بلاگ جدید برای مشاعره

Souri
by Souri
10-Oct-2009
 

 

ترانه خوان عشق

 

تو رفتی و نفس گرم عاشقان با من
ستاره سوختگانند مهربان با من
به یاد عشق تو تا من ترانه خوان گشتم
جهان و جمله جهان شد ترانه خوان با من
ز بیخ و بن بکند کوه درد و غم این سیل
چنین که گریه کند چشم آسمان با من
رسد همیشه به فریاد باده نوشان حق
بگفت این سخن آن میر می کشان با من
بساط خویش به جای دگر برم زین شهر
چنین که گشته عسس سخت سرگران با من
شرار شوق تو در دل نمی شود خاموش
هنوز یاد تو این یاد مهربان با من
دلم گرفت از این لحظه های تنهایی
ترحمی کن و بازآ بمان با من
چه سالها که گذشت و نرفتی از یادم
هنوز عشق تو این عشق جاودان با من

 

حمید مصدق


Share/Save/Bookmark

Recently by SouriCommentsDate
Ahamdi brings 140 persons to NY
26
Sep 24, 2012
Where is gone the Babak Pirouzian's blog?
-
Sep 12, 2012
منهم به ایران برگشتم
23
May 09, 2012
more from Souri
 
HollyUSA

.

by HollyUSA on

.

 


HollyUSA

Ali

by HollyUSA on

In che axiyeh agha? Adam dahanesh aab miyofteh :/ Bavaretoon shayad nasheh vali yeki az arezoo ham ineh keh az dastforoosh tooyeh tehran azin haleh hooleh ha bekharam dobareh!

 


Ali Lakani

ی

by Ali Lakani on

یک پنجره برای دیدن
یک پنجره برای شنیدن
یک پنجره که مثل حلقه ی چاهی
در انتهای خود به قلب زمین میرسد
و باز میشود به سوی وسعت این مهربانی مکرر آبی رنگ
یک پنجره که دست های کوچک تنهایی را
از بخشش شبانه ی عطر ستاره های کریم
سرشار میکند
و میشود از آنجا
خورشید را به غربت گلهای شمعدانی مهمان کرد
یک پنجره برای من کافیست
من از دیار عروسکها می آیم
از زیر سایه های درختان کاغذی
در باغ یک کتاب مصور
از فصل های خشک تجربه های عقیم دوستی و عشق
در کوچه های خاکی معصومیت
...
من از میان
ریشه های گیاهان گوشتخوار می آیم
و مغز من هنوز
لبریز از صدای وحشت پروانه ای است که او را
دردفتری به سنجاقی
مصلوب کرده بودند
وقتی که اعتماد من از ریسمان سست عدالت آویزان بود
 و در تمام شهر
قلب چراغ های مرا تکه تکه می کردند
وقتی که چشم های کودکانه عشق مرا
با دستمال تیره قانون می بستند
و از شقیقه های مضطرب آرزوی من
فواره های خون به بیرون می پاشید
وقتی که زندگی من دیگر
چیزی نبود هیچ چیز بجز تیک تاک ساعت دیواری
دریافتم باید باید باید
دیوانه وار دوست بدارم
یک پنجره برای من کافیست
یک پنجره به لحظه ی آگاهی و نگاه و سکوت
اکنون نهال گردو
آن قدر  قد کشیده که دیوار رابرای برگهای جوانش
 معنی کند
از آینه بپرس
نام نجات دهنده ات را
آیا زمین که زیر پای تو می لرزد
تنها تر از تو نیست ؟
.......
همیشه خوابها
از ارتفاع ساده لوحی خود پرت میشوند و می میرند
من شبدر چهار پری را می بویم
که روی گور مفاهیم کهنه روییده ست
آیا زنی که در کفن انتظار و عصمت خود خاک شد جوانی من بود ؟
آیا دوباره من از پله های کنجکاوی خود بالا خواهم رفت
تا به خدای خوب که در پشت بام خانه قدم میزند سلام بگویم ؟
حس میکنم که وقت گذشته ست
حس میکنم که لحظه سهم من از برگهای تاریخ است
حس میکنم که میز فاصله ی کاذبی است در میان گیسوان من و دستهای این غریبه ی غمگین
حرفی به من بزن
آیا کسی که مهربانی یک جسم زنده را به تو می بخشد
جز درک حس زنده بودن از تو چه می خواهد ؟
حرفی بزن ....

