راست بالای سبزواران


Share/Save/Bookmark

Manoucher Avaznia
by Manoucher Avaznia
28-Aug-2008
 

راست بالای سبزوارانی ای رفیق

استاده بر جوکنارانی، ای رفیق.

تهمتنی و ریشه ات به ژرفنای

نوشیده آب کوهسارانی، ای رفیق.

چون در هوا تکانی خورد سرت

بشارت آور روز بارانی، ای رفیق.

بر پیکرت نشسته زخم طوفان و ای عجب

سر زنده تمام زمستانی، ای رفیق.

خسبند به سایه ات شبانان به نیمروز

گسترده بر پارث و کردانی، ای رفیق.

بدیدمت به بغداد و بلخ و به خانقین

هم دیدمت که به کوه گیلانی، ای رفیق.

بغداد بنگریست در پاره پیکرت

جاوید قصه های خراسانی، ای رفیق.

گاهی ز شیراز و مصرت خبر رسد

گاهی به دیلم و بصره و تهرانی، ای رفیق.

گاهی به ترک و تازی و تاتی سخن کنی

گاهی سخنسرای ترکمانانی، ای رفیق.

گاهی به کارگاه و معدن بجویمت

هم گه به دبستان و زندانی، ای رفیق.

گاهی به رنگ زرد و سپیدی شناسمت

گاهی به سلک سیاهانی، ای رفیق.

در هر زمین و خاک شکلی دگر کنی

در چین به رنگ چین، در پارس ایرانی، ای رفیق.

در هر کهی که سری افتدت ز تن

جاوید کوهباد قهستانی، ای رفیق.

در شهر خانه ات به کوی هتخشان نموده اند 

در ده به عقاب آشیانی، ای رفیق.

گاهی بجویمت به چرا گاه گوسپند

همراه دائم هی هی چوپانی، ای رفیق.

همراه نیل نامت رود به یم

گاهی به جیحون و به جیهانی، ای رفیق.

گاهی به رقص گرفته ای خنجر یموت

گاهی سوار اسب گکلانی، ای رفیق.

در هر کجا روی؛ به هر سو که بگروی

تو مشعل بلند دلیرانی، ای رفیق.

باری، به هر کجا روی آنجا سرای توست

در سینه تپنده هرانسانی، ای رفیق.

عدو گمان برد ترا سبک می توان خرید

حاشا، تو سنگر ستبر ایمانی، ای رفیق.

هر جا روی با تمامت هستی مانده ای بلند

در رزم غیور و نا پشیمانی، ای رفیق.

با این همه رهرو یک مرام و مسلکی

بند بگسل تمام اسیرانی، ای رفیق.

 

راست بالا: درخت سرو 

بیست و سوم جولای

2004

اتاوا


Share/Save/Bookmark

Recently by Manoucher AvazniaCommentsDate
زیر و زبر
6
Nov 11, 2012
مگس
-
Nov 03, 2012
شیرین کار
-
Oct 21, 2012
more from Manoucher Avaznia
 
Manoucher Avaznia

سوری و مجید گرامی

Manoucher Avaznia


از توجه و اندرز هر دوی شما سپاسگزارم.  بی تردید آنها را گوش آویز خواهم کرد. سخن اسطوره وتاریخ به زبان شعرگفتن زمختی کلام به همراه دارد.

منوچهر عوض نیا


Souri

درد

Souri


حکایت از چه کنم سینه سینه درد اینجاست
هزار شعله ی سوزان و آه سرد اینجاست
نگاه کن که ز هر بیشه در قفس شیری ست
بلوچ و کرد و لر و ترک و گیله مرد اینجاست
بیا که مسئله بودن و نبودن نیست
حدیث عهد و وفا می رود نبرد اینجاست
بهار آن سوی دیوار ماند و یاد خوشش
هنوز با غم این برگ های زرد اینجاست
به روزگار شبی بی سحر نخواهد ماند
چو چشم باز کنی صبح شب نورد اینجاست
جدایی از زن و فرزند سایه جان ! سهل است
تو را ز خویش جدا می کنند ، درد اینجاست

هوشنگ ابتهاج (ه.الف.سایه)

Majid

از نظر محتوی

Majid


از نظر محتوی بینهایت زیبا بود، از نظر متن کمی‌ بیشتر کار میخواد.

یه جوری یه چیزی رو تو آدم بیدار میکنه و یه قلقلکی به روح خفته آدم میده.

 بیشتر رو قالب کار کن دوست من،پیامت حرف نداشت، موفق باشی‌