تخت جمشید : با نگاهی شاعرانه


Share/Save/Bookmark

M. Saadat Noury
by M. Saadat Noury
26-Jun-2010
 

با نگاهی شاعرانه بر یکی از کهن ترین آثار باستانی ایران : تخت جمشید ، سروده هایی از فردوسی ، حافظ ، سعدی ، جامی ، نظامی گنجوی ، سنایی ، پروین اعتصامی ، شهریار ، نادر نادرپور، فریدون مشیری و دیگران را با یکدیگر مرور می کنیم :

زنجیر سروده هایی درباره ی تخت جمشید
Chain of Poems on Persepolis

از آن پس برآمد ز ایران خروش
پدید آمد از هر سویی جنگ و جوش
سیه گشت رخشنده روز سپید
گسستند پیوند از جمشید
برو تیره شد فرهٔ ایزدی
به کژی گرایید و نابخردی
سواران ایران همه شاهجوی
نهادند یکسر به ضحاک روی
به شاهی برو آفرین خواندند
ورا شاه ایران زمین خواندند
کی اژدهافش بیامد چو باد
به ایران زمین تاج بر سر نهاد
سوی تخت جمشید بنهاد روی
چو انگشتری کرد گیتی بروی
دلم سیر شد زین سرای سپنج
خدایا مرا زود برهان ز رنج : فردوسی

ز انقلاب زمانه عجب مدار که چرخ
از این فسانه هزاران هزار دارد یاد
قدح به شرط ادب گیر زان که ترکیبش
ز کاسه ی سر جمشید و بهمن است و قباد
که آگه است که کاووس و کی کجا رفتند
که واقف است که چون رفت تخت جم بر باد : حافظ

ذخیرهای بنه از رنگ و بوی فصل بهار
که میرسند ز پی ، رهزنان بهمن و دی
چو گل نقاب برافکند و مرغ زد هوهو
منه ز دست پیاله ، چه میکنی هی هی
شکوه سلطنت و حسن ، کی ثباتی داد
ز تخت جم سخنی مانده است و افسر کی : حافظ

دردیست در دلم که گر از پیش ، آب چشم
برگیرم آستین ، برود تا به دامنم
گر پیرهن به درکنم از شخص ناتوان
بینی که زیر جامه ، خیالی ست یا تنم
شرط ست احتمال جفاهای دشمنان
چون دل نمیدهد که دل از دوست برکنم
دردی نبوده را چه تفاوت کند که من
بیچاره درد میخورم و نعره میزنم
بر تخت جم ، پدید نیاید شب دراز
من دانم این حدیث ، که در چاه بیژنم : سعدی

سکندر که گنجینه ی راز بود
در گنج حکمت بدو باز بود
ارسطو کش استاد تعلیم بود
بدو نقد خود کرده تسلیم بود
بدو گفت روزی که: «این خرده جوی!
به دانش ز اقران خود برده گوی!
شد اکنون یقینم درست
که این جامه بر قامت تست و چست
به تاج کیانی شوی سربلند
ز تخت جم و ملک او بهره مند» : جامی

سر تخت جمشید ، جای تو باد
سریر سران، خاک پای تو باد : نظامی گنجوی

ای عالم جان و جان عالم
دلخوش کن آدمی و آدم
تاج تو ورای تاج خورشید
تخت تو فزون ز تخت جمشید
آبادی عالم از تمامیت
و آزدی مردم از غلامیت
هم ملک جهان به تو مکرم
هم حکم جهان به تو مسلم : نظامی گنجوی

فروغ از تست انجم را ، برین ایوان مینوگون
شعاع از تست مر مه را ، برین گردون مینایی
بدایع را به گیتی در ، به حکمتها تو بر سازی
کواکب را به گردون بر ، به قدرتها تو آرایی
بسان تخت جمشیدی ، تو گردون را کنی جلوه
بسان تاج نوشروان ، زمینها را به پیرایی : سنایی

تخت جمشید حکایت کند ار پرسی
که چه آمد به فریدون و چه شد بر جم
ز خوشیها چه شوی خوش که درین معبر
به یکی سور قرین است دو صد ماتم
تو به نی بین که ز هر بند چسان نالد
ز زبردستی ایام بزیر و بم
داستان گویدت از بابلیان بابل
عبرت آموزدت از دیلمیان دیلم
فرصتی را که بدستست، غنیمت دان
بهر روزی که گذشتست چه داری غم : پروین اعتصامی

