چند ملاحظۀ تاریخی


Share/Save/Bookmark

Manoucher Avaznia
by Manoucher Avaznia
17-Jun-2010
 

در این گفتار پیرامون چند موضوع تاریخی قابل تأمل در شاهنامه سخن خواهد
رفت. این موضوعات در فاصلۀ زمانی پادشاهی داراب تا اوایل پادشاهی اسکندر در شاهنامه موضوعیت یافته اند. همۀ این دورۀ تاریخی بنا بر شاهنامه حدود چهل سال است.

1. نخست، برای علاقه مندانی که به اصل شاهنامه رجوع می کنند متذکر می شوم که در داستان پادشاهی داراب؛ پدر دارا که بنا بر قرائن داریوش سوم هخمامنشی است، و اندکی پیش و پس از آن هر دو نام داراب و دارا در بارۀ داراب بکار گرفته شده اند. توجه به جنس کلام به روشنی نشانگر این امر است که فردوسی بنا بر ضرورت شعری ازهر دوی این نامها استفاده کرده است. برای نمونه، در بیت هفتم داستان پادشاهی داراب آمده است:

وزان نامداران پاکیزه رای

ز داراب، و ز رسم و رای همای

 

در بیت هشتم چنین آمده است:

 

چو دارا به تخت مهی بر نشست

کمر بر میان بست و بگشاد دست

 

در بیت بیست و ششم رزم داراب با فیلقوس میخوانیم:

 

چو دارا بیامد بزرگان روم

بپرداختند آن همه مرز و بوم

 

در بیت یازدهم همان داستان:

 

چو از پیش دارا به شهر آمدند

از آن رفته لشکر دو بهر آمدند

 

در بیت سوم از آخر همان داستان می خوانیم:


سُقُف خوب رخ را به دارا سپرد

گهرها به گنجور او بر شمرد


بالاخره، بیت نخست داستان پادشاهی دارا پسر داراب تفاوت شخصیتی دارا و داراب را بدینگونه به روشنی به تصویر می کشد:

چو دارا به دل سوگ داراب داشت

به خورشید تاج مهی برفراشت.

 

2. هر دوی اسکندر و دارا شخصیتهای تاریخی مشخص مربوط به دوره های خاص؛ نیمه دوم سده چهارم پیش از میلاد، تاریخ ایران و یونانند؛ درحالیکه شاهنامه اسکندر را رومی معرفی می کند. البته، اگر جهانبینی اسطوره ای شاهنامه را که جهان را مشتمل بر ایران و توران و روم می داند را پایه این بحث قرار دهیم؛ بر سخن شاهنامه ایراد کمتری وارد است. ولیکن، از دید تاریخی اسکندر از مقدونیه ویونان برخاسته است؛ و نه روم. روم در زمان حیات اسکندر قلمروی فراتر از شبه جزیره ایتالیا نداشته است. یونان نیز بر روم سلطۀ سیاسی نظامی نمی داشته است. به تبع همین گمان، همه فیلسوفان یونانی که در زمان فردوسی یونانی شناخته شده بودند نیز رومی خوانده می شوند. آشنایان با تاریخ یونان و روم براین امر واقفند که روم در زمینۀ فلسفه در مقایسه با یونان سرزمین فقیریست. شاهنامه در داستان مردن فیلقوس و بر تخت نشستن اسکندر ارسطو را چنین می شناساند:

 

یکی نامداری بدان گه به روم

کزو شاد بود آن همه مرز و بوم

حکیمی که بد ارسطالیس نام

خردمند و بیدار و گسترده کام

به پیش سکندر شد آن پاک رای

زبان کرد گویا و بگرفت جای

 

البته، از نگاه تاریخی اسکندر پرورده دانش استاد خود ارسطو است.

