یادش به خیر، تابستان های تهران چه خوب و چه دلنشین بودند. از دویدن توی کوچه ها و خوردن بستنی یخی و هوا کردن بادبادک ها، تا اخم و تخم ها و کتک های جانانه ای که ظهر ها می خوردیم تا ساکت شویم و بخوابیم، تابستان رنگ تند و شیرین بچگی های من است. مثل این بود که زمان انتهایی نداشت و همه چیز در شیرینی بازی های تابستان ، سر صبر اتفاق می افتاد. زمان کش می آمد و لای تاهای متعددش، در هر گوشه اتفاقی می افتاد. از سفرهای خانوادگی به شمال، تا دلهره برای تجدیدی های فصل انگور، تا عاشق شدن دوباره، تا طعم میوه های تابستان، تا بوی خیار پوست گرفتهء مادر، تا کاهو سکنجبین بعدازظهر ها ، و حتی وزوز مگس های سمج در روز و خاریدن جای نیش پشه های مزاحم دیشب، تابستان شیرین بود، زیبا بود و عزیز.
غروب ها حیاط خانهء پدری آب و جارو میشد. یک نفر روی حصیرهای پشت پنجره ها آب می پاشید. تخت پدر دم حوض توی حیاط مفروش می شد. سینی های بزرگ خربزهء قاچ شده و انگور و سیب گلاب که از بویش مست میشدیم روی سینی ها قرار می گرفت. در گوشهء دیگری از خانه، روی تراس، تخت های ما دوباره صاحب رختخواب می شدند و پشه بند ها هوا می شدند. یادم می آید وقتی آخر شب خسته و هلاک می خزیدیم توی رختخواب های ملحفه شدهء تمیز، از خنکی تشک آشنا قند توی دلمان آب میشد. در خاطرات من، تابستان های بچگی ام امن ترین روزهای زندگی من هستند، ایامی پر از عشق و ماجرا و محبت، ایامی پر از اکتشافات شخصی و گروهی، ایامی پر از یاد پدر روی تخت مفروش حیاط، حافظ در دست . یادم می آید پدرم بعضی وقتها در میان خواندن حافظ برای مادرم و ما، غزلی هم زمزمه می کرد. صدایش هنوز در گوشم است. یادم می آید مادرم را که بعد از یک روز طولانی و مراقبت از مسئولیت های متعددش، می نشست روی تخت کنار پدرم، برایش چای می ریخت و به شعرهایش گوش می کرد. مثل این بود که تابستان ها تنها وقتی بود که مادرم را "زن" می دیدم، زنی که شوهرش را دوست داشت و تابستان ها می توانست دقایقی را از بچه هایش و خانهء دراندشتش بدزدد و با مردی که دوست داشت اختلاط کند. صدای خنده های شیرینش در پاسخ به پدرم نیز هنوز در گوشم است.
به یاد پدر و مادرم و آنچه که از عشق و خاطره به من هدیه داده اند، مشاعرهء امروز را با این شعر آغاز می کنم. خوشحال می شوم به من بپیوندید.
دوستان وقت گل آن به که بعشرت کوشیم
سخن اهل دلست این و بجان بنیوشیم
نیست در کس کرم و وقت طرب میگذرد
چاره آنست که سجاده بمی بفروشیم
خوش هوائیست فرح بخش خدایا بفرست
نازنینی که برویش می گلگون نوشیم
ارغنون ساز فلک رهزن اهل هنرست
چون ازین غصه ننالیم و چرا نخروشیم
گل بجوش آمد و از می نزدیمش آبی
لاجرم زاتش حرمان و هوس می جوشیم
می کشیم از قدح لاله شرابی موهوم
چشم بد دور که بی مطرب و می مدهوشیم
حافظ این حال عجب با که توان گفت که ما
بلبلانیم که در موسم گل خاموشیم
نفر بعدی لطفا میم عنایت بفرمایید.
مخلص همگی، ج. ی.
