بر دلهاشان تابيدن گرفت يا برق شمشير بود كه پدران ما را به شيعيگرى رهنمون شد؟
 
 
يك مثال ديگر و نزديكتر به زمان ما: آيا اگر بابى كشى هاى پيروان متعصب ملايان شيعى نبود و هزار نوع آزار و ايذاى  پيروان آن سيد شيرازى، نهضت باب كه خود نتيجه طبيعى وعده هاى آخرالزمانى شيعيگرى بود امكان نداشت همه گير شود و ايرانيان فوج فوج به دعوت باب بگروند؟ اگر ميگوييد نه، ميپرسيم آيا از خوف متحقق شدن همين امكان و از ترس تخته شدن دكان مراجع شيعى نبود كه حضرات كمر به ايذائ بابى ها و بعدا بهائى ها بستند و مردم را برانگيختند كه اين "مرتدان" و "كافران" را به اشد مجازات برسانند و از هيچ گونه آزار اين "مهدورالدم" ها ابا نكنند؟
 
 
پس اگر ايذائ دينى نبود، ايران ما چه بسا كه اكنون رنگ ديگرى ميداشت. اول از همه، همانگونه كه در پيشينه اين نوشته خاطرنشان كرديم، مسلمان شدن بسيارى از اقوام به وسيله ايذائ دينى بوده است، و قرن ها پس از گرويدن ايرانيان به اسلام، شيعيگرى آنها حاصل موج ديگرى از شمشيركشى ها و بنابراين ايذائ دينى بوده است، و سرانجام اگر ايذائ دينى در كار نميبود اى بسا كه پيامبران ايرانى متصل به سنت هاى شيخى و شيعى اقبال بيشترى در پراكندن آيين خود ميداشتند.
 
 
جايگاه ايذائ دينى در حال و آينده ايران
 
 
اما از تاريخ و "آنچه ميتوانست شد" گذر كنيم و به امروز بازگرديم. جاى تشكيك نيست كه امروزه بسيارى ايرانيان شهرنشين مصلحتا و براى ادامه بى دردسر زندگى خود و بهره مند شدن از فرصت هايى كه رژيم اسلامى از "غير خودى ها" دريغ ميكند -از قبيل حق اشتغال و ادامه تحصيل- خود را مسلمان ميخوانند به درجات مختلف غير مذهبى هستند و به محض امحاء همه جانبه ايذاء دينى در جامعه عطاى اسلام را به لقايش بخشيده و آزادمنشانه قيد رياكارى هاى تحميل شده از سوى رژيم سالوس پرور ملايان را خواهند زد.
 
 
 سياسيون و نيك انديشان مسلمان بايد متنبه اين نكته باشند و كبكانه سر خود را زير برف نكنند و مدام بر اين فرض سست پا نفشارند كه اغلب ايرانيان مسلمانند و خواسته شان اسلام است، اگرچه بپندارند كه چنين ادعايى به نفع آنهاست، خاصه آنكه در پى سى سال حكومت عمامه بندان و بويژه پس از حوادث اخير و سكوت مرگبار اغلب مراجع عظام در برابر جنايات حكومت آبروى دين و متوليانش بيش از پيش رفته و هر دم بر جمعيت بى ايمانان و اسلام گريزان افزوده ميشود، اگر چه از سر بى چارگى بانگ "الله اكبر" سر دهند يا به نماز جمعه بروند.
 
 
به گمان ما مصلحين ديندوست بايستى حضور انبوه ايرانيانى كه علاقه اى به اسلام و مسلمانى ندارند را جدى بگيرند و نيك بدانند كه اين بى چاره ها براى آنكه كسى مزاحمشان نباشد به مخفى شدن زير نقاب و حجاب مسلمانى مجبور شده اند و بيهوده ادعا نكنند كه اينها همه مسلمانند، بلكه صراحتا به غير اخلاقى بودن كليه انواع ايذائ دينى -منجمله تكرار آزارنده همين ادعا كه سبز ها همگى مومن و خداشناس هستند- اذعان كنند و ديندارى و مسلمانى را دل-بخواه بخواهند نه به اكراه و تحت ايذا، كما اينكه در كتاب مقدس  هم آمده است: لا اكراه فى الدين!
 
 
درك و پذيرش اين نكته كه جامعه امروز ايران را به يمن سكولاريزاسيون هاى شاهان پهلوى و مهم تر از آن، زشتكارى هاى رژيم اسلامى در سى سال گذشته ديگر نميتوان طبق هيچ معيار عقل پسندى جامعه اى مذهبى دانست بسيار مهم و اقرار شجاعانه به آن و تمكين متواضعانه به تبعات آن وظيفه مهم اخلاقى روشنفكران دينى است، اگر كه صادقانه بناى اصلاح داشته باشند، و نه حفظ زوركى ايمان همكيشان خود با تمسك به قبض و بسط و قرائت هاى جديد و"هرمنوتيك" و امثال اينها. يعنى اخلاقا روا نيست كه اين مصلحين از بى چارگى ايرانيانى كه به ضرب و زور شيوه هاى آشكار و پنهان و بالقوه و بالفعل ايذائ مذهبى از سر ناگزيرى ژست مسلمانى ميگيرند و سمباده به پيشانى ميسايند تا از شر تبعيض هاى حكومتى و تجاوز ها و آزارهاى متعصبين آسوده باشند در جهت اهداف و بر آوردن تمنيات اسلامى خود سود ببرند.
 
