New Moshaereh Blog

Souri
by Souri
18-Dec-2009
 

I think this is a great time to start a new blog on poetry.

Yalda is coming soon. Are you ready for a long evening with Persian poetry?

By the way, it is also our poet Orang's Birthday tomorrow. Another reason for celebration with poetry.

I have a new idea for the Moshaereh.

I propose for each day, we keep with one letter of the Farsi alphabet. We will start with "alef" for today.

Tomorrow night, we will hit the "b" and so on .Agree?

So let get started. I will open the blog with the first beautiful poem of Deevan Hafez (the biggest lover of all the times)

Also: HAPPY BIRTH DAY ORANG JAN. MAY ALL YOUR WISHES COME TRUE.

Share/Save/Bookmark

Recently by SouriCommentsDate
Ahamdi brings 140 persons to NY
26
Sep 24, 2012
Where is gone the Babak Pirouzian's blog?
-
Sep 12, 2012
منهم به ایران برگشتم
23
May 09, 2012
more from Souri
 
Souri

در صورت یارم پیرم؟

Souri


Orang jan

Thanks for this beautiful poem. Why you feel old to the eye of your lover?

Don't get a so young lover then :) You have to choose an older lover. Forget about the 20's.....lol

I loved the poem.


Orang Gholikhani

و یک صدا

Orang Gholikhani


 

و یک صدا میشنوم

در گوشه تاریک مغزم

و یک غزل میطلبم

در کشمکش لبریز قلبم

و یک ستاره میگیرم

در پهنای فضا ناچیزم

و یک  خط و اثر میبینم

در قبال  زمین بیچیزم

و یک زمان می میرم

در صورت یارم  پیرم

و یک گرجه شراب میریزم

در حلال ماه  اشک مستی میریزم

اورنگ

 Jan 2010

 

 

//iranian.com/main/blog/orang-gholikhani-142


Souri

دگر روز تبه کاران به مثل نیمه شب تار است

Souri


صبح

 

و ما باید که برخیزیم
دگر صبح است
چنان کاوه درفش کاویانی را به روی دوش اندازیم
جهان ظلم را از ریشه سوزانده ، جهان دیگری سازیم


دگر صبح است
دگر صبح است و مردم را کنون برخاستن شاید
نهال دشمنان را تیغ ها باید
که از بن بشکند ، نابودشان سازد
اگر گرگی نظر دارد که میشی را بیازارد
قوی چوپان بباید نیش او بندد
اگر غفلت کند او خود گنه کار است


دگر صبح است
دگر هر شخص بیکاری در این دنیای ما خوار است
و این افسردگی ، ناراحتی ، عار است


دگر صبح است و ما باید برافروزیم آتش را
بسوزانیم دشمن را
که شاید همره دودش رود بر آسمان شیطان
و یا همراه بادی او شود دور از زمین ما
دگر صبح است
دگر روز تبه کاران به مثل نیمه شب تار است

خسرو
گلسرخی
 


Souri

ای همره جاودانه بیدار

Souri


همراه

 

وین چیست که می زند پر و بال
همراه غم شبانه در من
از شوق کدام گل شکفته ست
این باغ پر از جوانه در من


وز شور کدام باده افتد
این گریه بی بهانه در من
جادوی کدام نغمه ساز است
افروخته این ترانه در من


فریاد هزار بلبل مست
پیوسته کشد زبانه در من
ای همره جاودانه بیدار
چون جوش شرابخانه در من


تنها تو بخواه تا بماند
این آتش جاودانه در من

فریدون
مشیری


Souri

Sobh bekheir, "Vav" from Frough Farokhzad

by Souri on

ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد

 

و این منم
زنی تنها
در آستانه ی فصلی سرد
در ابتدای درک هستی آلوده ی زمین
و یأس ساده و غمناک آسمان
و ناتوانی این دستهای سیمانی


زمان گذشت
زمان گذشت و ساعت چهار بار نواخت
چهار بار نواخت


امروز روز اول دیماه است
من راز فصل ها را میدانم
و حرف لحظه ها را میفهمم
نجات دهنده در گور خفته است
و خاک ‚ خاک پذیرنده
اشارتیست به آرامش


زمان گذشت و ساعت چهار بار نواخت
در کوچه باد می آید
در کوچه باد می آید
و من به جفت گیری گلها می اندیشم
به غنچه هایی با ساق های لاغر کم خون
و این زمان خسته ی مسلول
و مردی از کنار درختان خیس میگذرد