تو کز چشم و دل مردم گریزانی چه میدانی
حدیث اشک و آه من برو از باد و باران پرس
عروس بخت یکشب تا سحر با کس نخوابیده
عروسی در جهان افسانه بود از سوگواران پرس
جهان ویران کند گر خود بنای تخت جمشید است
برو تاریخ این دیر کهن از یادگاران پرس : شهریار

تخت جم ، ای سرای سراینده داستان
ای یادگار شوکت ایران باستان
جام جهان نمایی و داستانسرای جم
آیینه ی گذشته  و آینده ی جهان
از عهد حشمت  و عظمت یاد میدهی
ای مهد داریوش کبیر عظیم الشان : شهریار

روح زرتشت ، سحر گه به لباس خورشید
سر بر آورد در آفاق ، ز تخت جمشید
جام جم دید  کزو  خون جگر میجوشد
اشک ، چون پرتو خورشید به مزگان پاشید : شهریار

بنگر این بیغوله را از دور
طاق هایش ریخته ، دروازه هایش رو به ویرانی
پایه هایش ، آیه هایی از پریشانی
وصف آبادانی اش در داستان های کهن ، مسطور
قصه ی ویرانی اش ، مشهور
مار در او هست ، اما گنج ؟
خانه های روشن و تاریک او ، چون عرصه ی شطرنج
سر ستون های نگون بر خاک او
چون مهره های کهنه ی این بازی شیرین
اسب و فیل و بیدق و فرزین
هر یکی در خانه ای محصور
راستی ، آیا کدامین دست
با این نطع بدفرجام بازی کرد ؟
یا کدامین فاتح اینجا ترکتازی کرد ؟
از تو می پرسم ، الا ای باد غمگین بیابانی
ای که آواز عزایت را درین ویرانه می خوانی
آتشی ناچیز بود آیا که با او دشمنی ورزید ؟
یا زمین در زیر پای شوکت و آبادی اش لرزید ؟
بنگر این بیغوله را از دور
هر چه می بینی در او ، مرگ است و ویرانی
عرصه ی جاوید آشوب و پریشانی
مهره ی شاهش ازین لشکرکشی ها ، مات
با چنین شطرنج نفرین کرده ی تاریخ
هیچ دستی نیست تا بازی کند ، هیهات :  نادر نادرپور

زرتشت بیا که با تو امید آید
شب نیز صدای پای خورشید آید
تاریخ اگر دوباره تکرار شود
آدم به طواف تخت جمشید آید : شاعر ناشناس

ای عقاب در افتاده برخاک
شهپرت گرچه بسته است ، باز است
ای همای پر افشانده بر سنگ
بال های تو در اهتزاز است
گرچه دشمن به زیرت فکنده ست
جای تو همچنان بر فراز است
مهر تو در دل ما فزون باد
تخت جمشید!
تاج تاریخ!
ای فروغ به ظلمت نشسته
ای شکوه به هم درشکسته
گرچه روی تو را می خراشند
گرچه نام تو را می تراشند
تا جهان باقی است و مهر باقی است
آسمانی تر از نام خورشید
نام پاک تو خواهد درخشید : فریدون مشیری

من کجا ی این جها ن را دوست دارم
من کد ا مین مرد ما ن را دوست دارم
دوستان و دود ما ن را دوست دارم
جاودا ن ، آزاد گا ن را دوست دارم
من وطن را ، آشیا ن را دوست دارم
من در آ نجا بس مکا ن را دوست دارم
ازهرند و از سهند و تا نهاو ند
ازکرج ، از اوج توچال ، تا دماوند
ازمزار کوروش واز پایگاه تخت جمشید
تا به کنگاور کنار معبدافسانه ناهید
از سمنگا ن تا کناره ، راه چا لو س
از ورای صخره ها وجلگه ها ی سبز زا گر و س
تا به زیر آ سمان پرستاره ، شهرکرما ن
یا بسوی تپه ها ی نفتی مسجد سلیما ن
من کجای این جها ن را دوست دارم
من وطن را ، آشیا ن را دوست دارم : بر گرفته از قصیده ی"ایران من" سروده ی دکتر منوچهر سعا دت نوری

