زمزمه ی عشق: در سروده های برخی شاعران پارسی گوی


Share/Save/Bookmark

M. Saadat Noury
by M. Saadat Noury
09-Aug-2012
 

 

 
منم که دیده ، به دیدار دوست کردم باز
چه شکر گویمت ای کارساز بنده نواز
نیازمند بلا ، گو رخ از غبار مشوی
که کیمیای مراد است ، خاک کوی نیاز
ز مشکلات طریقت ، عنان متاب ای دل
که مرد راه ، نیندیشد از نشیب و فراز
در این مقام مجازی ، بجز پیاله مگیر
در این سراچه ی بازیچه ، غیر عشق مباز
فکند زمزمه ی عشق ، در حجاز و عراق
نوای بانگ غزل‌های حافظ ، از شیراز : حافظ
 
عشق ست ، که چون پرده ز رخ باز گشاید
در دیدهٔ صاحب‌ نظران ، حسن نماید
حسن ست ، که چون مست به بازار برآید
در پرده ‌ای ، هر زمزمهٔ عشق سراید
گر عشق نباشد ، کمر حسن که بندد
ور حسن نباشد ، دل_ عشق از چه گشاید
گر صورت جانان نبود ، دل که ستاند
ور واسطهٔ جان نبود ، تن به چه پاید
گر ابر نگرید ، دل_ بستان ز چه خندد
ور می نبود ، زنگ_ غم از دل چه زداید ... : خواجوی کرمانی
 
بر عود دلم نواخت ، یک زمزمه عشق
زان زمزمه‌ام ز پای تا سر ، همه عشق
حقا که به عهد ها ، نیایم بیرون
از عهدهٔ حق گزاری_ یک دمه عشق : ابوسعید ابوالخیر

ساغر لب ریز_ وصل ، بر کف_ مشتاق نه
زمزمهٔ آتشین بر لب_ عشاق نه
ای قلم_ شعله ریز ، دود_ دل ما بریز
آتش_ حسرت فروز ، در دل اوراق نه ... : عرفی شیرازی
 
شعر من از عذاب تو ، گزند تازیانه شد
ضجه ی مغرور تنم ، ترنم ترانه شد
حماسه ی زوال من ، در شب تلخ گم شدن
ضیافت_ خواب_ ترا ، قصه ی عاشقانه شد
برای رند_ در به در ، این من_ عاشق_ سفر
وای که بی کرانی_ حصار تو کرانه شد
وای که در عزای عشق ، کشته شد آشنای عشق
وای که نعره های عشق ، زمزمه ی شبانه شد ... : ایرج جنتی عطایی

دیگر اکنون چه کنم ، زمزمه در پرده ی عشق
دور از آن مرغ بهشتی ، که هماوازم بود
همچو طوطی به قفس ، با که سخن ساز کنم
دور از آن آینه رخسار ، که همرازم بود
خواستم ، عشق تو پنهان کنم و راه نداشت
پیش این اشک زبان بسته ، که غمازم بود
رفتی و بی تو ندارد غزلم ، گرمی و شور
که نگاهت ، مدد طبع سخن سازم بود : دکتر شفیعی کدکنی
 
نشود فاش_ کسی ، آنچه میان من و توست
تا اشارات_ نظر ، نامه رسان من و توست
گوش کن با لب خاموش ، سخن می گویم
پاسخم گو به نگاهی ، که زبان من و توست
روزگاری شد و کس ، مرد_ ره_ عشق ندید
حالیا چشم جهانی ، نگران من و توست
گر چه در خلوت_ راز_ دل_ ما ، کس نرسید
همه جا ، زمزمه ی عشق_ نهان_ من و توست
گو ، بهار_ دل و جان باش و خزان باش ، ارنه
ای بسا باغ و بهاران ، که خزان_ من و توست
این همه قصه ی_ فردوس و تمنای_ بهشت
گفت و گویی و خیالی ، ز جهان من و توست
نقش ما گو ننگارند ، به دیباچه ی عقل
هرکجا نامه ی عشق ست ، نشان من و توست
سایه ز آتشکده ی_ ماست ، فروغ مه و مهر
وه ازین آتش_ روشن ، که به جان_ من و توست : امیر هوشنگ ابتهاج ، سایه
 