من در پناه پنجره ام
با آفتاب رابطه دارم 

فروغ فرخزاد


HollyUSA

دال

HollyUSA


دیروز

چون دو واژه به یک معنی‌

از ما دوگانه

هر یک سرشار دیگری

اوج یگانگی

 

و امروز

چون دو خط موازی

در امتداد یک راه

یک شهر

یک افق

بی نقطهٔ تلاقی‌ و دیدار

حتی

در جاودانگی

 


HollyUSA

Salam. Haleh dorosteshe

by HollyUSA on

va Holly hamoon giyahi hast keh dar aks mibinid. Zemestanist va Baraye Christmas estefadeh mishavad.


Javad Yassari

سلام بر خانم هالی در آمریکا

Javad Yassari


نام شما هالی است یا هاله؟  هالی نوعی شمشاد است، درست می گویم؟  این هم نون شما و لطفا دال عنایت بفرمایید.  شعری است از زنده یاد حمید مصدق:

نه، نه، نه

این هزار مرتبه

گفتم:

--نه

دیگر توان نمانده،

--توانایی

در بند بند من

از تاب رفته است.

شب تا تمام وحشت خود خواب رفته است

و در تمام این شب تاریک،

تاریک، چون تفاهم من،

--با تو!

انسان،

افسانهء مکرر اندوه و رنج را

تکرار می کند.


HollyUSA

دال befarmeyeed in ham

HollyUSA


دوباره آفتاب خواهد دمید

دوباره ابها جاری خواهد شد

و باد، زمزمهٔ مرغکان عشق را

به شهر خواهد آورد

دوباره دست نسیم

شکوفه‌ها را پر پر خواهد کرد

و روی شاخهٔ گردوی پیر، میوهٔ کال

به انتظار گرما خواهد نشست

دوباره گرما خواهد رسید

و روی پیشخوان دکانها، انبوه میوه ها

عبور تابستان را

به‌ عابران خواب آلود

پیام خواهد داد

دوباره شب

روز

هفته

ماه

بهار

تابستان

دوباره باد و باران

برگریز

یخبندان.


Javad Yassari

سلام بر دوستان عزیز. لطفا دال عنایت بفرمایید.

Javad Yassari


تا با غم عشق تو مرا كار افتاد

بيچاره دلم در غم بسيار افتاد

بسيار فتاده بود هم در غم عشق

 اما نه چنين زار كه اينبار افتاد

سودای تو را بهانه اي بس باشد

مدهوش تو را ترانه اي بس باشد

در كشتن ما چه ميزني تيغ جفا

ما را سر تازيانه ای بس باشد


HollyUSA

Likewise Souri jan

by HollyUSA on

and have a wonderful night.

p.s. I never knew that about Ebtehaj but heck what do I know...:)


Souri

Wow! what a beautiful poem, thank you

by Souri on

Yes, Hoshang Ebtehaaj's nick name is : H. alef. Saayeh

Thanks for these wonderful poems you have posted here.

I'm glad we share our love for poetry here.

Have wonderful night (or evening if you live in West Coast)

See you tomorrow.


HollyUSA

One of my favorites

by HollyUSA on

ای دورترین امید من از من

با من بنشین که از کنار تو

تا دورترین ستاره

راهی‌ نیست

میمنت میرصادقی

 


HollyUSA

Sayeh?

by HollyUSA on

and I just typed out Zaban negah  in behnevis LOL


Souri

Hard to not love Sayeh, if you love Persian poetry :)

by Souri on

زبان نگاه

 

نشود فاش کسی آنچه میان من و توست
تا اشارات نظر نامه رسان من و توست
گوش کن با لب خاموش سخن می گویم
پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست


روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید
حالیا چشم جهانی نگران من و توست
گر چه در خلوت راز دل ما کس نرسید
همه جا زمزمه ی عشق نهان من و توست


گو بهار دل و جان باش و خزان باش ، ارنه
ای بسا باغ و بهاران که خزان من و توست
این همه قصه ی فردوس و تمنای بهشت
گفت و گویی و خیالی ز جهان من و توست


نقش ما گو ننگارند به دیباچه ی عقل
هر کجا نامه ی عشق است نشان من و توست
سایه ز آتشکده ی ماست فروغ مه و مهر
وه ازین آتش روشن که به جان من و توست


HollyUSA

I like Ebtehaj

by HollyUSA on

Have you read 'Zabaan'e Negaah' by him?


