ساده اندیشیدم
که مگر ریشه ی این سرو بر آرم ازخاک:
دیده بر کوزه ی آزی دوزم؛
و به جای قدمش
پایه ی تاکبُنی بنشانم.
شهد انگور خزان دیده ی ما
یادی از راحت فردوس مصفا می داشت،
و شراب دم صبح.
سر من مات تفکر مانده است:
که مرا سنت آزادی به؟
یا مرا سایه ی بی رونق سرو
خنک و زیبنده است؟
بار دیگر باید
رو به ایمان آورد؛
راست بالا ِاستاد.
به قد و قامت او
اقتدا باید کرد.
ورد بیدار تهیدستی خواند
در نماز دم صبح؛
و فریبا جان داد.
اول آذرماه 1387
اتاوا
Recently by Manoucher Avaznia | Comments | Date |
---|---|---|
زیر و زبر | 6 | Nov 11, 2012 |
مگس | - | Nov 03, 2012 |
شیرین کار | - | Oct 21, 2012 |
Person | About | Day |
---|---|---|
نسرین ستوده: زندانی روز | Dec 04 | |
Saeed Malekpour: Prisoner of the day | Lawyer says death sentence suspended | Dec 03 |
Majid Tavakoli: Prisoner of the day | Iterview with mother | Dec 02 |
احسان نراقی: جامعه شناس و نویسنده ۱۳۰۵-۱۳۹۱ | Dec 02 | |
Nasrin Sotoudeh: Prisoner of the day | 46 days on hunger strike | Dec 01 |
Nasrin Sotoudeh: Graffiti | In Barcelona | Nov 30 |
گوهر عشقی: مادر ستار بهشتی | Nov 30 | |
Abdollah Momeni: Prisoner of the day | Activist denied leave and family visits for 1.5 years | Nov 30 |
محمد کلالی: یکی از حمله کنندگان به سفارت ایران در برلین | Nov 29 | |
Habibollah Golparipour: Prisoner of the day | Kurdish Activist on Death Row | Nov 28 |
Jaleho Jaan;
by Manoucher Avaznia on Sun Nov 23, 2008 09:38 PM PSTThank you for the kind comment. I don't have a book of poetry in Paarsee. You may read, almost all of them, on this website, though.
Very beautiful Manouchehr!
by Jaleho on Sun Nov 23, 2008 07:16 PM PSTWOW!
Do you have a book Manoucher that we can get the collection of your poems?
ابی جان
Manoucher AvazniaSat Nov 22, 2008 09:46 PM PST
گزیده زیبایی بود.
جای استاد خالیست.
بلبلان دم صبح
صحبت از قامت او می کردند.
آرش جان
Manoucher AvazniaSun Nov 23, 2008 09:40 PM PST
آرش منزوی ما اگر چامه چنین پردازد
بی گمان چهری غمگین دل ما را به دام اندازد
Manuch and Ebi jaan - Thanks for the wine
by Arash Monzavi-Kia on Sat Nov 22, 2008 11:52 AM PSTساقی ار باده از این دست به جام اندازد
صوفیان را همه در شرب مدام اندازد
Manucher Aziz.
by ebi amirhosseini on Sat Nov 22, 2008 07:11 AM PST*************************
در بیابانی دور
که نروید جز خار
که نخیزد جز مرگ
که نجنبد نفسی از نفسی
خفته در خک کسی
زیر یک سنگ کبود
دردل خک سیاه
می درخشد دو نگاه
که به نکامی ازین محنت گاه
کرده افسانه هستی کوتاه
باز می خندد مهر
باز می تابد ماه
باز هم قافله سالار وجود
سوی صحرای عدم پوید راه
با دلی خسته و غمگین همه سال
دور از این جوش و خروش
می روم جانب آن دشت خموش
تا دهم بوسه بر آن سنگ کبود
تا کشم چهره بر آن خک سیاه
وندرین راه دراز
می چکد بر رخ من اشک نیاز
می دود در رگ من زهر ملال
منم امروز و همان راه دراز
منم کنون و همان دشت خموش
من و آن زهر ملال
من و آن اشک نیاز
بینم از دور در آن خلوت سرد
در دیاری که نجنبد نفسی از نفسی
ایستادست کسی
روح آواره کسیت
پای آن سنگ کبود
که در این تنگ غروب
پر زنان آمده از ابر فرود
می تپد سینه ام از وحشت مرگ
می رمد روحم از آن سایه دور
می شکافد دلم از زهر سکوت
مانده ام خیره به راه
نه مرا پای گریز
نه مرا تاب نگاه
شرمگین می شوم از وحشت بیهوده خویش
سرو نازی است که شاداب تر از صبح بهار
قد برافراشته از سینه دشت
سر خوش از باده تنهایی خویش
شاید این شاهد غمگین غروب
چشم در راه من است
شاید این بندی صحرای عدم
با منش سخن است
من در این اندیشه که این سرو بلند
وینهمه تازگی و شادابی
در بیابانی دور
که نروید جز خار
که نتوفد جز باد
که نخیزد جز مرگ
که نجنبد نفسی از نفسی
غرق در ظلمت این راز شگفتم ناگاه
خنده ای می رسد از سنگ به گوش
سایه ای می شود از سرو جدا
در گذرگاه غروب
در غم آویز افق
لحظه ای چند بهم می نگریم
سایه می خندد و می بینم وای
مادرم می خندد
مادر ای مادر خوب
این چه روحی است عظیم
وین چه عشقی است بزرگ
که پس از مرگ نگیری آرام
تن بیجان تو در سینه خک
به نهالی که در این غمکده تنها ماندست
باز جان می بخشد
قطره خونی که به جا مانده در آن پیکر سرد
سرو را تاب و توان می بخشد
شب هم آغوش سکوت
می رسد نرم ز راه
من از آن دشت خموش
باز رو کرده به این شهر پر از جوش و خروش
می روم خوش به سبکبالی باد
همه ذرات وجودم آزاد
همه ذرات وجودم فریاد
**************
فریدون مشیری