Recently by Javad Yassari | Comments | Date |
---|---|---|
سردار پلیس اسماعیل احمدی مقدم = یک بی ناموس | 4 | Jun 21, 2011 |
خایه مال ترین ایرانی خارج از کشور | 20 | Aug 03, 2010 |
نامه ای به شهرام امیری عزیزم | 7 | Jul 21, 2010 |
Person | About | Day |
---|---|---|
نسرین ستوده: زندانی روز | Dec 04 | |
Saeed Malekpour: Prisoner of the day | Lawyer says death sentence suspended | Dec 03 |
Majid Tavakoli: Prisoner of the day | Iterview with mother | Dec 02 |
احسان نراقی: جامعه شناس و نویسنده ۱۳۰۵-۱۳۹۱ | Dec 02 | |
Nasrin Sotoudeh: Prisoner of the day | 46 days on hunger strike | Dec 01 |
Nasrin Sotoudeh: Graffiti | In Barcelona | Nov 30 |
گوهر عشقی: مادر ستار بهشتی | Nov 30 | |
Abdollah Momeni: Prisoner of the day | Activist denied leave and family visits for 1.5 years | Nov 30 |
محمد کلالی: یکی از حمله کنندگان به سفارت ایران در برلین | Nov 29 | |
Habibollah Golparipour: Prisoner of the day | Kurdish Activist on Death Row | Nov 28 |
با تشکر از همهء دوستان
Javad YassariWed Jun 03, 2009 01:49 AM PDT
یک جنگ دیگر به انتها رسید. از مشارکت یکایک شما ممنونم و از لطف سرشارتان به دعوت حقیر سپاسگزارم. به امید دیدار در یک مشاعرهء دیگر،
ج. ی.
ای خدا این وصل را هجران مکن
سرخوشان عشق را نالان مکن
باغ جان را تازه و سرسبز دار
قصد این مستان و این بستان مکن
چون خزان بر شاخ وبرگ دل مزن
خلق را مسکین و سرگردان مکن
بر درختی کاشیان مرغ تست
شاخ مشکن٬ مرغ را پران مکن
جمع و شمع خویش را بر هم مزن
دشمنان را کور کن٬ شادان مکن
گر چه دزدان٬ خصم روز روشنند
آنچه می خواهد دل ایشان مکن
کعبه اقبال این حلقه است و بس
کعبه ی اومید را ویران مکن
نیست در عالم ز هجران تلخ تر
هر چه خواهی کن ولیکن آن مکن
Besiar ziba boud Nazy jan!! This is the 800 comment now
by Souri on Tue Jun 02, 2009 06:08 PM PDTمست از خواب برانگیختمش
دست در زلف کج آویختمش
جام آن بوسه که می سوخت مرا
تا لب آوردمش و ریختمش
سوری جان
Nazy KavianiTue Jun 02, 2009 04:59 PM PDT
ت ات را یادت نرود. اما من چون دیگر این آخرین شعری است که امروز می توانم بنویسم، می خواهم این را بنویسم:
هوسی است در سرمن که سر بشر ندارم
من ازین هوس چنانم که ز خود خبر ندارم
دوهزار ملک بخشد شه عشق، هر زمانی
من ازو بجز جمالش طمعی دگر ندارم
کمرو کلاه عشقش به دو کون مر مرا بس
چه شد ار کله بیفتد؟ چه غم از کمر ندارم؟
سحری ببرد عشقش دل خسته را بجایی
که ز روز و شب گذشتم، خبر از سحر ندارم
سفری فتاد جان را به ولایت معانی
که سپهر و ماه گوید که "چنین سفر ندارم"
ز فراق، جان من گر ز دو دیده در فشاند
تو گمان مبر که از وی دل پر گهر ندارم
چه شکر فروش دارم که بمن شکر فروشد
که نگفت عذر روزی که "برو، شکر ندارم"
بنمودمی نشانی، ز جمال او ولیکن
دو جهان به هم برآید، سر شور و شر ندارم
تبریز! عهد کردم که چو شمس دین بیاید
بنهم بشکر این سر که به غیر سر ندارم
Hafez Sexi poem!! if you were a male friend, I couldn't post it
by Souri on Tue Jun 02, 2009 04:45 PM PDTحال دل با تو گفتنم هوس است
خبر دل شنفتنم هوس است
طمع خام بین که قصه فاش
از رقیبان نهفتنم هوس است
شب قدری چنین عزیز شریف
با تو تا روز خفتنم هوس است
وه که دردانهای چنین نازک
در شب تار سفتنم هوس است
ای صبا امشبم مدد فرمای
که سحرگه شکفتنم هوس است
از برای شرف به نوک مژه
خاک راه تو رفتنم هوس است
همچو حافظ برغم مدعیان
شعر رندانه گفتنم هوس است
سوری جان:
Nazy KavianiTue Jun 02, 2009 03:39 PM PDT
1) این ت تو:
تا بشویم ز دل ابر غم را
در سر من هوای شراب است
باده ام گرنه درمان درد است،
مستیم گرنه داروی خواب اسـت،
با دلم، خندهء جام، گوید:
پشت این ابرها آفتاب است!
