ترانه خوان عشق
تو رفتی و نفس گرم عاشقان با من
ستاره سوختگانند مهربان با من
به یاد عشق تو تا من ترانه خوان گشتم
جهان و جمله جهان شد ترانه خوان با من
ز بیخ و بن بکند کوه درد و غم این سیل
چنین که گریه کند چشم آسمان با من
رسد همیشه به فریاد باده نوشان حق
بگفت این سخن آن میر می کشان با من
بساط خویش به جای دگر برم زین شهر
چنین که گشته عسس سخت سرگران با من
شرار شوق تو در دل نمی شود خاموش
هنوز یاد تو این یاد مهربان با من
دلم گرفت از این لحظه های تنهایی
ترحمی کن و بازآ بمان با من
چه سالها که گذشت و نرفتی از یادم
هنوز عشق تو این عشق جاودان با من
حمید مصدق
Recently by Souri | Comments | Date |
---|---|---|
Ahamdi brings 140 persons to NY | 26 | Sep 24, 2012 |
Where is gone the Babak Pirouzian's blog? | - | Sep 12, 2012 |
منهم به ایران برگشتم | 23 | May 09, 2012 |
Person | About | Day |
---|---|---|
نسرین ستوده: زندانی روز | Dec 04 | |
Saeed Malekpour: Prisoner of the day | Lawyer says death sentence suspended | Dec 03 |
Majid Tavakoli: Prisoner of the day | Iterview with mother | Dec 02 |
احسان نراقی: جامعه شناس و نویسنده ۱۳۰۵-۱۳۹۱ | Dec 02 | |
Nasrin Sotoudeh: Prisoner of the day | 46 days on hunger strike | Dec 01 |
Nasrin Sotoudeh: Graffiti | In Barcelona | Nov 30 |
گوهر عشقی: مادر ستار بهشتی | Nov 30 | |
Abdollah Momeni: Prisoner of the day | Activist denied leave and family visits for 1.5 years | Nov 30 |
محمد کلالی: یکی از حمله کنندگان به سفارت ایران در برلین | Nov 29 | |
Habibollah Golparipour: Prisoner of the day | Kurdish Activist on Death Row | Nov 28 |
این دال و همان دال را بدهید دیر شد!
Nazy KavianiTue Oct 13, 2009 05:44 PM PDT
دامنی گر چاک شد در عالم رندی چه باک
جامهء در نیکنامی نیز می باید درید
Har vaght khastin beginد
HollyUSATue Oct 13, 2009 03:54 PM PDT
lotfan! :)
Now , we need «ی »
by Anahid Hojjati on Tue Oct 13, 2009 03:33 PM PDTهر که با من همره و پیمانه شد
عاقبت شیدا دل و دیوانه شد
قصه ام عشاق را دلخون کند
عاقبت ، خواننده را مجنون کند
آتش عشق است و گیرد در کسی
کاو ز سوز عشق ، می سوزد بسی
از : قصه ی رنگ پریده ، خون سرد
شاعر «نیما یوشیج»
oooh
by HollyUSA on Tue Oct 13, 2009 01:13 PM PDTjust checked out behnevis. I likeS it :) thanks Now all I gotta do is improve my Farsi lol
Hollyjan
by Souri on Tue Oct 13, 2009 12:48 PM PDTMy own trick:
I just copy/paste from the poetry sites, like www.avayeazad.com or www.hafezonlove.com
sometimes thoug, I need to use www.behnevis.com like for all my Farsi posts.
Question
by HollyUSA on Tue Oct 13, 2009 12:38 PM PDTWhat do u guys use to type in Farsi?
Thank you so much Anahid jan, much appreciated
by Souri on Tue Oct 13, 2009 09:42 AM PDTدل به رویاهای دامنگیر و گرم شعله بستن
آری آری زندگی زیباست
زندگی آتشگهی دیرنده پا برجاست
گر بیفروزیش رقص شعله اش در هر کران پیداست
ورنه خاموش است و خاموشی گناه ماست
پیر مرد آرام و با لبخند
کنده ای در کوره افسرده جان افکند
چشم هایش در سیاهی های کومه جست و جو می کرد
زیر لب آهسته با خود گفتگو می کرد
زندگی را شعله باید برفروزنده
شعله ها را هیمه سوزنده
جنگلی هستی تو ای انسان
جنگل ای روییده آزاده
بی دریغ افکنده روی کوهها دامن
آشیان ها بر سر انگشتان تو جاوید (حالا اینجا داره جی جی رو میگه :)
چشمه ها در سایبان های تو جوشنده
سوری جان , شعری برای شما
Anahid HojjatiTue Oct 13, 2009 09:12 AM PDT
دیدارِ تو باغ ها , چمن ها دارد
در هر قدمش دلم وطن ها دارد
در لحظهُ دیدار تو خاموشم از آنک
دل , پیش تر از زبان , سخن ها دارد.