Souri

salam, inham yek sher digeh (vaseh dele khodam :)

by Souri on

گریز

 

از هم گریختیم
و آن نازنین پیاله دلخواه را دریغ
بر خاک ریختیم
جان من و تو تشنه پیوند مهر بود
دردا که جان تشنه خود را گداختیم
بس دردناک بود جدایی میان ما
از هم جدا شدیم و بدین درد ساختیم
دیدار ما که آن همه شوق و امید داشت
اینک نگاه کن که سراسر ملال گشت
و آن عشق نازنین که میان من و تو بود
دردا که چون جوانی ما پایمال گشت
با آن همه نیاز که من داشتم به تو
پرهیز عاشقانه من ناگزیر بود
من بارها به سوی تو بازآمدم ولی
هر بار دیر بود
اینک من و تو ایم دو تنهای بی نصیب
هر یک جدا گرفته ره سرنوشت خویش
سرگشته در کشاکش طوفان روزگار
گم کرده همچو آدم و حوا بهشت خویش

 

هوشنگ
ابتهاج


HollyUSA

Keep going back to E.KH

by HollyUSA on

از ماهیانی کوچک این جویبار

هرگز نهنگ زاده نخواهد شد

من خردی عظیم خود را می‌دانم

امّا

وقتی‌ که پنجهٔ فتادن ریگی

خواب هزار ساله مردابی را می‌‌آشوبد

این مشت خشم بر جدار دلم

بی‌ گمان بیهوده نیست


 


HollyUSA

Nice

by HollyUSA on

Got a couple more kharej az barnameh ones to share. But won't be able to until the end of the day. Thanks again for behnevis. It is awesome.


Souri

bah bah, beautiful! another Kharej one now (name of the poet?)

by Souri on

روز و شب در حسرت آن بی نشان سر می شود
هر چه می جویم نشانش، بی نشان تر می شود

روی شهرآشوب مه را گـر بپوشانی چو ابـر
آسمان شب نشینان کی مکدر می شود؟


HollyUSA

Since you are kharej az dastoor... (Esmaeel Khoyee)

by HollyUSA on

وقتی‌ که من بچه بودم

پرواز یک بادبادک

میبردت از بامهای سحرخیزی پلک

تا نارنجزاران خورشید

آه. آن‌ فاصلهای کوتاه!

وقتی‌ که من بچه بودم

خوبی‌ زنی‌ بود

که بوی سیگار میداد

و اشکهای درشتش

از پشت آن‌ عینک ذرّه بینی‌

با صوت قرآن می‌‌آمیخت

وقتی‌ که من بچه بودم

آب و زمین و هوا بیشتر بود

و جیرجیرک

شبها

در متن موسیقی‌ ماه و خاموشی ژرف

آواز میخواند

وقتی‌ که من بچه بودم

لذت خطی بود

از سنگ

تا زوزهٔ آن‌ سگ پیر رنجور.

آه آن‌ دستهای ستمکار معصوم

وقتی‌ که من بچه بودم

میشد ببینی‌

آن‌ قمری ناتوان را

که بالش

زین سوی قییچی با باد میرفت

میشد

آری

میشد ببینی‌

و با غروری به بیرحمی بی‌ ریایی

تنها بخندی


وقتی‌ که من بچه بودم

در هر هزاران و یک شب

یک قصه بس بود

تا خواب و بیداری خوابناکت

سرشار باشد


وقتی‌ که من بچه بودم

زور خدا بیشتر بود


وقتی‌ که من بچه بودم

بر پنجره‌های لبخند

اهلی‌ترین سار‌های سرور اشیان داشتند

آن روز‌ها گربه‌های تفّکر

چندین فراوان نبودند


وقتی‌ که من بچه بودم

مردم نبودند

وقتی‌ که من بچه بودم

غم بود

اما کم بود

 


Souri

kharej az dastour (I love this poem)

by Souri on

رنج دیرینه

 

حاصلی از هنر عشق تو جز حرمان نیست
آه ازین درد که جز مرگ منش درمان نیست
این همه رنج کشیدیم و نمی دانستیم
که بلاهای وصال تو کم از هجران نیست


آنچنان سوخته این خاک بلاکش که دگر
انتظار مددی از کرم باران نیست
به وفای تو طمع بستم و عمر از کف رفت
آن خطا را به حقیقت کم ازین تاوان نیست