بادبان میکشد زورق صبح.
فریدون مشیری.
2) فکر می کنم این شماره 797 بود.
3) اگر بروی به صفحهء بلاگ های آقای یساری، می توانی تعداد کامنت ها را ببینی.
//iranian.com/main/blog/javad-yassari
4) حالا ح بده!
Nazy jan, migam, hala che midounim chand ta commetn shodeh?
by Souri on Tue Jun 02, 2009 02:52 PM PDTروی تو گلی ز بوستانی دگرست
لعل لبت از گوهر کانی دگرست
دل دادن عارفان چنین سهل مگیر
با حسن دلاویز تو آنی دگرست
ای دوست حدیث وصل و هجران بگذار
کاین عشق من و تو داستانی دگرست
چو نی نفس تو در من افتاد و مرا
هر دم ز دل خسته فغانی دگرست
تیر غم دنیا به دل ما نرسد
زخم دل عاشق از کمانی دگرست
این ره تو به زهد و علم نتوانی یافت
گنج غم عشق را نشانی دگرست
از قول و غزل سایه چه خواهی دانست
خاموش که عشق را زبانی دگرست
بیا سوری جان!
Nazy KavianiTue Jun 02, 2009 01:44 PM PDT
از حمید مصدق
دیگر به آن تفاهم مطلق،
هرگز نمی رسیم،
و دست آرزو،
با این سموم سرد تنفر که می وزد،
دیگر شکوفه های عشق و شهامت را
از شاخسار شوق نخواهد چید
افزون شوید بین من و او،
گرد و غبارهای کدورت،
فرسنگ های فاصله،
افزون تر!
حالا ر بده.
It's always either Mim or "D" with Hafez :0
by Souri on Tue Jun 02, 2009 01:27 PM PDTمژدهای دل که دگر باد صبا باز آمد
هد هد خوش خبر از طرف سبا بازآمد
بر کشای مرغ سحر نغمه داوودی باز
که سلیمان گل از باد هوا باز آمد
عارفی کو که کند فهم زبان سوسن
تا بپرسد که چرا رفت و چرا باز آمد
مردمی کرد و کرم لطف خدا داد بمن
کان بت ماه رخ از راه وفا باز آمد
گر چه حافظ در رنجش زد و پیمان بشکست
لطف او بین که بلطف از در ما باز آمد
سوری جان میم بده!
Nazy KavianiTue Jun 02, 2009 01:08 PM PDT
من که باشم که بر آن خاطر عاطر گذرم
لطفها میکنی ای خاک درت تاج سرم
دلبرا بنده نوازیت که آموخت بگو
که من این ظن برقیبان تو هرگز نبرم
همتم بدرقهء راه کن ای طایر قدس
که درازست ره مقصد و من نوسفرم
ای نسیم سحری بندگی من برسان
که فراموش مکن وقت دعای سحرم
خرم آن روز کزین مرحله بربندم بار
وز سر کوی تو پرسند رفیقان خبرم
حافظا شاید اگر در طلب گوهر وصل
دیده دریاکنم از اشک و درو غوطه خورم
پایهء نظم بلندست و جهانگیر بگو
تا کند پادشه بحر دهان پر گهرم
Talking of Kafar :)
by Souri on Tue Jun 02, 2009 12:56 PM PDTشاه شوریده سران خوان من بیسامان را
زانکه در کم خردی از همه عالم بیشم
بر جبین نقش کن از خون دل من خالی
تا بدانند که قربان تو کافر کیشم
اعتقادی بنما و بگذر بهر خدا
تا درین خرقه ندانی که چه نا دویشم
من اگر باده خورم ور نه چه کارم با کس؟
حافظ راز خود و عارف وقت خویشم
سوری جان شین بده!