شعر «لحظهُ دیدار» از استاد محمد رضا شفیعی کدکنی
سماع سوختن
SouriTue Oct 13, 2009 08:50 AM PDT
مشرق و مغرب است هر گوشت
آسمان و زمین در آغوشت
گل سوری که خون جوشیده ست (ل.و.ل ، منو میگهها )
شیره ی آفتاب نوشیده ست
آن که از گل , گلاب می گیرد
شیره ی آفتاب می گیرد
جان خورشید بسته در شیشه ست
شیشه از نازکی در اندیشه ست
پری جان اوست بوی گلاب
می پرد از گلابدان به شتاب
لاله ها پیک باغ خورشیدند
که نصیبی به خاک بخشیدند
چون پیامی که بود ، آوردند
هم به خورشید باز می گردند
برگ ، چندان که نور می گیرد
باز پس می دهد چو می میرد
هوشنگ
ابتهاج
Moshtari akhare shab may khaneh, baz khodamam ;)
by Souri on Mon Oct 12, 2009 09:15 PM PDTیکی از عـقـل میلافد یکی طامات میبافد
بیا کاین داوریها را بـه پیش داور اندازیم
بـهـشـت عدن اگر خواهی بیا با ما بـه میخانـه
کـه از پای خـمـت روزی بـه حوض کوثر اندازیم
سـخـندانی و خوشـخوانی نـمیورزند در شیراز
بیا حافـظ کـه تا خود را بـه مـلـکی دیگر اندازیم
یکی از زیبا ترینهای حافظ، حالا "ی" بده
SouriMon Oct 12, 2009 05:41 PM PDT
درودی چو نور دل پارسایان
بدان شمـع خـلوتـگـه پارسایی
نـمیبینـم از همدمان هیچ بر جای
دلـم خون شد از غصه ساقی کجایی
ز کوی مغان رخ مـگردان کـه آن جا
فروشـند مفـتاح مشکـل گشایی
عروس جهان گر چه در حد حسن است
ز حد میبرد شیوه بیوفایی
دل خسته من گرش همتی هسـت
نـخواهد ز سـنـگین دلان مومیایی
می صوفی افکن کـجا میفروشـند
کـه در تابـم از دسـت زهد ریایی
رفیقان چنان عهد صحبت شکستـند
کـه گویی نبودهست خود آشـنایی
مرا گر تو بگذاری ای نـفـس طامـع
بـسی پادشایی کـنـم در گدایی
بیاموزمـت کیمیای سـعادت
ز همـصـحـبـت بد جدایی جدایی
مـکـن حافـظ از جور دوران شکایت
چـه دانی تو ای بـنده کار خدایی
what happened to Moshaereh, don't let it die, Give "dal"
by Anahid Hojjati on Mon Oct 12, 2009 05:38 AM PDT.