این چه تیغ است که در هر رگ من زخمی ازوست
گر بگویم که تو در خون منی بهتان نیست
رنج دیرینه ی انسان به مداوا نرسید
علت آن است که بیمار و طبیب انسان نیست


صبر بر داغ دل سوخته باید چون شمع
لایق صحبت بزم تو شدن آسان نیست
تب و تاب غم عشقت دل دریا طلبد
هر تنک حوصله را طاقت این توفان نیست


سایه صد عمر در این قصه به سر رفت و هنوز
ماجرای من و معشوق مرا پایان نیست

 هوشنگ
ابتهاج


Souri

nazy jan

by Souri on

hala boro ke digeh bad az shoma, digeh hata ghobare ma ham az in dar biroun nemireh :0)

take care dear,

 


Nazy Kaviani

سوری جان، دیگه رفتم ولی این هم دال تو!

Nazy Kaviani


خیلی هم قشنگه. ببین:

دامن مفشان از من خاکی که پس از من
زین در نتواند که برد باد غبارم

حالا میم و دیگه رفتم!


Souri

inham "Mim".....dobareh "dal" shod, lol

by Souri on

من گمان می کردم
دوستی همچون سروی سرسبز
چارفصلش همه آراستگی ست
من چه می دانستم
هیبت باد زمستانی هست
من چه می دانستم
سبزه می پژمرد از بی آبی
سبزه یخ می زند از سردی دی
من چه می دانستم
دل هر کس دل نیست
قلبها ز آهن و سنگ
قلبها بی خبر از عاطفه اند

حمید
مصدق


Nazy Kaviani

سوری جان، بیا این یک میم زیبا

Nazy Kaviani


منم آن شاعر ساحر که بافسون سخن
از نی کلک همه قند و شکر می بارم
دیده بخت بافسانه او شد در خواب
کو نسیمی ز عنایت که کند بیدارم

حالا تو یک میم بده. اما من باید برگردم سر کار وحشتناکم تا تمامش کنم. زنگ تفریحم تمام شد! اگر بتونم بر می گردم. شبت خوش دوست عزیزم.


Souri

pas hala digeh :Mim:

by Souri on

در من غم بیهودگیها می زند موج
در تو غروری از توان من فزونتر
در من نیازی می کشد پیوسته فریاد
در توگریزی می گشاید هر زمان پر
ای کاش در خاطر گل مهرت نمی رست
ای کاش در من آرزویت جان نمی یافت
ای کاش دست روز و شب با تار و پودش
از هر فریبی رشته عمرم نمی بافت
اندیشه روز و شبم پیوسته این است
من برتو بستم دل ؟
دریغ از دل که بستم
افسوس بر من گوهر خود را فشاندم
در پای بتهایی که باید می شکستم

حمید
مصدق


Nazy Kaviani

بازهم دال بده سوری جان!

Nazy Kaviani


این هم گلایهء عاشقانهء حافظ که حیفم می آید همه اش را برایت ننویسم.

دلبر برفت و دلشدگانرا خبر نکرد
یاد حریف شهر و رفیق سفر نکرد
یا بخت من طریق مروت فروگذاشت
یا او بشاهراه طریقت گذر نکرد
گفتم مگر بگریه دلش مهربان کنم
چون سخت بود دردل سنگش اثر نکرد
شوخی مکن که مرغ دل بیقرار من
سودای دام عاشق از سر بدر نکرد
هرکس که دید روی تو بوسید چشم من
کاری که کرد دیدهء من بی نظر نکرد
من ایستاده تاکنمش جان فدا چو شمع
او خود گذر بما چو نسیم سحر نکرد


Souri

pas bodo bodo bodo, ye "D" bedeh lotfan ;)

by Souri on

درون سینه ام صد آرزو مرد
گل صد آرزو نشکفته پژمرد
دلم بی روی او دریای درد است
همین دریا مرا در خود فرو برد

فریدون
مشیری


Nazy Kaviani

سوری جان این ت تو و حالا دال بده!

Nazy Kaviani


بابا، من وقتم کمه این روزها!

تنها نه ز راز دل من پرده برافتاد
تابود فلک شیوه او پرده دری بود


Souri

dal o hala "T" bedeh Nazy, dir shod (chi chi dir shod?)

by Souri on

در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشید
باغ صد خاطره خندید
عطر صد خاطره پیچید
یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
پر گشودیم و درآن خلوت دلخواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت