یاد باد

Manoucher Avaznia
by Manoucher Avaznia
22-Sep-2012
 

یاد باد آنگه که با دل جستجویی داشتیم

روز و شب در سر هوای شهر و کویی داشتیم

خانه بردوشی نموده پیشه و با حال زار

از لب نوشین یاری آرزویی داشتیم

چون که با تیغ جفا جمع محبان می زدند

لاجرم در خلوت خود گفتگویی داشتیم

با همه شوریده حالی و عتاب محتسب

در سری شوری و در دستی سبویی داشتیم

یاد پاییزی مکن بر ما شماطتها که ما

در گلستانی چو نرگس رنگ و بویی داشتیم

چهریا از سیرت پرهیزکاران کاشکی

چون گروه پیروان فرخنده خویی داشتیم

 

اول پاییز 1391

اتاوا

 


Share/Save/Bookmark

Recently by Manoucher AvazniaCommentsDate
زیر و زبر
6
Nov 11, 2012
مگس
-
Nov 03, 2012
شیرین کار
-
Oct 21, 2012
more from Manoucher Avaznia
 
Manoucher Avaznia

باورت ناید اگر

Manoucher Avaznia


باورت ناید اگر گویم: که در الفاظ شعر

از غم آلاله رویی های و هویی داشتیم؟

 

تعلیق

تا پرتو استاد ازل در گهر افتاد

عشق آمد و در جان بشر زان شرر افتاد

آنکس که چنین نکته ندانست به یک بار

از دایرۀ کون و مکان بی هنر افتاد

 

هشدار که مشتاق رخ جان جهانیم!

ار ساکن این بادیه, ور رهگذرانیم

بی همرهی و در حضر خضر به هر حال

تا پیش سراپردۀ دلدار دوانیم

 

 

در خیل عدو سوار محصور خوش است

سرهای فتاده از بدن دور خوش است

در حضرت ذوالجلال صاحب اکرام

افغان علی و شام دیجور خوش است

 

گفتند جهان و آب انگور خوش است

همصحبتی رود و لب حور خوش است

بشنو که مرا از ثمر کون و مکان 

یک لحظه جمال یار مسرور خوش است

 

شاهد, مگر از شراب مهری مستی,

کاینسان ز تعلق زمان بگسستی؟

یا نزد علی تلمذی فرمودی,

کز خویش بریده و به حق پیوستی؟

 

 

چون ماسه که در قلب صدف جای گزیده ست

با عشق تو خو کردم و دردانه ام امشب

گفتند درین بحر خروشنده چه جویی؟

گفتم پی یک گوهر یکدانه ام امشب

گفتند خردمند نپوید دل توفانی امواج

گفتم ز خرد عاری و بیگانه ام امشب 

 

 

با درود؛

خواندن بامدادی چکامۀ حضرتعالی ما را بر سر ذوق آورد و از خامه چکید آنچه در پیش رو آمد:

 

 

تا یادی از آن بوسۀ ربانی ام افتاد

دیوانه وش اندر پی دیوانه ام امشب

پروا نبود در دل پروانه ز آتش

بی ریب که در مسلک پروانه ام امشب

در دل نرود حسرت شاهم که چنین شاد

در حضرت بی پردۀ جانانه ام امشب

 

با سپاس

منوچهر عوض نیا 

تا گوهر گفتار در عالم سفتند

بسیار سخن ز روی یارم گفتند

اندر پس پرده ماند اوصاف رخش

هر چند غبار پرده را خوش رفتند

 

 

خیز تا خاطر ازین همهمه آزاد کنیم

دل سودا زده با عشق ازل شاد کتیم

عقل را منزلتی درخور شاهان بخشیم

ترک این مغلطۀ چالش اضداد کنیم

 

 

شاهد, اگر از باد خزانی خستیم

چند ماهی اگر از صحبت گل بگسستیم

ما را چه غم ار حال جهان دیگر شد

از بادۀ مهر ماه خود سرمستیم

 


Souri

Welcome back Manouchehr

by Souri on

It is so nice to read your beautiful poems again.

Lovely poem.

Thanks for sharing.


Orang Gholikhani

مرسی

Orang Gholikhani


یاد باد آن زمان که همصدائی داشتیم

یاوری هم غم صادقی داشتیم


Manoucher Avaznia

غم مخور, ما هم

Manoucher Avaznia


غم مخور, ما هم زمانی از سر لطف نگار 

در میان چامه سازان آبرویی داشتیم

 

 


ahang1001

بسیار زیبا و دلنشین بود

ahang1001


 

کاش ماهم نظیر چهریا

طبع شعری و رنگ و بویی داشتیم