 

در بارۀ باژخواهی دارا از اسکندر آمده است:

 

چنان بد که روزی فرستاده ای

سخنگو و روشندل آزاده ای

ز نزدیک دارا بیامد به روم

کجا باژ خواهد ز آباد بوم

به پیش سکندر بگفت آن سخن

غمی شد سکندر ز باژ کهن

 

در داستان آمدن اسکندر به رسولی...می خوانیم:

 

هم اندر زمان باژخواهان روم

کجا رفته بودند ز آن مرز و بوم

ز خانه بدان بزمگاه آمدند

خرامان به نزدیک شاه آمدند


Share/Save/Bookmark

Recently by Manoucher AvazniaCommentsDate
زیر و زبر
6
Nov 11, 2012
مگس
-
Nov 03, 2012
شیرین کار
-
Oct 21, 2012
more from Manoucher Avaznia
 
Manoucher Avaznia

4.  در راستای

Manoucher Avaznia


4.  در راستای همان برداشت نادرست تاریخی از زمان، در جای جای داستانهای فیلیپ و اسکندر به سمبلها، نشانها، و رسوم آیین مسیح بر می خوریم.  در داستان ازدواج داراب با ناهید دختر فیلقوس همراهی سران کلیسا با عروس را اینگونه می بینیم:

دلارای رومی به مهد اندرون

سکوبا و راهب ورا رهنمون

....

سقف خوبرو را به دارا سپرد

گهرها به گنجور او برشمرد

 

در بارۀ پرچم اسکندر درهنگامۀ آمادگی جنگی با داریوش می خوانیم:

 

درفشی پس پشت سالار روم

نوشته بر او سرخ و پیروزه بوم

همای از بر و خیزرانش قصیب

نوشته بر او بر محب صلیب

 

روشنتر از اینها سوگند و تعهد عدم تعرض اسکندر در پیشگاه قیدافه شاه اندلس است:

 

به دین مسیحا، به فرمان راست

به دارنده کو بر زبانم گواست

به زنار و شماس و روح القدس

کزین پس مرا خاک در اندلس 

نه بیند، نه لشکر فرستم به جنگ

نیامیزم از هر دری نیز رنگ

 

اگر این روایت شاهنامه را درست بدانیم، باید باور کنیم که فیلیپ و اسکندر چهارصد سال پیش از تولد عیسی مسیح مسیحی بوده اند؛ و بیش از هشت صد سال پیش از رسمیت یافتن مسیحیت از نشانه های ترسایی در امورات کشوری و خانوادگی بهره می جسته اند.

از فحوای این سخن می توان نتیجه گرفت که نویسنده یا نویسنده گان منبع یا منابع مورد استفادۀ شاهنامه در این مورد خاص باید پس از اسلام می زیسته اند.  واژه های زنار و روح القدس در ادبیات پس از اسلام؛ احتمالا بواسطه رواج اسلام، رایج شده اند. به نظر می رسد، چون باختر جهان اسلامی در آن زمان امپراتوری روم مسیحی بوده؛ ایشان گمان برده اند که واحد سیاسی غرب امپراتوری ایران پیش از اسلام همیشه روم بوده است و ضرورتا همیشه کیش رسمی مسیحیت می داشته است.

 

5.  شاهنامه پایتخت؛ دست کم خاستگاه، فیلیپ و اسکندر را عموریه معرفی می کند.  عموریه مکانی در میانه آسیای صغیر؛ ترکیه امروزی، است با فاصله ای  بسیار از یونان و مقدونیه.   دهخدا در زیر این نام آورده است:

 

justifytext">عموریة. [ ع َم ْ مو ی َ ]
(اِخ ) . class=\'highlight\' dir=\'ltr\'>Amorium


(از ترجمه ٔ
مقدمه ٔ ابن خلدون ).

');" id="fn148373"> ۞ شهرکی است در ساحل نهر عاصی ، در
بین فامیه و شیزَر. (از معجم البلدان ). شهری است در خاک روم که
ابن خلدون در بحث جغرافیایی خود، آن را در شمال بخش پنجم اقلیم
پنجم یاد کرده . و نام این شهررا به عموریة بنت الروم بن الیفزبن سام
بن نوح نسبت داده اند. شهر عموریة را معتصم خلیفه ٔ عباسی در سال 223هَ .ق . با شهر انقره فتح کرد و
آن از اعظم فتوحات اسلام بشمار می رود. و در این سفر ابوتمام همراه
خلیفه بود و بمناسبت این فتح قصیده ٔ مشهور خود را بمطلع:
السیف
أصدق اِنباءً من الکتب
فی حده الحد بین الجد و اللعب

 

 

به نظر می رسد مرکزیت یافتن عموریه در این داستان متاثر از همین واقعه ای باشد که دهخدا آورده است.  جای شگفتی نخواهد بود اگر بگوییم در زمان فردوسی داستان جنگ خلیفه و قیصر نقل مجالس بوده است ومنابع شاهنامه از آن متأثر شده باشند. با یک محاسبه کوچک فاصلۀ زمانی اسکندر با معتصم بیش از هزار و دویست سال است.