پیوندها و کنکاش ها:
سروده های فردوسی ، حافظ ، سعدی ، جامی ، نظامی گنجوی ، سنایی ، پروین اعتصامی ، شهریار
//ganjoor.net/index.php?s=%22%D8%AA%D8%AE%D8%AA+%D8%AC%D9%85%22&author=0
شعرهای دیگر شهریار درباره ی تخت جمشید
//www.iranart2005.blogfa.com/8507.aspx
تخت جمشید
//www.anobanini.ir/travel/fa/fars/1385/10/post_19.php
شعر نادرپوردرباره ی تخت جمشید(شعر شهمات): در بسیاری از تار نماها
شعر زرتشت بیا : در بسیاری از تار نماها
شعر فریدون مشیری
//nasour.net/?type=dynamic&lang=1&id=471
قصیده ی"ایران من"
//iranian.com/main/blog/m-saadat-noury-0
نوشتاری از همین نگارنده درباره ی تخت جمشید (پرسپولیس) به زبان انگلیسی
//iranian.com/main/blog/m-saadat-noury/persepolis

ترانه ی تخت جمشید - خواننده : مرضیه
//iranian.com/main/blog/tapesh-569
 

xxx 

مجموعه ی گل غنچه های پندار

xxx


Share/Save/Bookmark

more from M. Saadat Noury
 
M. Saadat Noury

Thanks

by M. Saadat Noury on

This is a note to thank all who visited and those who wrote very interesting comments on this thread.


Rad Lanjani

Thank you for sharing

by Rad Lanjani on

با تشکر در حسن انتخابتان


Rad Lanjani

مبـاد آن دم که چنگیزی بپا خیزد

Rad Lanjani


هزاران تـــاج سلطاني
دو صد تخت سليماني
فلک بستاند از دستت به آساني
که اين تخت بلند جم
نه بر شاهان ساماني وفا کرد و نه بر پرويز ساساني
که اين رسم فلک باشد
نه شاهنشاه بشناسد نه روحاني
مبـاد آن دم که چنگیزی بپا خیزد
کشـانــد آشیـانـت را بـه ویــرانی : شاعر ناشناس


Rad Lanjani

چون نگین بر تخت جم

Rad Lanjani


کی نشستی دیو واژون چون نگین بر تخت جم
گر نوشتی نام تو جمشید بر انگشتری .
و درین بیت دیو واژون راکنایه از ضحاک تازی می توان گرفت چه مرد بد را دیو واهرمن گویند و خواهرزاده ٔ او ضحاک عرب که پارسیان او را اژدهاک خوانند و مذهب صابئین گرفته بود و بنا بر مخالفت کیش و آئین بر وی خروج کرده او بگریخت و آخر کشته شد.


Farah Rusta

تخت جم در آتش غم

Farah Rusta


 

با پوزش از قلم درازی قطعه دیگری از شاعری که دیگر در میان ما نیست را تقدیم میدارم. غلامرضا آسفی در سال ۱۳۱۹ در نجف آباد کرمانشاه تولد یافت و در سال ۱۳۴۵ درگذشت. شعر زیر در وصف شبی است که به روایت مشهور سرای جم به دست تاییس (معشوقه اسکندر) و در اوج مستی به آتش سپرده میشود.

در آن شب تخت جم . هم چون عروسي . غرق زيور بود
سكندر با همه شوكت . ز ساغر جرعه ها مي زد
هزاران ماهرو هر سو .
هزاران نغمه گو هر جا
هزاران مرد جنگي فارغ از پيكار
هزاران مست و بي پروا و ناهشيار
در آن شب جشن بگرفتند . جشن فتح و فيروزي

