چمن جز عشق تو کاری ندارد
وگر دارد ، چو من ، باری ندارد
چه بی ذوق ست آن ، کش عشق نبود
چه مرده ست آن ، که او یاری ندارد
به غیر قوت تن ، قوتی ننوشد
بجز دنیا ، سمن زاری ندارد
هر آنک ترک خر گوید ز مستی
غم _ پالان و افساری ندارد
ز خر ، رست و روان شد پابرهنه
به گلزاری که آن ، خاری ندارد : مولوی
چو مست روی توام ای حکیم فرزانه
به من نگر تو بدان چشمهای مستانه
ز چشم مست تو پیچد دلم که دیوانه است
که جنس همدگر افتاد مست و دیوانه
مرا و خانه دل را چنان به یغما برد
که میدود حسنک ، پابرهنه در خانه
به باغ روی تو آییم و خانه برشکنیم
هزار خانه چو صحرا کنیم مردانه : مولوی
همه روز روزه رفتن،همه شب نماز کردن
همه ساله حج نمودن، سفر حجاز کردن
ز مد ینه تا به مکه، به برهنه پای رفتن
دو لب از برای لبیک،به وظیفه باز کردن
به معابد و مساجد،همه اعتکاف جستن
ز مناهی و ملاهی،همه احتراز کردن
شب جمعهها نخفتن،به خدای راز گفتن
ز وجود بینیازش،طلب نیاز کردن
به خدا قسم که آنرا،ثمر آن قدر نباشد
که به روی ناامیدی در بسته باز کردن : شیخ بهائی
خانه ها رنگ دیگری بودند/ گرد آلوده ، تیره و دلگیر
چهره ها در میان چادرها/ همچو ارواح پای در زنجیر
جوی خشکیده همچوچشمی کور/ خالی ازآب و ازنشانه او
مردی آوازه خوان زراه گذشت/گوش من پرشد ازترانه او
گنبد_آشنای مسجد پیر/ کا سه های شکسته را می ماند
مومنی بر فراز گلدسته / با نوایی حزین اذان می خواند
می دویدند از پی سگها / کودکان پا برهنه سنگ به دست
زنی از پشت معجری خندید/ باد نا گه دریچه ای را بست
فروغ فرخزاد
دگر صبح است و پایان شب تار است
دگر صبح است و بیداری سزاوار است
دگر خورشید از پشت بلندی ها نمودار است
دگر صبح است
دگر از سوز و سرمای شب تاریک ، تن هامان نمی لرزد
دگر افسرده طفل پابرهنه ، از زبان مادر شب ها نمی ترسد
دگر شمع امید ما چو خورشیدی نمایان است
دگر صبح است : خسرو گلسرخی
تو جهان سوم / او جهانی دیگر
سهم او هر چه که هست / سهم تو خون جگر
سهم از ما بهتران / ثروت و امن و امان
سهم پا برهنه ها / فقر و زندان و بلا
در میان سه جهان / مرز و دیوار از کیست
سفره ی دنیا پر / سفره تو خالیست
درمیان سه جهان / مرز و دیوار از اوست
دشمن دوست نما / رفته در قالب دوست : اردلان سرفراز
صدای تو مرا دوباره برد
به کوچه های تنگ پابرهنگی
به عصمت گناه کودکانگی
به عطر خیس کاهگل
به پشت بام های صبح زود
در هوای بی قراری بهار
به خواب های خوب دور : حسین منزوی
شاعر_ این کلمات گمشده ام
کلماتی که هر روز هزار بار تیرباران می شوند
کلماتی که مست و خسته
کنار خیابان می خوابند
کلمات پابرهنه
کلمات گرسنه
کلمات من
از دیوار تمام دیوان ها
از دیوار تمام زندان ها
از دیوار تمام کاخ ها
بالا خواهند رفت
و پرچم زیباترین کلمه رابر خواهند افراشت:
پرچم آزادی!
محمود کویر
جامعه ی پابرهنه
فریادهای خشم ، ز اعماق سینه شد
تا سرزمین عشق ، گرفتار_ کینه شد
برج عدو شکست و ز سر واژگونه شد
پیروزمند ، جامعه ی پابرهنه شد
دکتر منوچهر سعادت نوری
Recently by M. Saadat Noury | Comments | Date |
---|---|---|
برای نسرین ستوده : در زنجیری از سرودهها | 11 | Dec 01, 2012 |
ای دوست : در زنجیر اشاره | 1 | Dec 01, 2012 |
آفریدگار | 7 | Nov 04, 2012 |
Person | About | Day |
---|---|---|
نسرین ستوده: زندانی روز | Dec 04 | |
Saeed Malekpour: Prisoner of the day | Lawyer says death sentence suspended | Dec 03 |
Majid Tavakoli: Prisoner of the day | Iterview with mother | Dec 02 |
احسان نراقی: جامعه شناس و نویسنده ۱۳۰۵-۱۳۹۱ | Dec 02 | |
Nasrin Sotoudeh: Prisoner of the day | 46 days on hunger strike | Dec 01 |
Nasrin Sotoudeh: Graffiti | In Barcelona | Nov 30 |
گوهر عشقی: مادر ستار بهشتی | Nov 30 | |
Abdollah Momeni: Prisoner of the day | Activist denied leave and family visits for 1.5 years | Nov 30 |
محمد کلالی: یکی از حمله کنندگان به سفارت ایران در برلین | Nov 29 | |
Habibollah Golparipour: Prisoner of the day | Kurdish Activist on Death Row | Nov 28 |
دیوانه ی نیک گفتار
M. Saadat NouryTue Feb 08, 2011 03:07 PM PST
با سپاس و در پاسخ ، یکی از شاهکار های شعر پارسی تقدیم می شود
همه روز روزه رفتن،همه شب نماز کردن
همه ساله حج نمودن، سفر حجاز کردن
ز مد ینه تا به مکه، به برهنه پای رفتن
دو لب از برای لبیک،به وظیفه باز کردن
به معابد و مساجد،همه اعتکاف جستن
ز مناهی و ملاهی،همه احتراز کردن
شب جمعهها نخفتن،به خدای راز گفتن
ز وجود بینیازش،طلب نیاز کردن
به خدا قسم که آنرا،ثمر آن قدر نباشد
که به روی ناامیدی در بسته باز کردن
بهاءالدین محمد بن حسین عاملی معروف به شیخ بهائی
پا برهنه آمدم تا پای در کفشت کنم
divanehTue Feb 08, 2011 01:28 PM PST
با تشکر از این مجموعه، این هم یک فی البداهه از پا پتی سمرقندی.
پا برهنه آمدم تا پای در کفشت کنم
بولفضولی که بود کارش دخالتها منم
A Short Note
by M. Saadat Noury on Mon Feb 07, 2011 06:40 PM PSTThe first poem by Mowlana Rumi should read as follows
چمن جز عشق تو کاری ندارد
وگر دارد ، چو من ، باری ندارد
چه بی ذوق ست آن ، کش عشق نبود
چه مرده ست آن ، که او یاری ندارد
باید همچنین خاطر نشان ساخت که فروغ فرخزاد در شعر بازگشت ، خسرو گلسرخی در شعر صبح ، و اردلان سر فراز در شعر جهان سوم نیز از پابرهنه ها یاد کرده اند که در فرصت مناسب بخشی از آ ن سروده ها درمتن همین وبلاگ خواهد آ مد