در هر صورت، در داستان رزم داراب و فیلقوس در شاهنامه آمده است:

ز عموریه لشکری گرد کرد

همه نامداران روز نبرد

چو دارا بیامد، بزرگان روم

بپرداختند آن همه مرز و بوم

زعموریه فیلقوس و سران

برفتند گردان و جنگاوران

 

دوباره، در داستان به زنی گرفتن اسکندر روشنک دختر داریوش را، اسکندر مادرش را از عموریه می خواند و به خواستگاری روشنک می فرستد:

 

ز عموریه مادرش را بخواند

چو آمد، سخنهای دارا براند

 

شاهنامه این نکته را روشن نمی کند که چگونه این مادر؛ به قول شاهنامه ناهید دختر فیلقوس، که روزی همسر داراب پدر هر دوی دارا و اسکندراست بر اسکندر فاش نمی کند که دارا برادر ناتنی اوست؛ و ازدواج او با روشنک در واقع ازدواج با برادرزاده اش می باشد.  مادر اسکندر با کمال میل به اصفهان رفته، از روشنک خواستگاری می کند و او را به داماد می رساند.  آیا این نشان دیگری از رایج  بودن ازدواج با محارم در میان اشرافیت ایران پیش از اسلام نیست؟

 

 


Manoucher Avaznia

3.  در راستای

Manoucher Avaznia


3.  در راستای پیشفرض رومی بودن اسکندر شاهنامه لقب قیصر را هم که مخصوص امپراتوران روم بویژه امپراتوران روم شرقی؛ بیزانس، است را به اسکندر و پدرش فیلیپ؛ بقول شاهنامه نیایش فیلقوس، می بخشد.  از قول فیلقوس میگوید:

 

همی گفت قیصر به هر مهتری

که پیدا شد از تخم من قیصری

 

در این بیت قیصر اول فیلیپ است و قیصر دوم اسکندر.

باز میگوید:

 

نیاورد کس نام دارا به بر

سکندر پسر بود و قیصر پدر

بنا بر دلیلی که در اصل شمارۀ یک گفتار آورده ام دارا در اینجا همان داراب است.

 

همچنین در بارۀ رفتار فیلقوس با اسکندر میفرماید:

 

فزون از پسر داشتی قیصرش

بیاراستی  پهلوانی برش

ولیهعد گشت از پس فیلقوس

به دیدار او داشتی نعم و بوس

هنرها که باشد کیان را بکار

سکندر بیاموخت ز آموزگار

 

جا دارد یادآور شویم که لقب قیصر که شکل معرب نام جولیوس سزار است را امپراتوران روم پس از قتل وی؛ که نقش غیرقبل انکاری در تبدیل جمهوری روم به امپراتوری روم داشت، در سال   44 قبل ازمیلاد در سنای رم به  افتخار او بر خود نهادند. سزار در نیمۀ دوم سده نخست پیش از میلاد کشته شد و سالها طول کشید تا نامش به لقبی دولتی تبدیل شود؛ درحالیکه  اسکندر و فیلیپ در سده چهارم پیش از میلاد می زیسته اند.  

پس از تقسیم امپراتوری روم به دو بخش شرقی  وغربی پیرامون سال 286 میلادی؛ اقوام ژرمن؛واندالها، شهر رم را در سال410 میلادی غارت کردند و به حیات سیاسی روم غربی پایان بخشیدند.  حال آن که امپراتوری بیزانس تا سقوطش به سال 1492 میلادی بدست ترکان عثمانی با مرکزیت قسطنطیه؛ استانبول کنونی، به حیات سیاسی نظامی خود ادامه داد.

حاصل سخن اینکه، در زمان اسکندر و فیلقوس نه تنها یونان بر روم سلطه نداشته و روم بر یونان سلطه نداشته؛ بلکه لقب قیصر پدید نیامده بود که اسکندر و فیلیپ بدان ملقب شده باشند.