* * *

ستون هاي بلند كاخ
نقوش پر شگفت هر در و ديوار
ستون هاي بلند ساخته از چوب سدر و عود
فضاي كاخ مملو از بخار و عطر و بوي و دود
نگارين پرده ها چين، چين، هرجا ...
درون شمعدان هاي طلايي شمع ها مي سوخت
چه زيبا بود آن شب كاخ جم به به!
درون جام هاي مي هزاران سايه مي لرزيد
درون روح مستان موج مي لغزيد
درآن شب كاخ جم در عالمي ديگر به سر مي برد
يكي رامشگري زيبا،
به آهنگي عجب پرداخت
دگر رقاصه ي سيمين تني
چون مار مي پيچيد ...
هزاران شكل از خود ساخت
هزاران طرح نو انداخت
يكي خنياگر ديگر
همي زد چنگ اندر چنگ
دگر آواز خوان مي داد سر . آواز گيج و منگ
بلي. آن شب بهشت آشكارا بود تخت جم
ز هر سو ناز و نور و نعمت و شوكت فرو مي ريخت
درآن شب در ميان جمع .
زني آشوبگر با عشوه هاي دل فريب خود
توانست از سكندر هوش بربايد
بلي . او بود . تاييس .
آن زن هر جايي بدكار
يكي بي آبروي روسپي كردار
فكنده از تنش پوشاك
به حالي مست و شهوتناك
نمايان ساخته اندام زيبا را
به دستي برگرفته جام
در دست دگر
گيسوي اسكندر
سكندر مست و سست و بي خود از خود بود
در آن حالت .
زن آشوبگر در گوش اسكندر !
سرودي خواند :
«..سكندر !...پور ژوپيتر!...
تو مي داني ،
كه من با جنگجويان راه پيمودم
رهي دور و دراز و سخت و جان فرسا
رهي پست و بلند و پيچ و خم دار و توان فرسا
سكندر!...
شاه مقدوني !
تو آگاهي :
كه زير پا نهادم من
بسي دريا و كوه و دشت و صحرا را
بدان اميد .
تا روزي به قلب پارس ره يابم
بدان انديشه تا بينم
به زير پاي .. آب و خاك ايران را
كنون شادم
كنون هنگام آن باشد:
كه گيرم انتقام شهر « آتن » را ...
كه در آتش بسوزانيم كاخ جم .....

چو اسكندر شنيد اين نغمه از تاييس
درونش گشت پر غوغا
به ياد آورد آري داستان شهر آتن را
به يكباره: صداي همهمه برخاست ....
طنين افكند صوت جنگجويان در فضاي كاخ
همگان يك صدا گفتند :
« تاييس راست مي گويد! »
سكندر مست مستان مشعلي افروخته برداشت
به دست روسپي كردار تاييس داد
نفس ها حبس شد در سيته ها يك دم ...
صدايي رعد آسا شد طنين انداز:
بسوزانيد كاخ جم !
بيفروزيد آتش ها
بلي تاييس آن بدكار يوناني
به دست خويش آتش زد به كاخ جم
به تنها يادگار پربهاي روزگار جم
كمك كردند با تاييس
سرداران يوناني . تبه كاران يوناني
كمك كردند
خونخواران يوناني
زدند آتش به كاخ ما
بدان شهكار معماري و حجاري و نجاري
شگفتا .
اي عجب .
اسكندر آن خونخوار مقدوني
بدين كار اكتفا ننمود
به سفاكي خود افروز
همان دم داد فرماني
كه بايد كشت هر چه هست از افراد ايراني
نبايد زنده ماند هيچ كس از عالي و داني

دريغ اي روزگار تلخ
شگفت اي چرخ بازيگر
عجب اي دهر دون پرور
كه كردي تخت جم در آتش بيداد خاكستر

دي ماه 39

غلامرضا آسفي

goltermeh

دعای داریوش کبیر در تخت جمشید

goltermeh



goltermeh

سر ستون تخت جمشید در موزه لوور

goltermeh



goltermeh

Dear Dr Noury

by goltermeh on

Thank you for all the poems you posted.


