زنجیره ی " خیمه ها " و سروده ها


Share/Save/Bookmark

M. Saadat Noury
by M. Saadat Noury
01-May-2011
 

 

 

به خفت آن شب و بامداد پگاه
بیامد سوی دشت نخچیرگاه
سرا پرده و خیمه‌ ها ساختند
ز نخچیر دشتی ، به پرداختند : فردوسی
 
چونک زاغان خیمه بر بهمن زدند
بلبلان پنهان شدند و تن زدند
زانک بی گلزار بلبل خامش است
غیبت خورشید بیداری‌کش است : مولوی
 
باز سعادت رسید ، دامن ما را کشید
بر سر گردون زدیم ، خیمه و ایوان خویش
ساقی مستان ما ، شد شکرستان ما
یوسف جان برگشاد ، جعد پریشان خویش : مولوی
 
گر شاخ بقا ز بیخ بختت رست است
ور بر تن تو عمر لباسی چست است
در خیمه ی تن که سایبانیست ترا
هان تکیه مکن که چارمیخش سست است : حکیم عمر خیام
 
منعم به كوه و دشت و بيابان غريب نيست
هر جا كه رفت خيمه زد و خوابگاه ساخت
آن را كه بر مراد جهان نيست دسترس
در زاد و بوم خويش غريب است و ناشناخت : سعدی 
 
دست موتم نکند میخ سراپرده عمر
گر سعادت بزند خیمه به پهلوی توام
تو مپندار کز این در به ملامت بروم/ که گرم تیغ زنی بنده بازوی توام
سعدی از پرده عشاق چه خوش می‌گوید
ترک من پرده برانداز که هندوی توام : سعدی
 
غرض ز مسجد و میخانه ام ، وصال شماست
جز این خیال ندارم ،خدا گواه مـن اسـت
مـگر بـه تیغ اجل خیمه برکنـم ، ور نی
رمیدن از در دولت ، نه رسم و راه من است
از آن زمان که بر این آستان نـهادم روی
فراز مسند خورشید ، تکیه گاه من اسـت : حافظ
 
کنون که می‌دمد از بوستان ، نسیم بهشت
من و شراب فرح بخش و یار حورسرشت
گدا ، چرا نزند لاف سلطنت امروز
که خیمه ، سایه ابر است و بزمگه ، لب کشت : حافظ

سوی کوی جانان و جان های پاک/اگر می‌روی کاروانی خوش است
تو در شهر تن مانده‌ای تنگدل/ ز دروازه بیرون ، جهانی خوش است
زخودبگذری،بیخودی دولتیست/مکان طی کنی لامکانی خوش است
مگو اندرین خیمه ی بی‌ستون / که در خرگهی ترکمانی خوش است
سیف فرغانی

بیا تا جهان را به هم برزنیم/ بدین خار و خس آتش اندر زنیم
بجز شک نیفزاید این درس و بحث/همان به که آتش به دفتر زنیم
ره هفت دوزخ به پی بسپریم/ صف هشت جنت به هم برزنیم
زمان و مکان را قلم درکشیم/ قدم بر سر چرخ و اختر زنیم
از این ظلمت بی‌کران بگذریم/ در انوار بی‌انتها پر زنیم
مگر وارهیم ازغم نیک و بد/ وزین خشک و تر خیمه برتر زنیم
ملک‌الشعرای بهار
 
شادی کن اگر طالب آسایش خویشی/کآسودگی از خاطر ناشاد گریزد
غم در دل روشن نزند خیمهٔ اندوه/ چون بوم که ازخانه آباد گریزد: رهی معیری

سر برآرید حریفان که سبوئی بزنیم /خواب را رخت بپیچیم و به سوئی بزنیم
آری این نعره ی مستانه که امشب ما راست
به سر کوی بت عربده جوئی بزنیم
خیمه زد ابر بهاران به سر سبزه که باز/خیمه چون سرو روان بر لب جوئی بزنیم
شهریار
 
معشوق من همچون طبیعت ، مفهوم ناگزیر صریحی دارد
او با شکست من ، قانون صادقانه ی قدرت را تایید می کند
او وحشیانه آزاد ست ، مانند یک غریزه ی سالم
در عمق یک جزیره ی نامسکون ، او پاک می کند
با پاره های خیمه ی مجنون ،ازکفش خود غبارخیابان را : فروغ فرخزاد

شب ، در آفاق تاریک مغرب/ خیمه اش را شتابان برافراشت
آسمان ها همه قیرگون بود/برف ، در تیرگی دانه می کاشت
من ، هراسان در آن راه باریک/ با غریو درختان تنها
می دویدم چو مرغان وحشی/ بر سر بوته ها و گون ها: نادر نادرپور

در هوای دوگانگی ، تازگی چهره ها پژمرد
بیایید ازسایه روشن برویم/بر لب شبنم بایستیم ، در برگ فرود آییم
شب بوی ترانه ببوییم ، چهره خود گم کنیم
از روزن ، آن سوها بنگریم ، در به نوازش خطر بگشاییم
بر خود خیمه زنیم ، سایبان آرامش ما ، ماییم
ما ، وزش صخره ایم ، ما صخره وزنده ایم : سهراب سپهری
 
وقتی که فصل پنجم این سال ، با آذرخش و تندر و طوفان
و انفجار صاعقه  ، سیلاب سرفراز ، آغاز شد
باران استوایی بی رحم ، شست از تمام کوچه و بازار
رنگ درنگ کهنگی خواب و خاک را ، و خیمه ی قبایل تاتار
تا قله ی بلند الاچیق شب ، آتش گرفت و سوخت
وقتی که فصل پنجم این سال ، آغاز شد
دیوارهای واهمه خواهد ریخت و کوچه باغ های نشابور
سرشار از ترنم ، مجنون خواهد شد ، مجنون بی قلاده و زنجیر
دکتر محمد رضا شفیعی کدکنی
 
