یادش به خیر، تابستان های تهران چه خوب و چه دلنشین بودند. از دویدن توی کوچه ها و خوردن بستنی یخی و هوا کردن بادبادک ها، تا اخم و تخم ها و کتک های جانانه ای که ظهر ها می خوردیم تا ساکت شویم و بخوابیم، تابستان رنگ تند و شیرین بچگی های من است. مثل این بود که زمان انتهایی نداشت و همه چیز در شیرینی بازی های تابستان ، سر صبر اتفاق می افتاد. زمان کش می آمد و لای تاهای متعددش، در هر گوشه اتفاقی می افتاد. از سفرهای خانوادگی به شمال، تا دلهره برای تجدیدی های فصل انگور، تا عاشق شدن دوباره، تا طعم میوه های تابستان، تا بوی خیار پوست گرفتهء مادر، تا کاهو سکنجبین بعدازظهر ها ، و حتی وزوز مگس های سمج در روز و خاریدن جای نیش پشه های مزاحم دیشب، تابستان شیرین بود، زیبا بود و عزیز.
غروب ها حیاط خانهء پدری آب و جارو میشد. یک نفر روی حصیرهای پشت پنجره ها آب می پاشید. تخت پدر دم حوض توی حیاط مفروش می شد. سینی های بزرگ خربزهء قاچ شده و انگور و سیب گلاب که از بویش مست میشدیم روی سینی ها قرار می گرفت. در گوشهء دیگری از خانه، روی تراس، تخت های ما دوباره صاحب رختخواب می شدند و پشه بند ها هوا می شدند. یادم می آید وقتی آخر شب خسته و هلاک می خزیدیم توی رختخواب های ملحفه شدهء تمیز، از خنکی تشک آشنا قند توی دلمان آب میشد. در خاطرات من، تابستان های بچگی ام امن ترین روزهای زندگی من هستند، ایامی پر از عشق و ماجرا و محبت، ایامی پر از اکتشافات شخصی و گروهی، ایامی پر از یاد پدر روی تخت مفروش حیاط، حافظ در دست . یادم می آید پدرم بعضی وقتها در میان خواندن حافظ برای مادرم و ما، غزلی هم زمزمه می کرد. صدایش هنوز در گوشم است. یادم می آید مادرم را که بعد از یک روز طولانی و مراقبت از مسئولیت های متعددش، می نشست روی تخت کنار پدرم، برایش چای می ریخت و به شعرهایش گوش می کرد. مثل این بود که تابستان ها تنها وقتی بود که مادرم را "زن" می دیدم، زنی که شوهرش را دوست داشت و تابستان ها می توانست دقایقی را از بچه هایش و خانهء دراندشتش بدزدد و با مردی که دوست داشت اختلاط کند. صدای خنده های شیرینش در پاسخ به پدرم نیز هنوز در گوشم است.
به یاد پدر و مادرم و آنچه که از عشق و خاطره به من هدیه داده اند، مشاعرهء امروز را با این شعر آغاز می کنم. خوشحال می شوم به من بپیوندید.
دوستان وقت گل آن به که بعشرت کوشیم
سخن اهل دلست این و بجان بنیوشیم
نیست در کس کرم و وقت طرب میگذرد
چاره آنست که سجاده بمی بفروشیم
خوش هوائیست فرح بخش خدایا بفرست
نازنینی که برویش می گلگون نوشیم
ارغنون ساز فلک رهزن اهل هنرست
چون ازین غصه ننالیم و چرا نخروشیم
گل بجوش آمد و از می نزدیمش آبی
لاجرم زاتش حرمان و هوس می جوشیم
می کشیم از قدح لاله شرابی موهوم
چشم بد دور که بی مطرب و می مدهوشیم
حافظ این حال عجب با که توان گفت که ما
بلبلانیم که در موسم گل خاموشیم
نفر بعدی لطفا میم عنایت بفرمایید.
مخلص همگی، ج. ی.
Recently by Javad Yassari | Comments | Date |
---|---|---|
سردار پلیس اسماعیل احمدی مقدم = یک بی ناموس | 4 | Jun 21, 2011 |
خایه مال ترین ایرانی خارج از کشور | 20 | Aug 03, 2010 |
نامه ای به شهرام امیری عزیزم | 7 | Jul 21, 2010 |
Person | About | Day |
---|---|---|
نسرین ستوده: زندانی روز | Dec 04 | |
Saeed Malekpour: Prisoner of the day | Lawyer says death sentence suspended | Dec 03 |
Majid Tavakoli: Prisoner of the day | Iterview with mother | Dec 02 |
احسان نراقی: جامعه شناس و نویسنده ۱۳۰۵-۱۳۹۱ | Dec 02 | |
Nasrin Sotoudeh: Prisoner of the day | 46 days on hunger strike | Dec 01 |
Nasrin Sotoudeh: Graffiti | In Barcelona | Nov 30 |
گوهر عشقی: مادر ستار بهشتی | Nov 30 | |
Abdollah Momeni: Prisoner of the day | Activist denied leave and family visits for 1.5 years | Nov 30 |
محمد کلالی: یکی از حمله کنندگان به سفارت ایران در برلین | Nov 29 | |
Habibollah Golparipour: Prisoner of the day | Kurdish Activist on Death Row | Nov 28 |
To: Ostaad Yassari
by Ali P. on Sat May 23, 2009 03:20 PM PDTیارب این شمع دلفروز ز کاشانهء کیست
جان ما سوخت بپرسید که جانانهء کیست
حالیا خانه برانداز دل و دین منست
تا در آغوش که می خسبد و همخانهء کیست
I have very a sweet memory associated with this poem, and you just reminded me of it. I may write it later.