Farah Rusta

حماسه آریو برزن

Farah Rusta


قطعه زیر اثریست از خانم توران بهرامی  (شهریاری) بر گرفته از کتاب توران نامه

 

 

كنون گويمت رويدادي دگر / زتاريخ ديرين اين بوم و بر
چو اسكندر آمد به ملك كيان / يكي گرد فرمانده ي قهرمان
به ايرانيان داد درس وطن / دراين ره گذ شت از سرو جان و تن
كه فرزند نام آور ميهن است / مرآن شير دل آريو برزن است
چو نزديك شد لحظه ي واپسين / به ميدان_ آورد گفت اين چنين
بدان اي سكندر پس از مرگ من/ پس از ريزش آخرين برگ تن
تواني گشايي در پارس را / نهي بر سرت افسر پارس را
به تخت جم و كاخ شاهنشهان / قدم چون نهي بادگر همرهان
مبادا شدي غره از خويشتن / كه ايران بسي پرورد همچو من
چو اسكندر اين جانفشاني بديد / سرانگشت حيرت به دندان گزيد
به آهستگي گفت با خويشتن / كه اينست مفهوم عشق وطن
اگر چند آن آريا مرد گرد / پي پاس ايران زمين ، جان سپرد
ولي داد درسي به ايرانيان / كه در راه ايران چه سهل است جان


Farah Rusta

با تشکر از

Farah Rusta


با تشکر از استاد  در حسن انتخابتان غزل دیگری از خواجه شیراز تقدیم میگردد.

 

دوش از جناب آصف ، پيك بشارت آمد

كز حضرت سليمان ، عشرت اشارت آمد

خاك وجود ما را ، از آب ديده گِل كن !

ويرانسراي دل را ، گاهِ عمارت آمد

اين شرح بي نهايت ، كز زلف يار گفتند

حرفي است از هزاران ، كاندر عبارت آمد

عيبم بپوش زنهار ! اي خرقه مي آلود !

كان پاكِ پاكدامن ، بهر زيارت آمد

امروز جاي هر كس ، پيدا شود ز خوبان

كان ماه مجلس افروز ، اندر صدارت آمد

بر تخت جم كه تاجش ، معراج آسمان است

همت نگر كه موري ، با آن حقارت آمد

از چشم شوخش اي دل ، ايمان خود نگهدار !

كان جادوي كمانكش ، بر عزم غارت آمد

آلوده اي تو حافظ ، فيضي ز شاه در خواه !

كان عنصر سماحت ، بهر طهارت آمد

درياست مجلس او ، درياب وقت و دُر ياب

هان اي زيان رسيده ! وقت تجارت آمد

 

 

FR


Ladan Farhangi

تخت جمشيد در انتظار روش‌هاي نوين مرمتي

Ladan Farhangi


درحال حاضر پسر "تيليا" کسي که براي نخستين بار از گروه ايزمئو تخت جمشيد را مرمت کرده بود، عهده دار مطالعات مرمت‌هاي نوين در اين مجموعه است. وي اکنون تحت نام ايزيائو در تخت جمشيد فعاليت مي‌کند.
//www.chn.ir/news/?Section=2&id=50564


Ladan Farhangi

تخت جمشيد از نگاه رئيس حوزه علميه امام صادق

Ladan Farhangi


 رئيس حوزه علميه امام صادق شهرستان مرودشت در مراسم نكوداشت سي‌امين سالگرد ثبت جهاني تخت جمشيد گفت:« هنر به كار رفته در تخت جشميد يادگار گذشتگان است و بايد حفظ ‌شود. اين آثار مال مردم است و نبايد از بين برود زيرا اين آثار توسط اين مردم ساخته شده و به ملت ايران تعلق دارد. اگر كسي در باره هنر ايران باستان بداند يا حتي مسائل انسان شناسي و باستان‌شناسي مي تواند به تخت جمشيد نگاه كند.»
 //www.chn.ir/news/?section=2&id=49184


Ladan Farhangi

Excellent Selection

by Ladan Farhangi on

Dr Noury: Thank you for posting this thread.


Homan Mohabadi Ebrahimi

بیدق به معنای مهره ی پیاده در شطرنج

Homan Mohabadi Ebrahimi


استاد، شعر نادرپور را که خواندم  اول فکر کردم به جای بیرق یا پرچم ، بیدق چاپ شده ، نگاهی و جستجویی در لغت نامه کردم ، معلوم شد بیدق به معنای مهره ی پیاده در شطرنج است. شعر زیبایی است.


Homan Mohabadi Ebrahimi

Ostad Saadat Noury

by Homan Mohabadi Ebrahimi on

Very thoughful collection; thank you for sharing.