قند و عسل_ من ، « غزل »_ من ، گل_ نازم
کوته شده ی رشته ی امید_ درازم
خرّم شده اکنون ، چمن دیگری از تو
ای ابر نباریده به صحرای نیازم
با شوق تو عالم ، همه سجاده ی عشق است
آه ای دهن_ کوچک_ تو ، مُهر نمازم
شاید برسم با تو بدان عشق_ حقیقی
ابرویت ، اگر پل زند از عشق_ مَجازم
شاید که از این پس به هوای تو ببندد
از هر هوسی ، چشم ، دل وسوسه بازم
یادت دل پُر عاطفه ای چون تو ندارد
هر چند که دیری است شده ، محرم رازم
من گم شده بودم که مرا یافت برایت
عشق و سپس افکند به آغوش تو ، بازم
چندی است نغلتیده و با خویش نبرده است
جز زیر و بم _غم ، به فرود و به فرازم
بزدای غبار از رخم و پنجه ی مهری
بر من بکش ، آن گاه بساز و بنوازم
بنواز ، که صد زمزمه ی عشق نهفته است
خاموش و فراموش ، به هر پرده ی سازم
اینک تو و آن زخمه و اینک من و این زخم
خواهی بنوازم تو و خواهی بگدازم
هر چند ، رقیب است ولی تنگ نظر نیست
دریا دلی ِ ساحلی ِ دوست ، بنازم : حسین منزوی

جان و دل ، زنجیر شد د ر تر مه بست کوی تو
د ید گا نم شد ا سیر طره ی گیسوی تو
 
ای شده ا بریشمین گل دربسیط د شت عشق
درجها ن هرگزنجستم گل به رنگ وبوی تو
 
هر زما ن بينم سیه چشما ن تو، د ر بين جمع
د ر پرند آ رزو جویم نگاه از سوی تو
 
ای به سو د ا ی رخ زيبا ی تو ريزم ز لب
خرمنی ا ز غنچه بوسه بر حریر روی تو
 
بس نمود م ز مز مه با نا م والا ی ات زعشق
گشته ام رود ترا نه در ره جا دوی تو
 
اسم و رسم ات شد مرا ورد زبان از بامداد
روح و جان تاشب بجوید گلشن شب بوی تو
 
من پریشا ن خا طر و آ شفته حا لم ا ین چنین
تا که د ل بستم به تا ر پرنیا ن موی تو
 
صحبت رشک آوران بیهوده شد برمن از آنک
مانده ام مجذوب لحن و گفته ی نیکوی تو
 
صد پیا م سبز شا دی ، بر کشد ، ترکیب رنگ
کفش و کیف آ بی و پير ا هن لیمو ی تو
 
د رمیا ن خوبرویا ن برترين گوهر ز توست
نا فرید ا یزد به گیتی گوهری ا لگو ی تو
 
حسن کرد ا ر و جما ل تو، پذ یرا شد به خلق
گشته نا پید ا به عا لم ، منکر بد خوی تو
 
بس ستا یش ها غزل ها ، بهرتو با ید سرود
تا شود شرمند ه یکد م ، د شمن پرگوی تو
 
جا ده ی ا بریشم ، من قا مت رعنای توست
روز و شب دارم سفرها، درخط ابروی تو
 
نا فرید ا یزد به گیتی گوهری ا لگو ی تو
جان و دل ، زنجیر شد د ر تر مه بست کوی تو
 
دکتر منوچهر سعا دت نوری
 
مجموعه‌ ی گٔل غنچه‌های پندار

About this Blog


Share/Save/Bookmark

more from M. Saadat Noury
 
All-Iranians

زمزمه ی عشق : هوشنگ ابتهاج

All-Iranians


نشود فاش کسی ، آنچه میان من و توست
تا اشارات نظر ، نامه رسان من و توست ....
گر چه در خلوت راز دل ما ، کس نرسید
همه جا ، زمزمه ی عشق نهان من و توست ...

سارا نائینی - اشارات نظر
//www.youtube.com/watch?v=kYVeRc2Njcw


M. Saadat Noury

Whisper of Love by Frank.Kostyra

by M. Saadat Noury on

Dear All-Iranians   Thank you for the poem; please accept this in return

//www.poetryoflife.com/whisper-of-love/


All-Iranians

Whisper of Love

by All-Iranians on