جنگل سرسبزدرحریق خزان سوخت/خیره براوچشم خونگرفته خورشید
دامن دشت ، از غبار سوخته پر شد/مرغ شب ، از آشیانه پر زد و نالید
جنگل آتش گرفته از نفس افتاد/ و آن همه رنگ و ترانه گشت فراموش
ابر سیه خیمه زد ، گرفته و سنگین/ بر سر ویرانه های جنگل خاموش
سینه این خاک خشک سوخته حاصل/بستر بس جویبارهای روانست
در دل گسترده اش ، چو ابر گرانبار/ اشک زلال هزار چشمه نهانست
هوشنگ ابتهاج

درگذرگاه زمان ، خیمه شب بازی دهر
با همه تلخی و شیرینی خود می گذرد
عشق ها می میرند ، رنگ ها رنگ دگر می گیرند
و فقط خاطره هاست که چه شیرین و چه تلخ
دست ناخورده به جا می ماند : مهدی اخوان ثالث
 
در سايه زار پهنه ی اين خيمه ی كبود
خوش بود اگر درخت ، زمين ، آب ، آفتاب ، مال كسي نبود
يا خوبتر بگويم؟ مال تمام مردم دنيا بود : فریدون مشیری
 
غباری خیمه بر عالم گرفته
زمین و آسمان ماتم گرفته
چه فصل است این که یخبندان دل هاست
چه شهر است این که خاک غم گرفته ؟ فریدون مشیری
 
د ر روزگا ر چیرگی د هشت و هر ا س
روز همچو شب ، زده خیمه به یک لبا س
آ ن ابرمنقلب،كه فضا ساخت قیرگو ن
خواهد شدن به نور وبها ران ،كه بی قیا س
دکتر منوچهر سعا د ت نوری
تهران - ١٣٥٨
 
بر گرفته از مجموعه سروده‌های زنجیرها

Read more: Poetry Chains of Canopy & Khaymeh


Share/Save/Bookmark

more from M. Saadat Noury
 
All-Iranians

خیمه ی فرهنگ آخوندی

All-Iranians


همان فرهنگ لغت آخوندی است :

//akhondnameh.blogspot.com/p/blog-page.html


All-Iranians

خیمه شب بازی:ازنوع ولی فقیه

All-Iranians



M. Saadat Noury

خیمه شب بازی و پیشینه ی آن

M. Saadat Noury


Dear AI Thank you for the poem; please accept this in return

خیمه شب بازی و پیشینه ی آن : پیرایه یغمایی: //www.nasour.net/?type=dynamic&lang=1&id=282/


All-Iranians

کاخ خلیفه کجاست؟

All-Iranians


با عنصری ها و فرخی ها

این شعر سروده شده است برای فرزندان میهنم که در عراق در تازش جنایتکارانه ی مزدوران به خاک و خون کشیده شدند و برای آن که در میدانی در هلند در آتشی که دوزخیان افروخته اند سوخت.

از نقره‌ی استخوانِ کدام قرمطی، دیگدان زدید
وقتی که محمود نا غزنوی به فتوای آن ناخلیفه
بکشت و برداشت گنج ومال ببرد از بهر نصرتِ دینِ محمدِ مختار.
موی مادران مولتان بر دم اسبان خلعتی!
آری. در این دیار نه قلعه ماند که نگشاد نه قرمطی که نکشت
نه گبر و نه کافر که نرقصید به چوبه‌‌ی دار.
بار دگرباز آمد به ری.
اینجا ری است ری! هرجا و ناکجا ری است
خرابه های ری که نزدیک تهران است
یا نزدیک بغداد پیر یا میدانی در هلند
تاهمی یگان یگان دوگان دوگان نه! هزار هزارگان
قرمطی کشد به یک زمان تا سر مردمان درو کند چو گیا
دار فرو برده است به ری هزارهزار
هر که از این مردمان کار نه به هوای او کند
بر سر چوبی خشک اندر هواست.
رافضی و قرمطی و ملحد و زندیق کو؟
میر غضب را چه شد؟ کاخ خلیفه کجاست؟
پیغام ما که می رساند به گوش آن پیر گَرگِ گر
سپاه سبز قرمطیان نزدیک ری خیمه ها زده است.
محمود کویر
دوشنبه  ٢٢  فروردین ۱٣۹۰

منبع //asre-nou.net/php/view_print_version.php?objnr=14842


M. Saadat Noury

خیمه گاه

M. Saadat Noury


فصل ها فصل زمستان شد
صحنه گلگشت ها گم شد نشستن در شبستان شد
در شبستان های خاموشی/ می تراوید از گل اندیشه ها عطر فراموشی
 ترس بود و بالهای مرگ/کس نمی جنبید چون بر شاخه برگ از برگ
سنگر آزادگان خاموش/ خیمه گاه دشمنان پر جوش
مرزهای ملک /همچو سر حدات دامنگستر اندیشه بی سامان
برجهای شهر/همچو باروهای دل بشکسته و ویران
دشمنان بگذشته از سر حد و از بارو
هیچ سینه کینه ای در بر نمی اندوخت/هیچ دل مهری نمی ورزید
هیچ کس دستی به سوی کس نمی آورد
هیچ کس در روی دیگر کس نمی خندید
باغهای آرزو بی برگ/ آسمان اشک ها پر بار
گر مرو آزادگان دربند/ روسپی نامردمان در کار : سیاوش کسرایی