جهان آفرین تا جهان آفرید/ چنو مرزبانی نیامد پدید
بر اندیشهٔ شهریار زمین/ بخفتم شبی لب پر از آفرین
دل من چو نور اندر آن تیره شب/ نخفته گشاده دل و بسته لب
چنان دید روشن روانم به خواب/که رخشنده شمعی برآمد ز آب: فردوسی
زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست
پیرهن چاک و غزل خوان و صراحی در دست
نرگسش عربده جوی و لبش افسوس کنان
نیم شب دوش به بالین من آمد بنشست: حافظ
آههای آتشینم پردههای شب بسوخت
بر دل آمد وز تف دل هم زبان هم لب بسوخت
دوش در وقت سحر آهی برآوردم ز دل
در زمین آتش فتاد و بر فلک کوکب بسوخت: عطار نیشابوری
چو عشق را تو ندانی بپرس از شبها/بپرس از رخ زرد و ز خشکی لبها
هزار گونه ادب جان ز عشق آموزد/ که آن ادب نتوان یافتن ز مکتبها
مولوی
ترا گر بر زبان گویم دلارام/ دهانم پر شکر گردد بدین نام
گرت خورشید خوانم نیز هستی/که مه را بر فلک رونق شکستی
رطب و استخوان آن شب شکستند/که خرمای لبت را نخل بستند
نظامی
امشب سبکتر میزنند این طبل بیهنگام را
یا وقت بیداری غلط بودست مرغ بام را
یک لحظه بود این یا شبی کز عمر ما تاراج شد
ما همچنان لب بر لبی نابرگرفته کام را: سعدی
آخر به سر آید این شب هجر/ وین صبح وصال بردمد هم
گر بر لبم آید آن لبانت/ هرگز نزنم من آتشین دم: سنایی
دوشم از آغاز شب جا ، بر در جانانه بود
تا به روزم چشم بر بام و در آن خانه بود
وحشی از خون خوردن شب دوش نتوانست خاست
کاین می مرد افکن امشب تا لب پیمانه بود: وحشی بافقی
در انتظار خوابم و صد افسوس/خوابم به چشم باز نمی آید
اندوهگین و غمزده می گویم/ شاید ز روی ناز نمی آید
چون سایه گشته خواب ونمی افتد/در دامهای روشن چشمانم
می خواند آن نهفته ی نامعلوم/ در ضربه های نبض پریشانم
مغروق این جوانی معصوم/ مغروق لحظه های فراموشی
مغروق این سلام نوازشبار/ در بوسه و نگاه و همآغوشی
می خواهمش در این شب تنهایی/با دیدگان گمشده در دیدار
با درد ‚ درد ساکت زیبایی/ سرشار ‚ از تمامی خود سرشار
می خواهمش که بفشردم بر خویش
بر خویش بفشرد من شیدا را
بر هستیم بپیچد ‚ پیچد سخت/ آن بازوان گرم و توانا را
در لا بلای گردن و موهایم/ گردش کند نسیم نفسهایش
می خواهمش دریغا ‚ می خواهم
می خواهمش به تیره به تنهایی
می خوانمش به گریه به بی تابی
می خوانمش به صبر ‚ شکیبایی
لب تشنه می دود نگهم هر دم
در حفره های شب ‚ شب بی پایان
او آن پرنده شاید می گردد
بر بام یک ستاره ی سرگردان : فروغ فرخزاد
نگاه کنید به متن کامل
تو سوز آه من ای مرغ شب چه میدانی؟
ندیده ای شب من تاب و تب چه میدانی؟
بمن گذار که لب بر لبش نهم ای جام
تو قدر بوسه ی آن نوش لب چه میدانی؟
چو شمع و گل شب و روزت به خنده می گذرد
تو گریه ی سحر و آه شب چه میدانی؟
بلای هجر ز هر درد جانگدازتر است
ندیده داغ جدایی تعب چه میدانی؟
رهی به محفل عشرت به نغمه لب مگشای
تو دل شکسته نوای طرب چه میدانی؟ رهی معیری
جای لبهای تو جانم به لب آید چه کنم؟
روز را سر کنم اینگونه، شب آید چه کنم؟
شب نگو بی تو شبی صد شب یلداست مرا
شب نیاید گل من، لرز و تب آید چه کنم؟
درد بیداری ام از علت بی خوابی نیست
خواب چون می پرد از سر تعب آید چه کنم؟
یادم از پسته چو آمد هوس لعل تو کرد
مانده ام تا که بیادم رطب آید چه کنم؟
زآن شکر پاره چنان خاطره دارد لب من
کز سرت تا نوک پا طعم لب آید چه کنم؟
عیبم از فرط تخیل مکن ای راحت جان
کز خیال تو بجانم طرب آید چه کنم؟
شاهد از عشق تو سر گشته ی این دوران است
گو که بر عالم و آدم عجب آید چه کنم؟ محمود سراجی (شاهد)
لایق عشق تو من باشم و تو می دانی
که فقط فکرتو و عشق تو باشد به سرم
یاد آن دم که نگاه تو و من بر هم دوخت
جاودانه است و بماند همه جا در نظرم
لب تو معبد من گشت و رخ ات مسجد من
نه بود غیر تو آئینی و دین دگرم
آب و آتش به هم آمیخته شد درلب تو
من ازین شعبده ی کار تو آشفته ترم