Souri

من اینجا از نوازش نیز چون آزار ترسانم

Souri


چاووشی

 

نخستین : راه نوش و راحت و شادی
به ننگ آغشته ، اما رو به شهر و باغ و آبادی
دو دیگر : راه نیمش ننگ ، نیمش نام
اگر سر بر کنی غوغا ، و گر دم در کشی آرام
سه دیگر : راه بی برگشت ، بی فرجام


من اینجا بس دلم تنگ است
و هر سازی که می بینم بد آهنگ است
بیا ره توشه برداریم
قدم در راه بی برگشت بگذاریم
ببینیم آسمان هر کجا ایا همین رنگ است ؟


تو دانی کاین سفر هرگز به سوی آسمانها نیست
سوی بهرام ، این جاوید خون آشام
سوی ناهید ، این بد بیوه گرگ قحبه ی بی غم
کی می زد جام شومش را به جام حافظ و خیام
و می رقصید دست افشان و پاکوبان بسان دختر کولی
و اکنون می زند با ساغر "مک نیس" یا "نیما"
و فردا نیز خواهد زد به جام هر که بعد از ما
سوی اینها و آنها نیست


به سوی پهندشت بی خداوندی ست
که با هر جنبش نبضم
هزاران اخترش پژمرده و پر پر به خاک افتند
بهل کاین آسمان پاک
چرا گاه کسانی چون مسیح و دیگران باشد
که زشتانی چو من هرگز ندانند و ندانستند کآن خوبان
پدرشان کیست ؟
و یا سود و ثمرشان چیست ؟


بیا ره توشه برداریم
قدم در راه بگذاریم
به سوی سرزمینهایی که دیدارش
بسان شعله ی آتش
دواند در رگم خون نشیط زنده ی بیدار
نه این خونی که دارم ، پیر و سرد و تیره و بیمار
چو کرم نیمه جانی بی سر و بی دم
که از دهلیز نقب آسای زهر اندود رگهایم
کشاند خویشتن را ، همچو مستان دست بر دیوار


به سوی قلب من ، این غرفه ی با پرده های تار
و می پرسد ، صدایش ناله ای بی نور
"کسی اینجاست ؟
هلا ! من با شمایم ، های ! ... می پرسم کسی اینجاست ؟
کسی اینجا پیام آورد ؟
نگاهی ، یا که لبخندی ؟
فشار گرم دست دوست مانندی ؟"


و می بیند صدایی نیست ، نور آشنایی نیست ،

حتی از نگاه
مرده ای هم رد پایی نیست
صدایی نیست الا پت پت رنجور شمعی در جوار مرگ
ملول و با سحر نزدیک و دستش گرم کار مرگ
وز آن سو می رود بیرون ، به سوی غرفه ای دیگر
به امیدی که نوشد از هوای تازه ی آزاد
ولی آنجا حدیث بنگ و افیون است - از اعطای درویشی که می خواند
جهان پیر است و بی بنیاد ، ازین فرهادکش فریاد


وز آنجا می رود بیرون ، به سوی جمله ساحلها
پس از گشتی کسالت بار
بدان سان باز می پرسد سر اندر غرفه ی با پرده های تار
"کسی اینجاست ؟"
و می بیند همان شمع و همان نجواست
که می گویند بمان اینجا ؟


که پرسی همچو آن پیر به درد آلوده ی مهجور
خدایا "به کجای این شب تیره بیاویزم قبای ژنده ی خود را ؟"


بیا ره توشه برداریم
قدم در راه بگذاریم
کجا ؟ هر جا که پیش اید
بدانجایی که می گویند خورشید غروب ما
زند بر پرده ی شبگیرشان تصویر
بدان دستش گرفته رایتی زربفت و گوید : زود
وزین دستش فتاده مشعلی خاموش و نالد دیر


کجا ؟ هر جا که پیش اید
به آنجایی که می گویند
چوگل روییده شهری روشن از دریای تر دامان
و در آن چشمه هایی هست
که دایم روید و روید گل و برگ بلورین بال شعر از آن
و می نوشد از آن مردی که می گوید
"چرا بر خویشتن هموار باید کرد رنج آبیاری کردن باغی
کز آن گل کاغذین روید ؟"


