اینجا ، ستاره ها همه خاموشند
اینجا ، فرشته ها همه گریانند
اینجا ، شکوفه های گل مریم
بیقدرتر ز خار بیابانند
اینجا ، نشسته بر سر هر راهی
دیو دروغ و ننگ و ریا کاری
در آسمان تیره نمی بینم
نوری ز صبح روشن بیداری ...
با این گروه زاهد ظاهر ساز
دانم که این جدال نه آسانست
شهر من و تو ، طفلک شیرینم
دیریست کاشیانه شیطانست ... : فروغ فرخزاد
تو از کرانه ی خورشید می رسی ای دوست
پیام دوستی ات ، در نگاه روشن توست
بیا به سوی درختان ، نماز بگذاریم
که آرزوی سحرگاهشان ، دمیدن توست
به پاس آمدنت ، نامی از دمیدن رفت
به من بگو ، که دمیدن چگونه آمدنی است
مگر نه اینکه زمین از شکوفه ها خالی است
پس آن چه نام دمیدن گرفت ، دم زدنی است
بیا به ساحل خاموش این کویر فراخ
نگاه کن ، که در اینجا عقابها خوارند
به من بگو ، که چرا بادها نمی جنبند
به من بگو ، که چرا ابرها نمی بارند ؟ نادر نادرپور
آه ، دیگر در این گسیخته باغ
شور افسونگر بهاران نیست
آه ، دیگر در این گداخته دشت
نغمه ی شاد کشتکاران نیست
پر خونین ، به شاخسارم هست
برگ رنگین ، به شاخساران نیست ...
اینکه از دور می شکوفد باز
نیست رویای بالهای سپید
در غبار طلایی خورشید
این هیولا که رفته تا افلاک
چتر وحشت گشوده بر سر خاک
نیست شاخ و گل و شکوفه و برگ
دود و ابر است و خون و آتش و مرگ : فریدون مشیری
کلاغ پیر پرید ، شکست شا خه ی تر
نشست خاطره ها ، بروی شیشه ی در
شبی پریشان بود که عطر غم ها ریخت
ستاره ها یخ زد ، به پلک ها آویخت
درون کوچه ی پرت ، کسی گذر می کرد
نه باد بود و نه برگ ، نه زندگی و نه مرگ
به شهر خاطره ها ، کسی سفر می کرد
درون هشتی خیس ، صدای پایی سوخت
شکوفه زد اندوه ، لبی لبی را دوخت
کسی مرا می خواند ، به شهر تاریکی ... : نصرت رحمانی
ملال خاطرم ، از عقده ی جبین پیداست
شرار سینه ام ، از آه آتشین پیداست
صفای عشق ، درین برکه ی خزانی بین
اگرچه بر رخش از غم ، هزار چین پیداست
فروغ عشق ز من جو ، که همچو چشمه ی صبح
صفای خاطرم ، از پاکی جبین پیداست
من آن شکوفه ی از بوستان جدا شده ام
شب خزان من ، از صبح فرودین پیداست
مرا چو جام شکستی ، به بزم غیر و هنوز
ز چشم مست تو ، آثار قهر و کین پیداست : دکتر شفیعی کدکنی
نگاه من ، هنوز آن بلنددور
آن سپیده ، آن شکوفه زار انفجار نور
کهربای آرزوست
سپیده ای ، که جان آدمی هماره در هوای اوست
به بوی یک نفس ، در آن زلال دم زدن
سزد ، اگر هزار بار بیفتی از نشیب راه و باز
رو نهی بدان فراز ، چه فکر می کنی ؟
جهان ، چو آبگینه ی شکسته ای ست
که سرو راست هم در او شکسته می نمایدت
جنان نشسته کوه ، درکمین دره های این غروب تنگ
زمان بی کرانه را ، تو با شمار گام عمر ما مسنج
به پای او دمی ست ، این درنگ درد و رنج
به سان رود که در نشیب دره ، سر به سنگ می زند
رونده باش
امید هیچ معجزی ، ز مرده نیست ، زنده باش : هوشنگ ابتهاج
به کجا چنین شتابان ؟ گون از نسیم پرسید
دل من گرفته زینجا ، هوس سفر نداری ز غبار این بیابان ؟
همه آرزویم اما ، چه کنم که بسته پایم
به هر آن کجا که باشد به جز این سرا سرایم
سفرت به خیر ، اما تو و دوستی خدا را
چو ازین کویر وحشت به سلامتی گذشتی
به شکوفه ها به باران ، برسان سلام ما را : دکتر شفیعی کدکنی
با ما کدام حادثه تکرار می شود ؟
با این همه فساد ، با این همه دروغ
بازی در این میانه نفهمیدن شب است
دیوار کوچکی در پس ِ انگشت هایمان
هر چند دیوار سایه بلند است تا طلوع
فردا تو از کدام پنجره پرواز می کنی
آوازتان ، سرود ِ کدامین شکفتن است ؟
در ساحل ِ نیاز ، با قدرت ِ وجود
آنک تلاطمی که براین موج ِ پر توان
تصویر بودن سیلاب می شود
در ما دمیده صولت مردان ِ راه را
باید شکوفه بود ، بر شاخه های لخت
اینک تمام ریشه در آب است ، در سکوت
