همسایه پلاک هیجده


Share/Save/Bookmark

همسایه پلاک هیجده
by bayramali
07-Dec-2008
 

یک کتاب کهنه پوستی بود که رویش را شن پوشانده بود و صدای باد می آمد . باد شنها را می برد و جلد کتاب معلوم می شد" افسانه سلطان و شبان"  و موسیقی جادویی بابک بیات شروع می شد. راوی داستان کاتب جوانی بود که با همراهی تلخک جلوی دسیسه های وزیر اعظم و سلطان بانو را می گرفتند. افسانه سلطان و شبان در آن روزهای قحطی برنامه تلویزیونی و جنگ و خشونت و خونریزی سریال خوبی بود. کاتب می نوشت : آورده اند سلطانی با خدم و حشم بسیار عزم شکار کرد......

روزهای جمعه روز فوتبال گل کوچک بود . سرو صدا و جیغ و فحش و دادمان کوچه را برمیداشت و همسایه ها را ذله می کرد.بعدش کیک و نوشابه در بقالی ممد آقا که خوشمزه ترین کیک و نوشابه دنیا بود. داشتیم بازی می کردیم که امید توپ را نگه داشت "اونهاش٬ داره میاد" آره خودش بود. کاتب سلطان و شبان. حرفش را باور نکرده بودیم . به ما که رسید امید گفت :سلام ٬ آقای کاتب! و پشت بندش ما سلام دادیم. مرد جوان با خوشرویی سلام ما را پاسخ داد. فردا در مدرسه روز تعریف این داستان بود که کاتب در پلاک هجده کوچه ما زندگی می کند. چند مدت بعد وقتی سلطان را با یک پیکان آبی جلوی در خانه آنها دیدم این داستان کامل تر شد.

او برای من کاتب ماند. حتی وقتی فهمیدم آقای آقالو پدر او دوست پدرم است. وقتی صدای اورا در سریال جزیره ناشناخته تشخیص دادم وقتی به جای جناب دلف مشاور خانم لورا (که هیچوقت نمی دیدیمش) حرف می زد و کنا و سرنتی پیتی برای مشورت پیشش میرفتند. وقتی در فیلم " پاتال و آرزوهای کوچک" دیدمش و یا صدایش را در نمایشهای رادیویی شبها می شنیدم و یا وقتی  کاندید بهترین بازیگر نقش دوم مرد شد و وقتی در سریال ارتش سری صدایش رامی شنیدم و وقتی بعدها در فیلم "گاهی به آسمان نگاه کن" بازی کرد ٬ برای من همان کاتب بود.

مرتضی خان محجوبی افتخار موسیقی ماست .نابغه ای که پیانو را تبدیل کرد به یک ساز ایرانی. هنوز بعد اینهمه مدت وقتی به پیانو دشتی او را گوش می کنی و یا آهنگ کاروان اورا با صدای بنان می شنوی تنت مورمور می شود و ته دلت خالی می شود. مرتضی خان نوروز ۱۳۴۴ در تنهایی و بی کسی درگذشت. خبر فوتش را بعد تمام شدن تعطیلات به اطلاع مردم رساندند. شهرداری پیانوی او را فروخت تا خرج کفن دفن او کند. آخر عاقبت هنرمند جماعت در مرز پرگوهر و سرچشمه هنر .چرا دور می رویم همین دوسال پیش مگر بابک بیات همکار آهنگساز آقالو در سلطان و شبان سرنوشت مشابه ای نداشت؟

می دانستم وضع مالی چندان خوبی ندارد و در خانه پدری زندگی می کند.می دانستم آن چندرغازی که ارشاد به او می داد قطع شده.بودجه نیست٬ لابد برای کار واجبتری این بودجه را لازم داشتند" خوب. می میرد که می میرد.. یک مطرب و رقاص کمتر" ... ادعاهایمان گوش فلک را کر می کند.   " هنر برتر از گوهرآمدپدید" و یا "هنر نزد ایرانیان است و بس" بزرگترین هنرمان همین مرثیه خوانی و عزاداری است. استاد این کاریم. کافی است یکی بمیرد تا پرشکوهترین مراسم تشیع را برای او برگزار کنیم و برای فقدانش گریه کنیم  ولی سهم و تکلیف هنرمند زنده در این وسط چیست؟ هیچ!

سالهاست به آن محل نرفتم .نمیدانم خانه پلاک هجده هنوز آن شکلی مانده یا تبدیل شده به آپارتمانهای قوطی کبریتی. هرچند سرنشین آن خانه هم الان در این دنیا نیست. لابد  الان در گوشه ای با تلخک نشسته و از بیوفایی دنیا می گوید و دردل می کند.


Share/Save/Bookmark

more from bayramali
 
Souri

Great article

by Souri on

Thanks for sharing. It was so sad but real. That's one the ugly truth of our culture. Our artist and sport champion are not treated the way they deserve it. I remember I had read another blog of the same subject from you, about Shahrzad. You are a very concerned compatriot. I congratulate you for your consciousness.

Nazy jan : thank you for that special link. This was the first time I see it on the web. I was/am a very much "morid" of babak Bayat. His end story, saddened me a lot . May their sool rest in peace. those great artist did a lot for our country.


Nazy Kaviani

افسوس که هنر مایه و مقدار ندارد

Nazy Kaviani


سلام آقای بایرامعلی،

نکته’ بسیار مهمی را متذکر شده ای. یادم هست دوست هنرمندی تعریف می کرد یکی دو سال پیش در تهران مشغول ضبط آلبومی همراه یک استاد مسلم موسیقی ایران بوده و شبی کار ضبط به درازا می کشد و بالاخره کار ساعت 9 شب تمام می شود. می گفت آن استاد هم خداحافظی می کند و میرود. دوست من هم می رود و سوار ماشین میشود و در میدان ونک که همان نزدیکی ها بوده در صف سواری های کرج استاد را می بیند که ایستاده است. نگه میدارد و او را صدا می زند و به زور استاد را سوار می کند و به کرج می برد. می گفت آخر کجای دیگر دنیا یک استاد هفتاد ساله’ درجه’ یک موسیقی توانایی داشتن یک اتوموبیل شخصی را ندارد؟ واقعا که حکایت هنرمندان ما هم همان حکایت "افسوس که هنر مایه و مقدار ندارد" است. قصه’ "هنر نزد ایرانیان است و بس" هم همان است، قصه. من آقای آقالو را نمی شناختم، اما مرید بابک بیات بودم و مرگش آتش به جانم زد. نمیدانم میدانستی که علاوه بر نوازندگی و آهنگسازی، آواز هم می خواند؟ این ویدیو کلیپ را نگاه کن و ببین و بدان. ترانه’ مرسدس اش را با مانی رهنما می خواند. روحشان شاد. شاد و سربلند باش بایرامعلی جان.

//www.youtube.com/watch?v=y_1XyaoyFk0


Majid

Bayramali

by Majid on

 "شهرداری پیانوی او را فروخت تا خرج کفن دفن او کند."

 it's heartbreaking truth but...that's the way it is, unfortunately!


IRANdokht

sadly very true

by IRANdokht on

Bayramali jan

You said it well. "Honar bar tar az kohar aamad padid" was just a slogan. Artists usually don't get the respect and recognition for the art they dedicate their lives to. Even our sports heroes who have brought us worldwide fame and pride usually can't make the ends meet. 

Thanks for the very well written blog. roohash shaad

IRANdokht


Jahanshah Javid

ziba

by Jahanshah Javid on

kheyli ghashang gofti.