به آنجایی که می گویند روزی دختری بوده ست
که مرگش نیز چون مرگ تاراس بولبا
نه چون مرگ من و تو ، مرگ پاک دیگری بوده ست
کجا ؟ هر جا که اینجا نیست
من اینجا از نوازش نیز چون آزار ترسانم
ز سیلی زن ، ز سیلی خور
وزین تصویر بر دیوار ترسانم

مهدی
اخوان ثالث


Souri

نفـس باد صبا مشک فشان خواهد شد

Souri


نفـس باد صبا مشک فشان خواهد شد

عالـم پیر دگرباره جوان خواهد شد

ارغوان جام عقیقی به سمـن خواهد داد
چشم نرگس به شقایق نگران خواهد شد
این تـطاول که کشید از غم هجران بلبـل
تا سراپرده گـل نـعره زنان خواهد شد


گر ز مسجد به خرابات شدم خرده مـگیر
مجلس وعظ دراز است و زمان خواهد شد
ای دل ار عشرت امروز بـه فردا فـکـنی
مایه نـقد بـقا را که ضـمان خواهد شد


ماه شعبان منه از دست قدح کاین خورشید
از نـظر تا شب عید رمـضان خواهد شد
گـل عزیز است غنیمت شمریدش صحبت
که به باغ آمد از این راه و از آن خواهد شد


مطربا مجلس انس است غزل خوان و سرود
چند گویی که چنین رفت و چنان خواهد شد
حافـظ از بـهر تو آمد سوی اقـلیم وجود
قدمی نه به وداعش کـه روان خواهد شد


daneshjoo

ندا ندای تو بود، و نگاه نگاه تو بود

daneshjoo


Daneshjoo

 

ندا ندای تو بود و نگاه نگاه تو بود

که در میانه ی جمعی مرا به خویش آورد

چو از لب تو شنیدم که نام من خوانی

دوباره خاطره ها، جان به جان من آورد


Souri

نای ما، ما را به رسوایی کشید

Souri


Mine did the same to me :0)

Daneshjoo, where have you been? You are missed in this blog. Your beautiful poems make this blog even more interesting.

Let them coming please.


daneshjoo

نای ما ، ما را به رسوایی کشید

daneshjoo


نای ما، ما را به رسوایی کشید

پرده ی این عشق رویایی درید

هرکسی فریاد جانسوزم شنید

در برم جز نی، هم آوازی ندید


Souri

به‌ به‌ اورنگ جان

Souri


سنگ تموم گذاشتی‌.

مثل اینکه دل پر دردی داشتی با این "نون" فارسی‌ :)

هر کدوم از شعرات یکی‌ قشنگ تر از دیگری بود.

با این هوای برفی اینجا، خوندن این شعر‌های دلپذیر به آدم یک احساس غمگینی مطبوع میده.

دستت درد نکنه، دل ما رو با غمگینی شاد کردی.


Orang Gholikhani

نمیدانم نمیدانیThe last one ;-)