رخ زیبای تو در عالم خلقت یکتا ست
بوسه بر آن رخ زیبا شده شهد وشکرم
یار دلبند من و غنچه ی گلزار منی
تو نباشی به برم بلبل بی بال و پرم
آه ازین عشق که برده است قرار دل و جان
بردباری کنم و چشم به راه سفرم
ضلع عشق تو شده قاعده ی حرکت من
که بجز کوی تو بر کوی دگر ره نبرم
یکشب آید که ترا تنگ در آغوش کشم
از خدا خواهم من آنشب که نیاید سحرم : دکتر منوچهر سعادت نوری
من منتظر_ چنان شبی هستم/ مستانه ، به آشیان من آیی
از عشق تبسمی به سیمایت/خوش ، زندگی_ دوباره بر پایی
اشکی نشود روان، ز چشمانت/ یادی نکنی ز رنج_ لب خایی
رخشان به شعف ، شکوه و شادابی/ انوار_ شبانه را بیفزایی
جنبش فکنی ، درون_ هر ذره/ تا چرخش رقص را تو بگشایی
هم پرده ی شرم را براندازی/هم حسن جمال خویش بنمایی
آن برق نگاه چشم مشگین فام/ تابانده ، اشعه ی تمنایی
آن آتش_ لب زمان_ بوسیدن/ اسرار_ دلت ، نماید افشایی
آن عطر_ خوش_ زنانه ی تو/ چون رایحه ی بهشت رویایی
آکنده برین فضا و پیرامون/آن جذبه ی شور وحال و شیدایی
من منتظر چنان شبی هستم/ مستانه به آشیان من آیی
آغوش گشایم و تو با غمزه/شادان و سهی، چو سرو بالایی
عریان کنی و به بسترم غلتی/وه، لعبت_ رامشی گل آرایی
هر غنچه ی تن ، بدون پوشش/من ،محو بر آن کمال زیبایی
اندام تو شاهکار_ پیدایش/ سرشار ز نزهت و شکوفایی
ای بسته ره قرار و آسایش/ حقا، که سر آمدی و بیتایی
من منتظر چنان شبی هستم/ مستانه به آشیان من آیی
گر بی تو شبی سحرشود، دانم/تو، پرتو نور صبح_ فردایی
دکتر منوچهر سعادت نوری
مجموعه ی گل غنچه های پندار
Recently by M. Saadat Noury | Comments | Date |
---|---|---|
برای نسرین ستوده : در زنجیری از سرودهها | 11 | Dec 01, 2012 |
ای دوست : در زنجیر اشاره | 1 | Dec 01, 2012 |
آفریدگار | 7 | Nov 04, 2012 |
Person | About | Day |
---|---|---|
نسرین ستوده: زندانی روز | Dec 04 | |
Saeed Malekpour: Prisoner of the day | Lawyer says death sentence suspended | Dec 03 |
Majid Tavakoli: Prisoner of the day | Iterview with mother | Dec 02 |
احسان نراقی: جامعه شناس و نویسنده ۱۳۰۵-۱۳۹۱ | Dec 02 | |
Nasrin Sotoudeh: Prisoner of the day | 46 days on hunger strike | Dec 01 |
Nasrin Sotoudeh: Graffiti | In Barcelona | Nov 30 |
گوهر عشقی: مادر ستار بهشتی | Nov 30 | |
Abdollah Momeni: Prisoner of the day | Activist denied leave and family visits for 1.5 years | Nov 30 |
محمد کلالی: یکی از حمله کنندگان به سفارت ایران در برلین | Nov 29 | |
Habibollah Golparipour: Prisoner of the day | Kurdish Activist on Death Row | Nov 28 |
Hi All-Iranians
by M. Saadat Noury on Wed Mar 30, 2011 07:01 PM PDTبا سپاس، در پاسخ سروده ای از سیف فرغانی تقدیم می شود
ای تو را تعبیه در تنگ شکر مروارید
تا به کی خنده زند لعل تو بر مروارید
چون بگویی بفشانی گهر از حقهٔ لعل
چون بخندی بنمایی ز شکر مروارید
ای بسا شب که من خشک لب از حسرت تو
بر زمین ریختم از دیدهٔ تر مروارید : سیف فرغانی
شب سَمور گذشت و لب تنور گذشت
M. Saadat NouryWed Mar 30, 2011 06:47 PM PDT
شنیدهایم که محمود غزنوى، شب دِى
شراب خورد و شبش جمله در سَمور گذشت
گداى گوشه نشینى لب تنور گرفت
لب تنور بر آن بینواى عور گذشت
على الصّباح بزد نعرهاى، که اى محمود
شب سَمور گذشت و لب تنور گذشت
An English Poem on Lip & Night
by All-Iranians on Wed Mar 30, 2011 04:19 PM PDTLip stick on his favorite shirt
I rubbed and rubbed
Thinking it was dirt
I used Oxi clean
Mr. Clean
Brushed it in between
Finally used some clorine
Then something whispered
In my ear
The whisper's thought
Really was unclear
Yet, it brought an unhappy tear
I'm thinking back, when did he wear this shirt?