اینک تمام ریشه در آب است ، تا طلوع : داریوش لعل ریاحی
دنیای ما ، دنیای گلسرخ بود و عطر شکوفه ها
چشم انداز نسترن و بنفشه بود و اقاقیا
رایحه ی خوش زنانه بود: رایحه ی بهشت_ رویاها
رقص_ نرم_ ماهی بود در یک تنگ_ بلور
و آن تنگ_ بلور ، مظهر_ تمام_ دنیا بود
دنیای ما، ترانه بود و موسیقی و ساز و آواز
بال های گشوده بود بر آهنگ_ پرواز
دنیای ما، انصاف بود و مروت
باور به فضیلت بود و به امانت
اما، چه وحشتناک دنیایی شد این دنیا
همه ، شیون است و مصیبت و نا فرجامی
زلزله، پشت زلزله است و سیل و سونامی
روز و شب، کشتار مردمان است در شمال_آفریقا
نابودی و اعدام است در خاورمیانه
این قتل_ انسانیت است
بمب و ترور است در بازارهای تورنتو
جایی که هر یک از ما، می توانست در آنجا
با دوستان و یا با خانواده، در حال_ قدم زدن باشد
این قتل_ گرد همایی و با یکدیگر بودن است
رگبار_مسلسل است در تماشاخانه ای در کلرادو
جایی که هر یک از ما، می توانست در آنجا
در حال_ تماشای یک صحنه باشد
این قتل_ فرهنگ و هنر است
چه وحشتناک دنیایی شد این دنیا
در دام_ بس ناکسان و نا بکاران
گرفتار_ ظلمت و تاریکی و چه بی شماران
کجاست خورشید عالمتاب ؟
دکتر منوچهر سعادت نوری
Recently by M. Saadat Noury | Comments | Date |
---|---|---|
برای نسرین ستوده : در زنجیری از سرودهها | 11 | Dec 01, 2012 |
ای دوست : در زنجیر اشاره | 1 | Dec 01, 2012 |
آفریدگار | 7 | Nov 04, 2012 |
Person | About | Day |
---|---|---|
نسرین ستوده: زندانی روز | Dec 04 | |
Saeed Malekpour: Prisoner of the day | Lawyer says death sentence suspended | Dec 03 |
Majid Tavakoli: Prisoner of the day | Iterview with mother | Dec 02 |
احسان نراقی: جامعه شناس و نویسنده ۱۳۰۵-۱۳۹۱ | Dec 02 | |
Nasrin Sotoudeh: Prisoner of the day | 46 days on hunger strike | Dec 01 |
Nasrin Sotoudeh: Graffiti | In Barcelona | Nov 30 |
گوهر عشقی: مادر ستار بهشتی | Nov 30 | |
Abdollah Momeni: Prisoner of the day | Activist denied leave and family visits for 1.5 years | Nov 30 |
محمد کلالی: یکی از حمله کنندگان به سفارت ایران در برلین | Nov 29 | |
Habibollah Golparipour: Prisoner of the day | Kurdish Activist on Death Row | Nov 28 |
و شکوفه گفت
All-IraniansFri Nov 02, 2012 12:08 PM PDT
//www.akhbar-rooz.com/printfriendly.jsp?essayId=48772
Dear Soosan Khanoom
by M. Saadat Noury on Fri Nov 02, 2012 08:14 AM PDTThank you for the poem; please accept this in return
//ganjoor.net/mahsati/robmah/sh165/
شكوفه اندوه
Soosan KhanoomThu Nov 01, 2012 08:30 PM PDT
شادم كه در شرار تو مي سوزم
شادم كه در خيال تو مي گريم
شادم كه بعد وصل تو باز اينسان
در عشق بي زوال تو مي گريم
پنداشتي كه چون ز تو بگسستم
ديگر مرا خيال تو در سر نيست
اما چه گويمت كه جز اين آتش
بر جان من شراره ديگر نيست
شب ها چو در كناره نخلستان
كارون ز رنج خود به خروش آيد
فريادهاي حسرت من گوئي
از موج هاي خسته به گوش آيد
شب لحظه اي بساحل او بنشين
تا رنج آشكار مرا بيني
شب لحظه اي به سايه خود بنگر
تا روح بي قرار مرا بيني
من با لبان سرد نسيم صبح
سر مي كنم ترانه براي تو
من آن ستاره ام كه درخشانم
هر شب در آسمان سراي تو
غم نيست گر كشيده حصاري سخت
بين من و تو پيكر صحراها
من آن كبوترم كه به تنهائي
پر مي كشم به پهنه درياها
شادم كه همچو شاخه خشكي باز
در شعله هاي قهر تو مي سوزم
گوئي هنوز آن تن تبدارم
كز آفتاب شهر تو مي سوزم
در دل چگونه ياد تو مي ميرد
ياد تو ياد عشق نخستين است
ياد تو آن خزان دل انگيزيست
كاو را هزار جلوه رنگين است
بگذار زاهدان سيه دامن
رسوا ز كوي و انجمنم خوانند
نام مرا به ننگ بيالايند
