یاد باد آنگه که با دل جستجویی داشتیم
روز و شب در سر هوای شهر و کویی داشتیم
خانه بردوشی نموده پیشه و با حال زار
از لب نوشین یاری آرزویی داشتیم
چون که با تیغ جفا جمع محبان می زدند
لاجرم در خلوت خود گفتگویی داشتیم
با همه شوریده حالی و عتاب محتسب
در سری شوری و در دستی سبویی داشتیم
یاد پاییزی مکن بر ما شماطتها که ما
در گلستانی چو نرگس رنگ و بویی داشتیم
چهریا از سیرت پرهیزکاران کاشکی
چون گروه پیروان فرخنده خویی داشتیم
اول پاییز 1391
اتاوا
Recently by Manoucher Avaznia | Comments | Date |
---|---|---|
زیر و زبر | 6 | Nov 11, 2012 |
مگس | - | Nov 03, 2012 |
شیرین کار | - | Oct 21, 2012 |
Person | About | Day |
---|---|---|
نسرین ستوده: زندانی روز | Dec 04 | |
Saeed Malekpour: Prisoner of the day | Lawyer says death sentence suspended | Dec 03 |
Majid Tavakoli: Prisoner of the day | Iterview with mother | Dec 02 |
احسان نراقی: جامعه شناس و نویسنده ۱۳۰۵-۱۳۹۱ | Dec 02 | |
Nasrin Sotoudeh: Prisoner of the day | 46 days on hunger strike | Dec 01 |
Nasrin Sotoudeh: Graffiti | In Barcelona | Nov 30 |
گوهر عشقی: مادر ستار بهشتی | Nov 30 | |
Abdollah Momeni: Prisoner of the day | Activist denied leave and family visits for 1.5 years | Nov 30 |
محمد کلالی: یکی از حمله کنندگان به سفارت ایران در برلین | Nov 29 | |
Habibollah Golparipour: Prisoner of the day | Kurdish Activist on Death Row | Nov 28 |
باورت ناید اگر
Manoucher AvazniaMon Oct 01, 2012 05:04 PM PDT
باورت ناید اگر گویم: که در الفاظ شعر
از غم آلاله رویی های و هویی داشتیم؟
تعلیق
تا پرتو استاد ازل در گهر افتاد
عشق آمد و در جان بشر زان شرر افتاد
آنکس که چنین نکته ندانست به یک بار
از دایرۀ کون و مکان بی هنر افتاد
هشدار که مشتاق رخ جان جهانیم!
ار ساکن این بادیه, ور رهگذرانیم
بی همرهی و در حضر خضر به هر حال
تا پیش سراپردۀ دلدار دوانیم
در خیل عدو سوار محصور خوش است
سرهای فتاده از بدن دور خوش است
در حضرت ذوالجلال صاحب اکرام
افغان علی و شام دیجور خوش است
گفتند جهان و آب انگور خوش است
همصحبتی رود و لب حور خوش است
بشنو که مرا از ثمر کون و مکان
یک لحظه جمال یار مسرور خوش است
شاهد, مگر از شراب مهری مستی,
کاینسان ز تعلق زمان بگسستی؟
یا نزد علی تلمذی فرمودی,
کز خویش بریده و به حق پیوستی؟
چون ماسه که در قلب صدف جای گزیده ست
با عشق تو خو کردم و دردانه ام امشب
گفتند درین بحر خروشنده چه جویی؟
گفتم پی یک گوهر یکدانه ام امشب
گفتند خردمند نپوید دل توفانی امواج
گفتم ز خرد عاری و بیگانه ام امشب
با درود؛
خواندن بامدادی چکامۀ حضرتعالی ما را بر سر ذوق آورد و از خامه چکید آنچه در پیش رو آمد:
تا یادی از آن بوسۀ ربانی ام افتاد
دیوانه وش اندر پی دیوانه ام امشب
پروا نبود در دل پروانه ز آتش
بی ریب که در مسلک پروانه ام امشب
در دل نرود حسرت شاهم که چنین شاد
در حضرت بی پردۀ جانانه ام امشب
با سپاس
منوچهر عوض نیا
تا گوهر گفتار در عالم سفتند
بسیار سخن ز روی یارم گفتند
اندر پس پرده ماند اوصاف رخش
هر چند غبار پرده را خوش رفتند
خیز تا خاطر ازین همهمه آزاد کنیم
دل سودا زده با عشق ازل شاد کتیم
عقل را منزلتی درخور شاهان بخشیم
ترک این مغلطۀ چالش اضداد کنیم
شاهد, اگر از باد خزانی خستیم
چند ماهی اگر از صحبت گل بگسستیم
ما را چه غم ار حال جهان دیگر شد
از بادۀ مهر ماه خود سرمستیم
Welcome back Manouchehr
by Souri on Sun Sep 23, 2012 01:58 AM PDTIt is so nice to read your beautiful poems again.
Lovely poem.
Thanks for sharing.
مرسی
Orang GholikhaniSun Sep 23, 2012 12:15 AM PDT
یاد باد آن زمان که همصدائی داشتیم
یاوری هم غم صادقی داشتیم
غم مخور, ما هم
Manoucher AvazniaSat Sep 22, 2012 10:28 PM PDT
غم مخور, ما هم زمانی از سر لطف نگار
در میان چامه سازان آبرویی داشتیم
بسیار زیبا و دلنشین بود
ahang1001Sat Sep 22, 2012 10:06 PM PDT
کاش ماهم نظیر چهریا
طبع شعری و رنگ و بویی داشتیم