تا ز میخانه و می نام و نشان خواهد بود
سر ما خاک ره پیر مغان خواهد بود
حلقهُ پیر مغان از ازلم در گوش است
ما همانیم که بودیم و همان خواهد بود
از حافظ
Voila your "M"
by Souri on Sun Oct 11, 2009 09:04 AM PDTمرا به خانه ام ببر
کسی به یاد عشق نیست
کسی به فکر ما شدن
از آن تبار خود شکن
تو مانده ای و بغض من
از این چراغ مردگی
از این بر آب سوختن
از این پرنده کشتن و
از این قفس فروختن
چگونه گریه سر کنم
که یار غمگسار نیست
مرا به خانه ام ببر
که شهر ، شهر یار نیست
مرا به خانه ام ببر
ستاره دلنواز نیست
سکوت نعره می زند
که شب ، ترانه ساز نیست
مرا به خانه ام ببر
که عشق در میانه نیست
مرا به خانه ام ببر
اگر چه خانه ، خانه نیست
ایرج
جنتی عطایی
Need an "M" now
by Anahid Hojjati on Sun Oct 11, 2009 08:21 AM PDTتو آمدی ز دورها و دورها
ز سرزمین عطرها و نورها
نشانده ای مرا کنون به زورقی
ز عاجها , ز ابرها ,بلورها
مرا ببر امید دلنواز من
ببر به شهر شعرها و شورها
به راه پر ستاره می کشانیم
فراتر از ستاره می نشانیم
نگاه کن
من از ستاره سوختم
لبالب از ستارگان تب شدم
چو ماهیان سرخ رنگ ساده دل
ستاره چین برکه های شب شدم
«آفتاب می شود»
فروغ فرخزاد
Sobh be khir....Next person give a "T" please
by Souri on Sun Oct 11, 2009 07:28 AM PDTدلا دیدی که خورشید ازشب سرد
چو آتش سر ز خاکستر بر آورد
زمین و آسمان گلرنگ و گلگون
جهان دشت شقایق گشت ازین خون
نگر تا این شب خونین سحر کرد
چه خنجر ها که از دل ها گذر کرد
زهر خون دلی سروی قد افراشت
ز هر سروی تذروی نغمه برداشت
صدای خون در آواز تذرو است
دلا این یادگار خون سرو است
یادگار خون سرو
هوشنگ
ابتهاج
حافظ می گوید:
Anahid HojjatiSun Oct 11, 2009 04:15 AM PDT
دوش وقت سحر از غصّه نجاتم دادند
و اندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
بیخود از شعشعه پرتو ذاتم کردند
باده از جام تجلّی صفاتم دادند
چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی
آن شب قدر که این تازه براتم دادند
بعد ازین روی من و آینهُ وصف جمال
که در آنجا خبر از جلوهُ ذاتم دادند
من اگر کام روا گشتم و خوشدل چه عجب
مستحق بودم و اینها بزکاتم دادند
هاتف آنروز بمن مژدهُ این دولت داد
که بدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند
این همه شهد و شکر کز سخنم میریزد
اجر صبریست کز آن شاخ نباتم دادند
همّت حافظ و انفاس سحرخیزان بود
که ز بند غم ایّام نجاتم دادند
Sorry for the delay (got a technical problem)
by Souri on Sat Oct 10, 2009 10:33 PM PDTدو تا آهو از این صحرا گذشتند
چه بی آوا چه بی پروا گذشتند
از این صحرای بی حاصل دو آهو
کنار هم ولی تنها گذشتند
My beloved
سیاوش
کسرایی
باز در جستجوی «دال» و آماده برای خوابم ,
Anahid HojjatiSat Oct 10, 2009 10:13 PM PDT
.
تنها مانده ای
تنها نشسته ای
رنج تنهائی کشیده ای
میدانی بی مونسی یعنی چه
بی همدمی چه بلائیست
میدانی چگونه میگذرد
آنگه که غمی داری و غمخواری نداری
حرف ها داری
وکسی را نداری که بشنود
از شعر «تنهائی» نوشته «جلیل محمودی»
sorry, it was from Akhavan Sales, I added the name ;)
by Souri on Sat Oct 10, 2009 09:27 PM PDTامروز نه آغاز و نه انجام جهان است
ای بس غم و شادی که پس پرده نهان است
گر مرد رهی غم مخور از دوری و دیری
دانی که رسیدن هنر گام زمان است
تو رهرو دیرینه ی سر منزل عشقی
بنگر که ز خون تو به هر گام نشان است
آبی که بر آسود زمینش بخورد زود
دریا شود آن رود که پیوسته روان است
هوشنگ
ابتهاج
سوری جان, شعرزیبایت ازکه بود؟
Anahid HojjatiSat Oct 10, 2009 09:03 PM PDT
.
مگر چشمان ساقی بشکند امشب خمارم را
مگر شوید شراب لطف او از دل غبارم را
بهشتِ عشقِ من در برگ ریزِ یادها گم شد
مگر از جام می گیرم سراغ چشمِ یارم را
به گوشش بانگ ِ شعر و اشک من نا آشنا آمد
به گوشِ سنگ می خواندم سرودِ آبشارم را !