Orang Gholikhani


نمیدانم نمیدانی

چه دردیست بی سامانی

نمیدانم نمیدانی

چه رنجیست بی یاری

نمیدانم نمیدانی

چه جهلیست بی رویائی

نمیدانم نمیدانی

چه با ما کرد این تنهائی

نمیدانم نمیدانی

چرا در سحر گل سرخیز

گریه کرد در دست ساقی

نمیدانم نمیدانی

چرا فکر این درویش یاغی

میرقصد با سایه سیاهی

نمیدانم

نمیدانی

اورنگ
Oct 2009

//iranian.com/main/blog/orang-gholikhani-113


Orang Gholikhani

نی توخالی

Orang Gholikhani


نشستم پای حکایت نی

غرق شدم در نگاه می

چه شکایتی کنم از روزگار

چه مانده از نیستان یادگار

نی تنها نوازید دلیرانه

تار محجوب بود درترانه

نی تو خالی فغان کرد و گسخت

نالید که هر چه بود گذشت

اورنگoct 2008


Orang Gholikhani

نبرد و جدال

Orang Gholikhani


نبرد ما عادلانه نبود

نگاه سیاهت خمار بود

دستهای من بسته از غرور

مژه های چشمت خط رویا بود

صورتم سوخت باسیلی حقیقت

لبانت به قرمزی انار بود

لبم فریاد کشید امان

پوستت به شادابی سیب بود

چشمم پر آب شد از درد

گیسویت بازیچه باد بود

زانو زدم بر زمین

روی تو همرنگ ماه بود

نه نبرد ما عادلانه نبود

جدال ما زندگی بود

اورنگ
Nov 2009

//iranian.com/main/blog/orang-gholikhani-121


Orang Gholikhani

نگو

Orang Gholikhani


نگو خسته ام از غبارغربت

نگو خسته ام از بی تفاوتی

نگو خسته ام از گذشت زمان

نگو خسته ام از انسانها

نگو درد میکشم از تنهائی

نگو درد میکشم از بیوفائی

نگو درد میکشم از پیری

نگو درد میکشم از قلب شکسته

اگر خسته ای پس زندگی کرده ای

اگر درد میکشی پس زنده هستی

اورنگ

//iranian.com/main/blog/orang-gholikhani-32


Souri

دلم گرفته اي دوست, هواي گريه با من , هواي گريه با من

Souri


نه بسته ام به کس دل
نه بسته کس به من دل
چو تخته پاره بر موج
رها رها رها من

ز من هر آن که او دور
چو دل به سينه نزديک
به من هر آنکه نزديک
از او جدا جدا من

نه چشم دل به سويي
نه باده در سبويي
که تر کنم گلويي
به ياد آشنا من

ستاره ها نهفته
در آسمان ابري
دلم گرفته اي دوست
هواي گريه با من
هواي گريه با من

سیمین بهبهانی

 

//www.youtube.com/watch?v=VZDJCexCSws  

Souri

Today "N" from H. A. Sayeh

by Souri on

خواب و خیال

 

نازنین آمد و دستی به دل ما زد و رفت
پرده ی خلوت اینغمکده بالا زد و رفت
کنج تنهایی ما را به خیالی خوش کرد
خواب خورشید به چشم شب یلدا زد و رفت


درد بی عشقی ما دید و دریغش آمد
آتش شوق درین جان شکیبا زد و رفت
خرمن سوخته ی ما به چه کارش می خورد
که چو برق آمد و در خشک و تر ما زد و رفت


رفت و از گریه ی توفانی ام اندیشه نکرد
چه دلی داشت خدایا که به دریا زد و رفت
بود ایا که ز دیوانه ی خود یاد کند
آن که زنجیر به پای دل شیدا زد و رفت


سایه آن چشم سیه با تو چه می گفت که دوش
عقل فریاد برآورد و به صحرا زد و رفت


Souri

ما روزی عاشقانه بر می گردیم, بر درد فراق چاره گر می گردیم

Souri


ما برمی گردیم

 

ما روزی عاشقانه بر می گردیم
بر درد فراق چاره گر می گردیم
از پا نفتاده ایم و تا سر داریم
در گرد جهان به درد سر می گردیم


خندان ما را دوباره خواهی دیدن
هرچند که با دیده تر می گردیم
خاکستر ما اگر که انبوه کنند
ما در دل آن توده شرر می گردیم


گر طالع ما غروب غمگینی داشت
ای بار سپیده سحر می گردیم
چون نوبت پرواز عقابان برسد
ما سوختگان صاحب پر می گردیم


نایافتنی نیست کلید دل تو
نا یافته ایم ؟ بیشتر می گردیم
از رفتن و بدرود سخن ساز مکن
ای خوب ! بگو بگو که بر می گردیم

سیاوش
کسرایی


Souri

مرا گفتی که دل دریا کن ای دوست

Souri


 

مرا گفتی که دل دریا کن ای دوست
همه دریا از آن ما کن ای دوست
دلم دریا شد اینک در کنارت
مکش دریا به خون پروا کن ای دوست

 سیاوش
کسرایی


Anahid Hojjati

From my poem همه گشتند امروز آرش

Anahid Hojjati


 

«من ام آرش» ,

چنین گفت یک خلق

که تن از جان دارند

هزاران چشم گویا

اما

لب نا خاموش

سیاوش ,

همه گشتند

امروز پر جوش

همه گشتند امروز آرش ,

ای سیاوش, ای سیاوش

 

from my poem titled : 

همه گشتند امروز آرش 


Faramarz

میون این همه خوشگل کی و انتخاب کنم

Faramarz


 

//www.youtube.com/watch?v=x88BVS65Pn0&feature...

