اشتباهی فرمود
آن که پنداشت میان من و بازارچه ها مشترکاتی بوده ست.
خوی روی و هنر چوپانی
بی گمان نان حلالم دادند.
پس از آن گرگ به ما تاخت ز هر سویی هان؛
و زمین دشمن شد.
موسم قحطی باران آمد.
نان ما در پس پستوی دکان ها گم شد.
و ترازو بنشست
در میان من و نان.
گرگ و قحطی این خواست.
خوی رو: عرق جبین
بیست و پنجم بهمن 1388
اتاوا
Recently by Manoucher Avaznia | Comments | Date |
---|---|---|
زیر و زبر | 6 | Nov 11, 2012 |
مگس | - | Nov 03, 2012 |
شیرین کار | - | Oct 21, 2012 |
Person | About | Day |
---|---|---|
نسرین ستوده: زندانی روز | Dec 04 | |
Saeed Malekpour: Prisoner of the day | Lawyer says death sentence suspended | Dec 03 |
Majid Tavakoli: Prisoner of the day | Iterview with mother | Dec 02 |
احسان نراقی: جامعه شناس و نویسنده ۱۳۰۵-۱۳۹۱ | Dec 02 | |
Nasrin Sotoudeh: Prisoner of the day | 46 days on hunger strike | Dec 01 |
Nasrin Sotoudeh: Graffiti | In Barcelona | Nov 30 |
گوهر عشقی: مادر ستار بهشتی | Nov 30 | |
Abdollah Momeni: Prisoner of the day | Activist denied leave and family visits for 1.5 years | Nov 30 |
محمد کلالی: یکی از حمله کنندگان به سفارت ایران در برلین | Nov 29 | |
Habibollah Golparipour: Prisoner of the day | Kurdish Activist on Death Row | Nov 28 |
در پی نان
Manoucher AvazniaMon Mar 01, 2010 05:12 PM PST
در پی نان بودم
چامه را در قدم نان جوین باید داد
داستان من و این خامۀ آشفته، رفیق؛
بیش و کم این بوده است.
داستان عرق روی و غم فرداها؛
فکر باران بودن
گشته زنجیر تفکر بی شک.
با درودی بر تو
و سپاس غم ایام، ولیک؛
در همین دور و برا
زیر یک سایۀ شفاف و بلند
و زمستانی سرد
و امیدی روشن
فکر نوروز و بهاران بودم؛
غم دل می خوردم.
دگر این خود دانی
پای ما و گذر کوی و خیابان در پیش.
فکر آتشکده باری اینجاست.
باورت هست سخن گفتن راست؟
و خدایی که ورا گفت بخوان؟
حول و حوش دل گیرای پیام؟
ما را سر دماغ آوردی
سپاس
منوچهر
سوری عزیز
Manoucher AvazniaSun Feb 14, 2010 09:10 PM PST
سپاس
Thanks Manouchehr jan
by Souri on Sun Feb 14, 2010 01:45 PM PSTVery great poem. Beautiful.