قسمتی از شعر «سرودِ آبشار» نوشته «فریدون مشیری»
inham "daal" for my good friend
by Souri on Sat Oct 10, 2009 09:24 PM PDTدلش می ترکد از شکوای آن گوهر که دارد چون
صدف با خویش
دلش می ترکد از این تنگنای شوم پر تشویش
چه گوید با که گوید ، آه
کز آن پرواز بی حاصل درین ویرانه ی مسموم
چو دوزخ شش جهت را چار عنصر آتش و آتش
همه پرهای پاکش سوخت
کجا باید فرود اید ، پریشان مرغک معصوم ؟
مهدی
اخوان ثالث
لطفأ «دال» بدهید ! که من آمده ام !
Anahid HojjatiSat Oct 10, 2009 08:30 PM PDT
.
مجال من همین باشد که پنهان عشق او ورزم
کنار و بوس و آغوشش چگویم چون نخواهد شد
شراب لعل و جای امن و یار مهربان ساقی
دلا کی به شود کارت اگر اکنون نخواهد شد
از دیوان حافظ
"N" from your favorite Akhavan Salesh
by Souri on Sat Oct 10, 2009 07:31 PM PDTنفس کاین است ، پس دیگر چه داری چشم
ز چشم دوستان دور یا نزدیک ؟
مسیحای جوانمرد من ای ترسای پیر پیرهن چرکین
هوا بس ناجوانمردانه سرد است ... ای
دمت گرم و سرت خوش باد
سلامم را تو پاسخ گوی ، در بگشای
منم من ، میهمان هر شبت ، لولی وش مغموم
اینم ز
MehmanSat Oct 10, 2009 04:51 PM PDT
ز هر گوشه ای سرکشی شد به پا
چو دیدند کشور بدون قوا
از آن سو ز توران و روم و یمن
بیفتاد ترسی به هر انجمن
ب. مهمان
ازدواج کیکاوس و سودابه
pas shoma ham "z" bedeh
by Souri on Sat Oct 10, 2009 04:39 PM PDTزیر خاکستر ذهنم باقی ست
زیر خاکسترآتشی سرکش و سوزنده هنوز
یادگاری است ز عشقی سوزان
که بود گرم و فروزنده هنوز
عشقی آنگونه که بنیان مرا
سوخت از ریشه و خاکستر کرد
غرق درحیرتم از اینکه چرا
مانده ام زنده هنوز
گاهگاهی که دلم می گیرد
پیش خود می گویم
آن که جانم را سوخت
یاد می آرد از این بنده هنوز
حمید
مصدق
ز
MehmanSat Oct 10, 2009 04:36 PM PDT
تا رسیدی این خبر به افراسیاب
خنده ای زد سر پر از باد و سراب
گفت اکنون وقت جنگ است و ستیز
وقت کوپال و سنان و تیغ تیز
ب. مهمان
ازدواج کیکاوس و سودابه
Mim for you
by Souri on Sat Oct 10, 2009 04:08 PM PDTمن و این ترکش و این تیر و کمان ؟
آخرین تیرمن و این بازی خرد
من و این دیو گران؟
اگر این تیر رها گشت ز کف
اگر این تیر نیاید به هدف ؟
من و نابودیم آسان آسان
آخرین تیر من از چله گذشت
ترکش من دگر از تیر تهی ست
دوی می اید دیو
دیگر ای بخت سیاهم
به تو امیدی نیست
حمید
مصدق
دال
MehmanSat Oct 10, 2009 03:52 PM PDT
دخترم اکنون نخواهد این ظفر
او هوای وصل کی دارد به سر
با شه ایران و گردان بنام
بهر سودابه نهادم مکر و دام
ب. مهمان
ازدواج کیکاوس و سودابه
Thank you dear friends, Monaye aziz & Mehman
by Souri on Sat Oct 10, 2009 02:53 PM PDTقصه ی عشق من آوازه به افلاک رساند
همچو حسن تو که صد فتنه در آفاق فکند
سایه از ناز و طرب سر به فلک خواهم سود
اگر افتد به سرم سایه ی آن سرو بلند
یک هزار از
MehmanSat Oct 10, 2009 02:33 PM PDT
یک هزار از سرکشان با گرز و تیر
همره کاوس و گردان اسیر
تاختندی اسب همچون باد و برق
رو به سوی ساحل دریای شرق
ب. مهمان
ازدواج کیکاوس و سودابه