Anyway, by the time I come up with a poem, you guys usually jump in, and I keep missing the bus!
So you guys keep writing. I - and many others, I am sure - just read, and enjoy.
Yours,
Ali P.
حالا که کسی نیست من شلوغ کنم
capt_ayhabSat May 23, 2009 03:10 PM PDT
مادران
نيمه شب،
از نالة مرغي كه در ژرفاي ظلمت
بال و پر ميزد
زجا
جستم
نالة آن مرغ زخمي همچنان از دور ميآمد
لحظهاي در بهت بنشستم
نالة آن مرغ زخمي همچنان از دور ميآمد
ماه غمگين
ابر سنگين
خانه در غربت
نالة آن مرغ زخمي همچنان از دور ميآمد
لحظههايي شهر سرشار از صداي نالة مرغان زخمي شد
اوج اين موسيقي غمناك، در افلاك ميپيچيد!
مانده بوده سخت در حيرت كه آيا هيچكاري ميتوانستم؟
آسمان، هستي، خدا، شب، برگها چيزي
نميگفتند
آه در هر خانه اين شهر،
مادران با گريه ميخفتند،
دانستم!
مشیری
-YT
salam Captn!
by IRANdokht on Sat May 23, 2009 03:05 PM PDTما را بدم پیر نگه نتوان داشت
در خانهی دلگبر نگه نتوان داشت
آنرا که سر زلف چو زنجیر بود
در خانه به زنجیر نگه نتوان داشت
IRANdokht
سلام عرض میکنم
capt_ayhabSat May 23, 2009 03:02 PM PDT
من در ائینه رخ خود دیدم
و به تو حق دادم.
آه می بینم, می بینم
تو به اندازهء تنهائی من خوشبختی
من به اندازهء زیبائی تو غمگینم.
حمید مصدق
-YT
سوری خانم
Javad YassariSat May 23, 2009 02:47 PM PDT
عرض کردم که عکس تزیینی است و منبع آن را نیز ذکر کردم. تابستان سوسول ها چطور بود سوری خانم؟ لطفا تشریح بفرمایید تا من برگردم!
me too
by Souri on Sat May 23, 2009 02:46 PM PDTMr Yassari
I will leave and come back when you will be back!
سوری خانم عزیز
Javad YassariSat May 23, 2009 02:46 PM PDT
من دیر کردم! عیبی ندارد، درستش می کنم:
میان او که خدا آفریده است از هیچ
دقیقه ایست که هیچ آفریده نگشادست
Mim for myself, from Hamid Mosadegh
by Souri on Sat May 23, 2009 02:45 PM PDTمن مرغ آتشم
می سوزم از شراره این عشق سرکشم
چون سوخت پیکرم
چون شعله های سرکش جانم فرو نشست
آنگاه باز از دل خاکستر
بار دگر تولد من
آغاز می شود
و من دوباره زندگیم را
آغاز می کنم
پر باز می کنم
پرواز می کنم
این ت، و لطفا باز هم ت مرحمت بفرمایید
Javad YassariSat May 23, 2009 02:44 PM PDT
تا سر زلف تو در دست نسیم افتادست
دل سودازده از غصه دو نیم افتادست
دوستان من برای یکی دو ساعت غایب می شوم و بر می گردم. با تشکر مجدد از کلیهء الطاف ادیبانهء شما.
"T" for dear ID
by Souri on Sat May 23, 2009 02:41 PM PDTتوبـه کردم کـه نبوسـم لب ساقی و کـنون
میگزم لـب کـه چرا گوش بـه نادان کردم
در خـلاف آمد عادت بطـلـب کام کـه مـن
کـسـب جـمـعیت از آن زلف پریشان کردم
نقش مستوری و مستی نه به دست من و توست
آن چـه سـلـطان ازل گفـت بکـن آن کردم
Mr Yassari
by Souri on Sat May 23, 2009 02:37 PM PDTI love the picture in your blog, what you meant by aks az inja? Where's inja?
I also liked your nosltagic story, very much. Although I don't relate to most of them, because my childhood was more "soossolaneh " than this, but still I do remember those cool sheets when we were going to sleep on the roof at my aunt house.
It was a very big and old house, with a big yard like yours (maybe) and I have lots of sweet memories from that house with all my cousins..we were almost 20 children, playing together....can you believe that?
I love my Iran.
Souri jan
by IRANdokht on Sat May 23, 2009 02:37 PM PDTDel misoozooni aziz? lol
nooshe joon
Here's your T Mr Yassari
تا حاصل دردم سبب درمان گشت
پستیم بلندی شد و کفر ایمان گشت
جان و دل و تن حجاب ره بود کنون
تن دل شد و دل جان شد و جان جانان گشت
IRANdokht
نوش جان سوری خانم!