 
نيز در پى حوادث اخير ايران، شايد هنگام آن رسيده باشد كه آرزومندان آشتى اسلاميت با جمهوريت جرئت كنند و فرض اسلامخواهى اغلب ايرانيان ظاهرا مسلمان را به كنارى نهند و در عوض طرح حكومتى را بيفكنند كه در آن از سيئه اخلاقى ايذائ دينى خبرى نباشد و امكان خروج علنى و امن ايرانيان از اسلام لحاظ شده باشد، زيرا هر چه از عمر رژيم اسلامى ميگذرد اسلامپذيرى ايرانيان شكننده تر و ادعاى مسلمان بودن اغلب آنان مضحك تر و پوچ تر ميشود.
 
 
شايد پذيرش اين نكته براى اسلامدوستان مشكل باشد، اما بد نيست اين احتمال را هم لحاظ كنند كه اى بسا در نبود اكراه و ايذائ دينى و برافتادن پرده هاى رياكارى جمع كثيرى از ايرانيان از مذهب و ملزومات آن روى بر خواهند تافت، اگرچه جمع كثيرى هم لابد به دلبستگى هاى مذهبى خود پابند خواهند ماند. كثرت انكارناپذير جمعيت اين هر دو گروه است كه چاره جويى براى همزيستى مسالمت آميز آنها در ايرانى آزاد را اهميت ميبخشد. البته درست است كه چه اين حكومت فعلى برجا بماند، چه اسلامگرايانى از قبيل خاتمى و موسوى و كروبى و اصلاحگرايان ريز و درشت ديگر كه سابقا جزو حكومت بودند و اكنون در تبعيد يا زندان به سر ميبرند توفيق يابند حكومت اسلامى را از چنگال خامنه اى و احمدي نژاد و امثالهما دربياورند، در هر دو صورت ايذائ غير خودى ها و غير مذهبى ها با انحاى مختلف و با شدت و ضعف ادامه خواهد يافت و ابقا خواهد شد و بنابراين تحقق چنان ايرانى كه ايذائ دينى از آن رخت بربسته باشد فعلا تنها در عالم خيال ميسر است، معهذا آنچه هم اكنون هم زير پرده مومن نمايى و زهدفروشى مخفى است ايران دوشقه اى است كه يك شقه آن مجذوب مذهب و شقه ديگر آن يا به كلى بى علاقه به مذهب يا دلخسته از "اسلام ناب محمدى" و به جان آمده از ايذائ دينى در اشكال متنوع آن است.
 
 
پرسش آن است كه چگونه ميتوان بين اين دو گروه عظيم مسالمت مدنى ايجاد كرد، يعنى چگونه ميتوان منازعه مذهبى ها و غير مذهبى ها را كه گاه از سطح جامعه در اعماق خانواده ها هم رسوخ ميكند و عداوت ها و كينه توزى هاى دوسويه آنان -كه بى شباهت به منازعات نژادى در كشورهاى ديگر نيست- را به سمت مسالمت و مدارا سوق داد، به جاى آن كه پرده پوشى كنيم و مصلحتا همگان را مسلمان و خداپرست بدانيم و بخوانيم. و چگونه ميتوان انحصار استفاده از امكانات و فرصت هاى ملى، و منجمله امر مملكتدارى را، نه به مذهبيون داد و نه به غير مذهبى ها. اشاره ام به جولان دادن تكنوكرات هاى سكولار و منزوى كردن مذهبى ها در عصر پهلوى، و سپس بر آمدن انتقامجويانه مذهبيون از طريق انقلاب اسلامى و در انحصار گرفتن اداره مملكت از سوى ايشان در رژيم اسلامى است.
 
 
نتيجه آنكه اگر بپذيريم كه در ايران نه جماعت مذهبيون و نه توده عظيم شل مذهبان و لامذهبان هيچ كدام از ميان رفتنى نيستند و با تكرار اين ادعا كه "اينها مردمى مسلمانند" بيدينان به اسلام نخواهند گرويد -اگر چه ميتوان آنها را با سيخونك ايذائ دينى به سمت همرنگى با جماعت مذهبى ها راند، چنانكه سياست رژيم اسلامى بوده است- بايد راهى براى تحمل متقابل اين دو گروه يكديگر را پيدا كرد. اين مهم البته موضوع بخش دوم مقاله ايذائ دينى است كه انشا الله در آينده نزديك آماده خواهد شد...
 
 
اميرهومن عرفى
هفتم شهريور 1388


Share/Save/Bookmark

more from Amir-Human Orfi