کلک فروردین

Manoucher Avaznia
by Manoucher Avaznia
02-Mar-2009
 

نوروز و فرودین می رسند و بیقراری دل و...

 

کی کلک هنرمند ماه فودین دارد
کز جادوی دستانش بس نقش بهین بارد؟

 

باران بهاری چون از ابر فرو گرید
خوش پرتو خورشیدی در آستین دارد.

 

در دشت دمد چون آن دمهای اهورایی
نرگس به تماشای اعجاز زمین آرد.

 

تا "آینه گردانند روی مه و مهر" ای دوست،
گِل غنچه چنان روی یار زبرین آرد.

 

باز آی به بزم موج سرشار امید، ای جان؛
تا جان دهدت از نو، چون جان نوین دارد.

 

خوش مردم ایران که در پهنه ی فرهنگش
نوروز روان پرور خورشید جبین دارد.

 

دل؛ بنده ی آن کس شو کز مملکت گیتی
جان و دل خود یکسر پردخته ز کین دارد.

 

فودین: فروردین

دستان: تردستی؛ نیرنگ

"ماه و خورشید همین آینه می گردانند" حافظ

سیزدهم اسفند ماه 1387
اتاوا


Share/Save/Bookmark

Recently by Manoucher AvazniaCommentsDate
زیر و زبر
6
Nov 11, 2012
مگس
-
Nov 03, 2012
شیرین کار
-
Oct 21, 2012
more from Manoucher Avaznia
 
Manoucher Avaznia

سوری جان؛

Manoucher Avaznia


نومید ز دور آسمان نتوان بود دل کنده ز پیر و ز جوان نتوان بود هر حال امید وقت نو می آید از تلخی هر لحظه نوان نتوان بود

Manoucher Avaznia

بوالفضل؛ بدان

Manoucher Avaznia


بوالفضل؛ بدان به کوی یاران رفتیم تا خاک در باده گساران رفتیم با پای پیاده تا سر راه نگار با همرهی روح بهاران رفتیم 

Souri

What can I say?

by Souri on

Manouchehr jaan

With your beautiful language, you come always in help, when I'm short of hope. Thanks for your kindness and your support. We all need friends like you and Mr Moezi and other great poet friends here, like Orang, Mehman, also Killjoy and others.....

Thank you very much


Souri

So nice!

by Souri on

Thank you very much Mr Moezi. I am very grateful for this beautiful poem you posted here. Let hope for the spring of all our wishes arrives very soon.....


Manoucher Avaznia

سوری جان؛

Manoucher Avaznia


هنوز از فوج می باید سخن راند ز تاق و زوج می باید سخن راند به همراه نسیم شادان نفس زد ز پست واوج می باید سخن راند. بهاران را خوش آمد می توان گفت "زمستان هم سر آمد" می توان گفت بیا تا دل به دریاها زنیم گُرد "نترسیم از پی آمد" می توان گفت

default

برای سوری که شعر دوست دارد

ابوالفضل معزی (not verified)


گر بهار آيد
گر بهار آرزو روزى به بار آيد
اين زمين هاى سراسر لوت
باغ خواهد شد
سينه اين تپه هاى سنگ
از لهيب لاله ها پر داغ خواهد شد.


default

از تگزاس با درود

ابوالفضل معزی (not verified)


چهری بگو که بهار مژده دهد به یار
ببین چگونه زمستان حرف آخرین دارد

بنما روی و بگذار به روی چشم
که پای آن صنم جای برترین دارد

وقت است که باهم به جنگ شب رویم
کین زمانه با ما قصه ها زکین دارد

از ما درود بر تو ای شاعر زمان
حقا که سخنت جای صد آفرین دارد


Souri

شعر ی زیبا و دل انگیز

Souri


منوچهر عزیز، با تشکر فراوان از شعر بسیار قشنگی‌ که
سرودید، این هم هدیه ناقابل ما، قسمتی‌ از شعر بلند "بهار
غم انگیز" سروده ی شاعر مورد علاقه من هوشنگ  ابتهاج (سایه) 

بهارا زنده مانی ، زندگی بخش

به فروردین ما فرخندگی بخش
هنوز اینجا جوانی دلنشین است
هنوز اینجا نفس ها آتشین است
مبین کاین شاخه ی بشکسته خشک است
چو فردا بنگری ، پر بید مشک است
مگو کاین سرزمینی شوره زار است
چو فردا در رسد ، رشک بهار است
بهارا باش کاین خون گل آلود
بر آرد سرخ گل چون آتش از دود
بر اید سرخ گل ، خواهی نخواهی
وگر خود صد خزان آرد تباهی
بهارا ، شاد بنشین ، شاد بخرام
بده کام گل و بستان ز گل کام
اگر خود عمر باشد ، سر بر آریم
دل و جان در هوای هم گماریم
میان خون و آتش ره گشاییم
ازین موج و ازین توفان براییم
دگربارت چو بینم ، شاد بینم
سرت سبز و دل آباد بینم
به نوروز دگر ، هنگام دیدار
به ایین دگر ایی پدیدار