قصه ای از درد

divaneh
by divaneh
09-Jul-2010
 

- به هر کس این قصه را گفتم از من گریخت.

- با من بگو. من از تلخی قصه پرهیز نمی کنم.

- باید تلخی اش را بچشی. هنگامی که برایت بگویم تلخی اش به جانت خواهد ریخت و خواهی گریخت.

- نه، نخواهم گریخت. چه که تو خود نیز از خود نمی گریزی.

- تمام آنها که قبله گاه دوستی من بودند تاب این قصه تلخ را نیاوردند. چگونه می اندیشی که تو آن را بپذیری؟

- من خواهم پذیرفت. بگو، بگو داستان تلخی را که نهفته داری.

قصه گو چشمهایش را بست و به گفتار قصه اش نشست.

مردی تنها میان دشت نشسته با خود سخن می گفت.


Share/Save/Bookmark

Recently by divanehCommentsDate
زنده باد عربهای ایران
42
Oct 18, 2012
Iran’s new search engine Askali
10
Oct 13, 2012
ما را چه به ورزش و المپیک
24
Jul 28, 2012
more from divaneh
 
divaneh

Dear MPD

by divaneh on

So glad you are back. Don't run away again.


Multiple Personality Disorder

من هم گُریختم

Multiple Personality Disorder


...ولی بر گشتم.


divaneh

Dear Friends

by divaneh on

Thanks for reading and for your comments.

Dear Souri,

I was not exactly a happy bunny when I wrote this but fortunately have never felt this level of isolation.

Red Wine Aziz,

Thanks for your kind comments. Glad to have your approval.

Oktaby Jaan,

Thanks for the beautiful and the very appropriate poem. Akhavan Saales is one of my favourite poets.

Anahid Aziz,

You are very kind. Thanks for your generous comment.


Anahid Hojjati

.بسیار زیبا. عاقل , نامِ خود , دیوانه نهد

Anahid Hojjati


دیوانه عزیز , مثل همیشه , زیبا نوشتی.


oktaby

تو پنداری نمی‌خواهد ببیند ما را نیز کو را دوست میداریم

oktaby


نگفتی کیست، باری سرگذشت ‌اش چیست

پریشانی غریب و خسته، راه گم کرده را ماند...

نه ش از آسودگی آرامشی حاصل

 

م. امید 

OKtaby


Red Wine

...

by Red Wine on

Love it ... Thank you Divaneh jan.


Souri

Great story!

by Souri on

Was the man a "Divaneh" ?