Was this the night i saw him flirt?
More //hubpages.com/hub/A-poem-Lip-stick-on-his-favorite-shrite
Dear AI
by M. Saadat Noury on Wed Mar 30, 2011 03:10 PM PDTبا سپاس، در پاسخ سروده ای از خواجوی کرمانی تقدیم می شود
دیشب درآمد آن بت مه روی شب نقاب
بر مه کشید چنبر و درشب فکند تاب
رخسارش آتش و دل بیچارگان سپند
لعل لبش می و جگر خستگان کباب : خواجوی کرمانی
Dear Dr Noury
by All-Iranians on Wed Mar 30, 2011 01:41 PM PDTHere is a poem by Maryam Haydar Zadeh who is blind but she has lots of feelings
کاش شب وقتی که تنها می شویم
با خدای یا س ها خلوت کنیم
کاش گاهی در مسیر زندگی
باری از دوش نگاهی کم کنیم
فاصله های میان خویش را
با خطوط دوستی مبهم کنیم
کاش با چشمانمان عهدی کنیم
وقتی از اینجا به دریا می رویم
جای بازی با صدای موج ها
درد های آبیش را بشنویم
کاش مثل آب مثل چشمه سار
لب لب نیلوفری را تر کنیم : مریم حیدرزاده
Dear IranMarzban
by M. Saadat Noury on Wed Mar 30, 2011 11:07 AM PDTبا سپاس، در پاسخ سروده ای از شهریار تقدیم می شود
نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم
دیگر اکنون با جوانان نازکن با ما چرا
وه که با این عمرهای کوته بی اعتبار
اینهمه غافل شدن از چون منی شیدا چرا
شور فرهادم بپرسش سر به زیر افکنده بود
ای لب شیرین جواب تلخ سربالا چرا
ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت
اینقدر با بخت خواب آلود من لالا چرا
آسمان چون جمع مشتاقان پریشان می کند
در شگفتم من نمی پاشد ز هم دنیا چرا : شهریار
great poems
by IranMarzban on Wed Mar 30, 2011 09:28 AM PDTgreat poems thank you mr noury
To All-Iranians
by M. Saadat Noury on Wed Mar 30, 2011 07:43 AM PDTبا سپاس، در پاسخ سروده ای ازعرفی شیرازی تقدیم می شود
به زهر تشنه لبم با شکر چه کار مرا
دراز باد شبم با سحر چه کار مرا
مرا نشاط تماشا بس از بهشت وصال
به قیمت کم و بیش ثمر چه کار مرا
ز بهر کاوش دل اهل درد نیش طلب
من و نگاه تو، با نیشتر چه کار مرا
مرا فریب دهد ناله ای و به غم گوید
ز من ترانه شنو با اثر چه کار مرا
ز ناز شربت کوثر نمی چشیدم، آه
به آتش دل داغ جگر چه کار مرا
من و شکستن افغان به سینه در شب غم
به نغمه سنجی مرغ سحر چه کار مرا
چرا ز عرفی جانباز سر نمی طلبی
فدای تیغ تو جانم، به سر چه کار مرا: عرفی شیرازی
شب و لب از بابا طاهر
All-IraniansWed Mar 30, 2011 06:25 AM PDT
شب تار است و گرگان میزنند میش
دو زلفو نت حمایل کن بوره پیش
از آن کنج لبت بوسی بمو ده
بگو راه خدا دادم بدرویش
بابا طاهر