Javad YassariSat May 23, 2009 02:30 PM PDT
با تشکر از بانو ایراندخت،
یارب این شمع دلفروز ز کاشانهء کیست
جان ما سوخت بپرسید که جانانهء کیست
حالیا خانه برانداز دل و دین منست
تا در آغوش که می خسبد و همخانهء کیست
another one for you ی
by IRANdokht on Sat May 23, 2009 02:27 PM PDTدر همه دیر مغان نیست چو من شیدایی
خرقه جایی گرو باده و دفتر جایی
دل که آیینه شاهیست غباری دارد
از خدا میطلبم صحبت روشن رایی
در همه دیر مغان نیست چو من شیدایی
خرقه جایی گرو باده و دفتر جایی
دل که آیینه شاهیست غباری دارد
از خدا میطلبم صحبت روشن رایی
کردهام توبه به دست صنم باده فروش
که دگر می نخورم بی رخ بزم آرایی
نرگس ار لاف زد از شیوه چشم تو مرنج
نروند اهل نظر از پی نابینایی
شرح این قصه مگر شمع برآرد به زبان
ور نه پروانه ندارد به سخن پروایی
جویها بستهام از دیده به دامان که مگر
در کنارم بنشانند سهی بالایی
کشتی باده بیاور که مرا بی رخ دوست
گشت هر گوشه چشم از غم دل دریایی
سخن غیر مگو با من معشوقه پرست
کز وی و جام میام نیست به کس پروایی
این حدیثم چه خوش آمد که سحرگه میگفت
بر در میکدهای با دف و نی ترسایی
گر مسلمانی از این است که حافظ دارد
آه اگر از پی امروز بود فردایی
IRANdokht
give me a few minutes please...
by Souri on Sat May 23, 2009 02:26 PM PDTwe are taking bastani irani akbar mashti ba sharbat albaloo and faloudeh...befarmaeed shomam!
سلام بر بانو سوری عزیز،
Javad YassariSat May 23, 2009 02:25 PM PDT
از شما نیز بابت آن همه زحمت و سخاوت در بلاگ قبلی ممنونم! خوش آمدید! شعر شما کو؟
I'm watching you !!
by Souri on Sat May 23, 2009 02:25 PM PDTThink I don't see what you do?
but it was not this one, that one was:
Yarab in nogol khandan ke sepordi be manash
;-)
خوب...
Javad YassariSat May 23, 2009 02:21 PM PDT
تا بانو ژاله و بانو سوری نیامده اند که سر حرف ی سربسر من بگذارند، این ی و لطفا دال عنایت بفرمایید!
یارم چو قدح بدست گیرد
بازار بتان شکست گیرد
هر کس که بدید چشم او گفت
کو محتسبی که مست گیرد
Thanks for the invitation, always a pleasure :o)
by IRANdokht on Sat May 23, 2009 02:16 PM PDTتو را که هر چه مراد است در جهان داری
چه غم ز حال ضعیفان ناتوان داری
بخواه جان و دل از بنده و روان بستان
که حکم بر سر آزادگان روان داری
IRANdokht
سلام بر بانو ایراندخت گرانمایه
Javad YassariSat May 23, 2009 02:11 PM PDT
شما مشتری اول این بلاگ بی بضاعت من شدید! میهمان عزیزی هستید دوست من. ضمن تشکر مجدد از جنابعالی بابت تعاون شما در جمع آوری کمک برای سایت در بلاگ قبلی ، این الف شما، و لطفا ت عنایت بفرمایید:
ارباب حاجتیم و زبان سئوال نیست
در حضرت کریم تمنا چه حاجتست
جناب یساری عزیز
IRANdokhtSat May 23, 2009 02:02 PM PDT
با این داستان تابستانهای قدیمتون، چه صفایی به دلم آوردین. یادش بخیر، بچگی هم دنیائی داشت. من هم به یاد دارم که زندگی پدر و مادرم از چیزی که ما اسمشو زندگی میگذاریم بی نهایت با صفا تر، گرم تر، و آسوده تر میگذاشت.
من از کجا پند از کجا باده بگردان ساقیا
آن جام جان افزای را برریز بر جان ساقیا
بر دست من نه جام جان ای دستگیر عاشقان
دور از لب بیگانگان پیش آر پنهان ساقیا
نانی بده نان خواره را آن طامع بیچاره را
آن عاشق نانباره را کنجی بخسبان ساقیا
ای جان جان جان جان ما نامدیم از بهر نان
برجه گدارویی مکن در بزم سلطان ساقیا
اول بگیر آن جام مه بر کفه آن پیر نه
چون مست گردد پیر ده رو سوی مستان ساقیا
رو سخت کن ای مرتجا مست از کجا شرم از کجا
ور شرم داری یک قدح بر شرم افشان ساقیا
برخیز ای ساقی بیا ای دشمن شرم و حیا
تا بخت ما خندان شود پیش آی خندان ساقیا
IRANdokht