 

 


میون این همه خوشگل کی و انتخاب کنم
میون این همه خوشگل کی و انتخاب کنم

به كدوم بگم آره
كدومى رو جواب كنم

پریوش، پروانه جون، پريسا جون يا پریا
نيلوفر، نسرين و نازى، نسترن يا آنيتا
كتايون، هديه، شراره، فريبا جون، آنيتا

كى رو انتخاب كنم
كدوم و جواب كنم

شادى, شبنم يا شيرين
نوشين و يا نازنين


Souri

Here's the original version with the lyric

by Souri on


Souri

Sarzamin Man: Darya Dadvar (Dari Afghani)

by Souri on


Souri

فاتحان شهرهای رفته بر بادیم

Souri


آخر شاهنامه

 

ما
فاتحان شهرهای رفته بر بادیم
با صدایی ناتوانتر زانکه بیرون اید از سینه
راویان قصه های رفته از یادیم
کَس به چیزی یا پشیزی برنگیرد سکه هامان را
گویی از شاهی ست بیگانه
یا ز میری دودمانش منقرض گشته
گاهگه بیدار می خواهیم شد زین خواب جادویی
همچو خواب همگنان آغاز
چشم می مالیم و می گوییم : آنک ، طرفه قصر زرنگار
صبح شیرینکار
لیک بی مرگ است دقیانوس
وای ، وای ، افسوس

مهدی
اخوان ثالث
»

 


Orang Gholikhani

میگفت

Orang Gholikhani


میگفت اینجا بهشته

یار با آینده نشسته

کار ، کار ِ سرنوشته

میگفت نکن فراموش

برادر ، دوست خموش

تا این شمع نشه خاموش

میگفت نترس از آتش

با کردارِ سیاوش

زین کن پیکان آرش

میگفت ناجی خود باش

سفر کن ، ناخدا باش

نشه روزی بگی کاش

میگفت بخند وبرقص

نکن این نفس حبس

جای تو نیست این قفس

میگفت از گذشته

رفت و صدا شکسته

حتمأ الان بهشته

اورنگ
Juin 2009

//iranian.com/main/blog/orang-gholikhani-93


Souri

من از کشوریم که افتخارش خاطره ست

Souri


Bravo!

Magnificent poem! Wonderful!

Told you, we have lots of great poems starting with " M" :)

Thank you.


Orang Gholikhani

So M

by Orang Gholikhani on

من از دیاری أم که شعر خداست
 

من از شهری أم که مستی صفاست
 

من از کشوریم که افتخارش خاطره ست
 

من از  تباریم که صوابش گریه است
 

من از  نسلیم که تشویشش سراب نیست
 

من از نژادیم که دوگانگی اجباراست

من از قبیله ام که بیحاصلی  قضاست
 

من از خیابانیم که گدائی نارواست
 

من از فنا ناپذیران عمق تاریخم
 

برای کی از خود بیگانه گی یک معماست
 

اورنگ
 Mars  2009

//iranian.com/main/blog/orang-gholikhani-68


Souri

Rahbar shomaeed :)

by Souri on

Orang jan

Thanks for your great intention and attention!

I decided to extend the letter "M" as there are lots of beautiful poems in Persian which start with "M". there are some letters like "Dal" and "T" and "M" which are more frequent in the beginning of the Persian poems.

As I want the blog to last until the end of the week, I decided to extend the "M".

I'm very impatient to read your poem starting with "N" which I'm sure is one of the most beautiful.

Regards.


Orang Gholikhani

Still M ;-)

by Orang Gholikhani on

I was prepared for N today !

Bazam Rahbar eshtebah Kard :-)

Ghorbanat

Orang


Souri

مژده بده ، مژده بده ، یار پسندید مرا

Souri


اینه در اینه

 

مژده بده ، مژده بده ، یار پسندید مرا
سایه ی او گشتم و او برد به خورشید مرا
جان دل و دیده منم ، گریه ی خندیده منم
یار پسندیده منم ، یار پسندید مرا


کعبه منم ، قبله منم ، سوی من آرید نماز
کان صنم قبله نما خم شد و بوسید مرا
پرتو دیدار خوشش تافته در دیده ی من
اینه در اینه شد ، دیدمش ودید مرا


اینه خورشید شود پیش رخ روشن او
تاب نظر خواه و ببین کاینه تابید مرا
گوهر گم بوده نگر تافته بر فرق ملک
گوهری خوب نظر آمد و سنجید مرا

 هوشنگ
ابتهاج