Nazy KavianiTue Jun 02, 2009 12:45 PM PDT
دلم رمیده شد و غافلم من درویش
که آن شکاری سرگشته را چه آمد پیش
چو بید بر سر ایمان خویش میلرزم
که دل بدست کمان ابروئیست کافر کیش
Hi, I have a "R" ? but it needs a "D" again :)
by Souri on Tue Jun 02, 2009 12:22 PM PDTراهیست که رفتیم و صد افسوس که برگشت ندارد
دنیای پر از جور و جفا ارزش یک گشت ندارد
با عشق چو بلبل همهٔ عمر سراغ تو گرفتیم
آخر گل من، عمر که برگشت ندارد
این چرخ و فلک بود تماشاگر رنجی که کشیدیم
زین رنج، دلم مرد، هوای گل و گلگشت ندارد
توفان زدهٔ موج غم و درد، وجودم
توفان زده در ساحل دریا هوس گشت ندارد.........
بهار عزیزم
Nazy KavianiTue Jun 02, 2009 12:11 PM PDT
ببخشید من امروز خیلی گرفتارم، اما دلم نمیاد جواب شما را ندم!. این یک دال و من برم پی کارم!
دلی آمد، دلی آمد، که دلها را بخنداند
میی آمد، میی آمد، که دفع هر خمار آمد
کفی آمد، کفی آمد، که دریا در ازو یابد
شهی آمد، شهی آمد، که جان هر دیار آمد
D for Nazi Jon
by bahar narenj on Tue Jun 02, 2009 11:09 AM PDTدیرینه غمی که در دلش بود
در مرسله سخن بر آمود
چون نامه تمام کرد سر بست
قصد ستد و دوید چون باد
زانگونه که برده نامه را داد
لیلی چو به نامه در نظر کرد
اشگش بدوید نامه تر کرد
آخ ... ژاله جون چقدر قشنگ بود شعرت، دلم آب شد
bahar narenjTue Jun 02, 2009 10:52 AM PDT
وان غنچه که در خسک نهفته است
پیغام ده که گل شکوفته است
دلتنگ مباش اگر کست نیست
من کس نیم آخر؟ این بس نیست؟
بهار جان، حالا که همچینه
JalehoTue Jun 02, 2009 10:34 AM PDT
پس د برای شما و نازی، دو گل، هم بدم و برم:
دلی دیرم که بهبودش نمیبو
سخنها میکرم سودش نمیبو
ببادش میدهم نش میبرد باد
در آتش مینهم دودش نمیبو
سلام سوری جان، نبینم بی ته بمونی!
JalehoTue Jun 02, 2009 10:29 AM PDT
این خدمت شما و خداحافظ تا شب.
که غنچه غرق عرق گشت و گل به جوش آمد
Salam Jaleho Aziz.. D
by bahar narenj on Tue Jun 02, 2009 10:29 AM PDTدو هم میدان به هم بهتر گرایند
دو بلبل بر گلی خوشتر سرایند
این دال و لطفا دال بدین!
Nazy KavianiTue Jun 02, 2009 10:23 AM PDT
دل از من برد و روی از من نهان کرد
خدا را با که اين بازی توان کرد
شب تنهاييم در قصد جان بود
خيالش لطفهای بیکران کرد
مخلص همهء دوستان!
Souri Jan sharmandeh keh dir shod... T for D..
by bahar narenj on Tue Jun 02, 2009 06:22 PM PDTتا بوی قهوه، سرسر ای قهوهای و گامهای وسوسه انگیز تو
امید مشترکی که در بلندترین بامها به حقیقت پیوست
آواز عشق آینده
کی یا کجا نوشته شود؟
بالای ماه، پاشنه بلند طلا
زیر چراغهای چشمک زن، پائین پای ما
یا کاغذ سپید که بر زانوی سپید تو میساید؟
دستی که دستهای تو را جست سرشار بود از فیروزه ی رباعی خیام
انگشتری قواره ی انگشت توست، البته میپذیری، بانوی سربلندی ها
آن باغ
زیر پوست، با عطر کال نارنج، با چشمه ی نمک،
جزیره ی مثلثی، روشن از آب دریا، آن ساقههای نیشکر که واژه گان را
در انزوا یشان آزاد کرد
و گامهای مصمم که به رغم تو پلهها را پیمود
فروزان باد
م.ع. سپانلونازی جان، دمت جوشان!