اينان كه آفريده شيطانند
اما من آن شكوفه اندوهم
كز شاخه هاي ياد تو مي رويم
شب ها ترا بگوشه تنهائي
در ياد آشناي تو مي جويم
فروغ فرخزاد
Shekoofeh-Zaar
by M. Saadat Noury on Thu Nov 01, 2012 10:41 AM PDTAnd here is a poem that refers to Shekoofeh-Zaar: //iranian.com/main/blog/m-saadat-noury-8
Dear AI
by M. Saadat Noury on Wed Oct 31, 2012 02:25 PM PDTThank you for your musical link; please accept this in return
//www.youtube.com/watch?v=m5OW4P5_B5o
Dear Demo
by M. Saadat Noury on Wed Oct 31, 2012 02:23 PM PDTThank you for your musical link; please accept this in return
//www.youtube.com/watch?v=i5YTl_lysJ4&feature=related
شکوفه می رقصد از باد بهاری
All-IraniansWed Oct 31, 2012 01:08 PM PDT
//www.youtube.com/watch?v=v09H-gYAHuo
An Eternal Song
by Demo on Wed Oct 31, 2012 11:39 AM PDT//www.youtube.com/watch?v=6AsU_3qi8_I
Dear Anglophile
by M. Saadat Noury on Wed Oct 31, 2012 10:25 AM PDTThank you for your thoughtful quote from Saadi; please accept this in return
چشمت خوشست و بر اثر خواب خوشترست
طعم دهانت از شکر ناب خوشترست
زنهار از آن تبسم شیرین که میکنی
کز خنده ی شکوفه سیراب خوشترست ... : سعدی
//ganjoor.net/saadi/divan/ghazals/sh68/
Dear AI
by M. Saadat Noury on Wed Oct 31, 2012 10:15 AM PDTThank you for the poem; please accept this in return
گل و بنفشه چو زلف و رخت به رنگ و به بوی
کجاست ای رخ و زلفت گل و بنفشه من
به جعد آن نکند کاروان دل منزل
به شاخ این نکند شاهباز جان مسکن
بنفشه در بر مویت فکنده سر درجیب
گل از نظاره رویت دریده پیراهن
که عارض تو بود از شکوفه یک خروار
که طره تو بود از بنفشه یک خرمن ... : رهی معیری
//ganjoor.net/rahi/xndghazal/sh1/
از نثر فاخر سعدی
anglophileWed Oct 31, 2012 10:14 AM PDT
فرّاش باد صبا را گفته تا فرش زمرّدین بگسترد و دایه ابر بهاری را
فرموده تا بنات نبات را در مهد زمین بپرورد درختان را به خلعت نوروزی قبای
سبز ورق در بر کرده و اطفال شاخ را به قدوم موسم ربیع کلاه شکوفه بر سر
نهاده عصاره نالی به قدرت او شهد فایق شده و تخم خرمایی به تربیتش نخل باسق
گشته
دیباچه گلستان
Dear FN
by M. Saadat Noury on Wed Oct 31, 2012 10:07 AM PDTThank you for the poem; please accept this in return
ای صبح نودمیده! بناگوش کیستی؟
وی چشمه حیات لب نوش کیستی؟
از جلوهٔ تو سینه چو گل چاک شد مرا
ای خرمن شکوفه! بر و دوش کیستی؟ رهی معیری
//ganjoor.net/rahi/ghazalha2/sh10/
زاری بر لقاح ِ شکوفه : احمد شاملو
All-IraniansWed Oct 31, 2012 08:13 AM PDT
بر کدام جنازه زار می زند این ساز؟
بر کدام مُرده ی پنهان می گرید این ساز ِ بی زمان؟
در کدام غار بر کدام تاریخ
می موید این سیم و زِه، این پنجه ی نادان؟
بگذار برخیزد مردم ِ بی لبخند
بگذار برخیزد!
زاری در باغچه بس تلخ است
زاری بر چشمه صافی
زاری بر لقاح ِ شکوفه بس تلخ است
زاری بر شراع ِ بلند ِ نسیم
زاری بر سپیدار ِ سبزبالا بس تلخ است.
بر برکه ی لاجوردین ِ ماهی و باد چه میکند این مدیحه گوی تباهی؟
مطرب ِ گورخانه به شهر اندر چه می کند
زیر ِ دریچه های بیگناهی؟
بگذار برخیزد مردم ِ بی لبخند
بگذار برخیزد!
احمد شاملو
۱۸ شهریور ِ ۱۳۷۲
به شکوفه ، به صبحدم ، به نسیم
Friendly NotesWed Oct 31, 2012 09:23 AM PDT
به شکوفه ، به صبحدم ، به نسیم
به بهاری ، که میرسد از راه
چند روز دگر به ساز و سرود
ما ، که دلهایمان زمستان است
ما ، که خورشیدمان نمی خندد
ما ، که باغ و بهارمان پژمرد
ما ، که پای امیدمان فرسود
ما ، که در پیش چشم مان رقصید
این همه دود ، زیر چرخ کبود
فریدون مشیری