بندی


Share/Save/Bookmark

Manoucher Avaznia
by Manoucher Avaznia
27-Jul-2008
 

داشتم می گفتم

ماه فروردین رفت؛

تیر و شهریور نیز.

 

آسمان بارانیست.

لاله ها در قدم باد تَبستان مردند؛

باغهای گل سرخ

و چکاوکها نیز.

 

من درین خاک اثر از نارونی پیر ندیدم هرگز.

همه جا قال و مقال مال است.

صحبت از "من" بودن،

صاحب مکنت و شوکت گشتن

محک سنجش هر معیاریست.

 

خسته از آش دهانسوز نژاد،

خون پاک اجداد،

و زبان پاکی

که زمختی ورا

رهرو تیز زمان صیقل داد،

و درشتیش زدود،

سینه ام مالامال

دیده گانم سرشار؛

من پی گمشده ایی می گشتم.

زیر و بالا و بلندای در و پنجره و کوچه و راه

همه را می جستم.

 

بار دیگر دیدم

آسمان اینجا

همچنان بارانیست.

لختی انگارۀ خورشید به یادم آمد.

مویه کردم، باری.

از خودم پرسیدم:

"یا رب این قوم چرا بندی یک هذیانند؟"

 

تبستان: تابستان 

هفتم مرداد ماه 1387

اتاوا 

 


Share/Save/Bookmark

Recently by Manoucher AvazniaCommentsDate
زیر و زبر
6
Nov 11, 2012
مگس
-
Nov 03, 2012
شیرین کار
-
Oct 21, 2012
more from Manoucher Avaznia
 
IRANdokht

another beautiful poem

by IRANdokht on

I am so glad I don't have to pick a favorite! All the poems you have posted this far are great and no matter which style you choose, your work is just outstanding!

Thank you! 

IRANdokht