JalehoTue Jun 02, 2009 10:12 AM PDT
تار و پود دل ما را با این شعر لرزاندی بخدا. آیا اگر این مشاعره نبود، ما بعد از اینهمه سال میرفتیم دنبال یاد کردن از خاقانی؟ نه والله، آفرین بر فکر جناب یساری.
اونشب که بعد از کشف (هاها) جفتهای حافظ و سعدی و مولانا دنبال جفت شعری برای شوبرت میگشتم، یاد اون بیتی که از ایوان مداین نوشته بودی افتادم و در تامل بودم که خودشه یا نه! این شعر را به گواه میگیرم که خودشه :-)
اینهم "د" برای بهار نارنج عزیز
دل از من برد و روی از من نهان کرد
خدا را با که این بازی توان کرد
for Captain aziz az Nezami
by bahar narenj on Tue Jun 02, 2009 09:37 AM PDTیاران ورقی ز علم خواندند
ایشان نفسی به عشق راندند
Beautiful, Nazy jan, thanks
by Souri on Tue Jun 02, 2009 09:36 AM PDTand I'm still waiting for a "T" from Nazy, Bahar or Capatian (khodesh hamash korkori mikhouneh, vali khodesh az hameh bishtar moatal mikoneh , lol)
سلام، صبح بخیر!
Nazy KavianiTue Jun 02, 2009 09:30 AM PDT
این قصیدهء خاقانی، خارج از نوبت، برای ژالهء عزیزم:
هان ای دل عبرت بین، از دیده نظر کن هان
ایوان مدائن را، آیینهی عبرت دان
یک ره ز ره دجله، منزل به مدائن کن
وز دیده دوم دجله، بر خاک مدائن ران
خود دجله چنان گرید، صد دجلهی خون گویی
کز گرمی خونابش، آتش چکد از مژگان
بینی که لب دجله، کف چون به دهان آرد
گوئی ز تف آهش، لب آبله زد چندان
از آتش حسرت بین، بریان جگر دجله
خود آب شنیدستی، کاتش کندش بریان
بر دجله گری نو نو، وز دیده زکاتش ده
گرچه لب دریا هست، از دجله زکات استان
گر دجله درآموزد، باد لب و سوز دل
نیمی شود افسرده، نیمی شود آتشدان
تا سلسلهی ایوان، بگسست مدائن را
در سلسله شد دجله، چون سلسله شد پیچان
گهگه به زبان اشک، آواز ده ایوان را
تا بو که به گوش دل، پاسخ شنوی ز ایوان
دندانهی هر قصری، پندی دهدت نو نو
پند سر دندانه، بشنو ز بُن دندان
گوید که تو از خاکی، ما خاک توایم اکنون
گامی دو سه بر مانه، و اشکی دو سه هم بفشان
از نوحهی جغد الحق، مائیم به درد سر
از دیده گلابی کن، درد سر ما بنشان
آری چه عجب داری، کاندر چمن گیتی
جغد است پی بلبل، نوحه است پی الحان
ما بارگه دادیم، این رفت ستم بر ما
بر قصر ستمکاران، تا خود چه رسد خذلان
گوئی که نگون کرده است، ایوان فلکوش را
حکم فلک گردان، یا حکم فلک گردان
بر دیدهی من خندی، کاینجا ز چه میگرید
گریند بر آن دیده، کاینجا نشود گریان
نی زال مدائن کم، از پیرزن کوفه
نه حجرهی تنگ این، کمتر ز تنور آن
دانی چه مدائن را، با کوفه برابر نه
از سینه تنوری کن، وز دیده طلب طوفان
این است همان ایوان، کز نقش رخ مردم
خاک در او بودی، دیوار نگارستان
این است همان درگه، کورا ز شهان بودی
دیلم ملک بابل، هندو شه ترکستان
این است همان سفره، کز هیبت او بردی
بر شیر فلک حمله، شیر تن شادِروان
پندار همان عهد است، از دیدهی فکرت بین
در سلسلهی درگه، در کوکبهی میدان
از اسب پیاده شو، بر نطع زمین رخ نه
زیر پی پیلش بین، شه مات شده نعمان
نی نی که چو نعمان بین، پیل افکن شاهان را
پیلان شب و روزش، گشته به پی دوران
ای بس پشه پیل افکن، کافکند به شه پیلی
شطرنجی تقدیرش، در ماتگه حرمان
مست است زمین زیرا، خورده است بجای می
در کاس سر هرمز، خون دل نوشروان
بس پند که بود آنگه، بر تاج سرش پیدا
صد پند نوست اکنون، در مغز سرش پنهان
کسری و ترنجِ زر، پرویز و به زرین
بر باد شده یکسر، با خاک شده یکسان
پرویز به هر بزمی، زرین تره گستردی
کردی ز بساط زر، زرین تره را بستان
پرویز کنون گم شد، زان گمشده کمتر گو
زرین تره کو برخوان؟ روکم ترکوا برخوان
گفتی که کجار رفتند، آن تاجوران اینک
ز ایشان شکم خاک است، آبستن جاویدان
بس دیر همی زاید، آبستن خاک آری
دشوار بود زادن، نطفه سِتدن آسان
خون دل شیرین است، آن می که دهد رَز بُن
ز آب و گل پرویز است، آن خم که نهد دهقان
چندین تن جباران، کاین خاک فرو خورده است
این گرسنه چشم آخر، هم سیر نشد ز ایشان
از خون دل طفلان، سرخاب رخ آمیزد
این زال سپید ابرو، وین مام سیه پستان
از خون دل طفلان، سُرخاب رُخ آمیزد
این زال سپید ابرو، وین مام سیه پستان
خاقانی ازین درگه، دریوزهی عبرت کن
تا از در تو زین پس، دریوزه کند خاقان
امروز گر از سلطان، رندی طلبد توشه
فردا ز در رندی، توشه طلبد سلطان
گر زادِ رَه مکه، تحفه است به هر شهری
تو زادِ مدائن بر، تحفه ز پی ِشروان
این بحر بصیرت بین، بیشربت ازو مگذر
کز شط چنین بحری، لب تشنه شدن نتوان
اِخوان که ز راه، آیند آرند ره آوردی
این قطعه ره آورد است، از بهر دل اِخوان
"D" for BN and please give a "T"
by Souri on Tue Jun 02, 2009 09:28 AM PDTدگر شمع میارید که این جمع پر اکند
دگر عود مسوزید کزین بزم صفا رفت
لب جام مبوسید که آن ساقی ما خفت
رگ چنگ ببرید که آن نغمه سرا رفت
Bravo Bahar Narenj jan!
by Souri on Tue Jun 02, 2009 09:23 AM PDTگر قلم، اگر ستاره را به من میبخشید
آسمان تازهای مینوشتم
برای ملتی که ملکه یکی از آنهاست
برای ملکهایی که یک ملت اند
che aali, thank you
this is the "Mim"
by Souri on Tue Jun 02, 2009 09:21 AM PDTمنم و شمع دل سوخته ، یارب مددی
که دگرباره شب آشفته شد و باد گرفت
شعرم از ناله ی عشاق غم انگیزتر است
داد از آن زخمه که دیگر ره بیداد گرفت
سایه ! ما کشته ی عشقیم ، که این شیرین کار
مصلحت را ، مدد از تیشه ی فرهاد گرفت
Souri aziz I am sure you will like this one
by bahar narenj on Tue Jun 02, 2009 09:20 AM PDTدر دست چپ ستاره
در دست راستش قلمی
ژالیزیانا ملکهای دارد
اگر قلم را به من بدهد میتوانم
ستاره را بسرایم
تا آسمان ترانه ی انسان شود
اگر ستاره را به من بدهد
جوهر درخشانی برای قلم اخترع خواهم کرد
اگر قلم، اگر ستاره را به من میبخشید
آسمان تازهای مینوشتم
برای ملتی که ملکه یکی از آنهاست
برای ملکهایی که یک ملت اند
Sepaanlou
Captain aziz
by Souri on Tue Jun 02, 2009 09:19 AM PDTPlease Hol nashid :)
First, give me a "sin" now, then we will see.
I won't give you the "N" I will wait first to see.
S 4 M
by capt_ayhab on Tue Jun 02, 2009 09:18 AM PDTسال و فال و مال و حال و اصل و نسل و تخت و بخت
بادت اندر شـهریاری برقرار و بر دوام
سال خرم فال نیکو مال وافر حال خوش
اصـل ثابـت نـسـل باقی تخت عالی بخت رام
-YT