New Moshaereh Blog

Souri
by Souri
18-Dec-2009
 

I think this is a great time to start a new blog on poetry.

Yalda is coming soon. Are you ready for a long evening with Persian poetry?

By the way, it is also our poet Orang's Birthday tomorrow. Another reason for celebration with poetry.

I have a new idea for the Moshaereh.

I propose for each day, we keep with one letter of the Farsi alphabet. We will start with "alef" for today.

Tomorrow night, we will hit the "b" and so on .Agree?

So let get started. I will open the blog with the first beautiful poem of Deevan Hafez (the biggest lover of all the times)

Also: HAPPY BIRTH DAY ORANG JAN. MAY ALL YOUR WISHES COME TRUE.

Share/Save/Bookmark

Recently by SouriCommentsDate
Ahamdi brings 140 persons to NY
26
Sep 24, 2012
Where is gone the Babak Pirouzian's blog?
-
Sep 12, 2012
منهم به ایران برگشتم
23
May 09, 2012
more from Souri
 
Souri

Wow!! Very beautiful

by Souri on

Great, meaningful and timely poem.

I also loved the picture that you chose. Powerful poem!

Thank you dear Orang. 


Orang Gholikhani

Here I am, something special with Zat

by Orang Gholikhani on

پیری

ضمیرم ر ا زپیری فرجی نیست

 

در خانه دلی منتظرم نیست

 

از فکر زمان چاره ئی نیست

 

امروز امید را  حماسه إی نیست

 

گذرم را  دگر غباری نیست

 

 ای یارهیاهو   راپناهی نیست

 

راهم شعر بی انتهائی بیش نیست

 اورنگJan 2010

//iranian.com/main/blog/orang-gholikhani-135


Souri

Not easy to find a "Zaat".....Orang jan kojaee? :)

by Souri on

ساعت بزرگ

 

ضرب نبض شهر بود
دنگ دنگ زنگ او بلند
بازویش دراز
همچو بازوان میترای دیرباز
دیرباز دور یاز
تا فرودتر فرود
تا فراز تر فراز
سالهای سال
گرم کار خویش بود
ما چه حرفها که می زدیم
او چه قصه ها که می سرود
ساعت بزرگ شهر ما
هان بگوی
کاروان لحظه ها
تا کجا رسیده است ؟
رهنورد خسته گام
با دیار آِنا رسیده است ؟
تیک و تک - تیک و تک
هر کرانه جاودان دوان
رهنورد چیره گام ما
با سرود کاروان روان
ساعت بزرگ شهر ما
هان بگوی
در کجاست آفتاب
اینک ، این دم ، این زمان؟
در کجا طلوع ؟
در کجا غروب ؟

...........

...............

 مهدی
اخوان ثالث


Souri

The last one for tonight... we will start with Zaat tomorro

by Souri on

صبحدم مرغ چمن با گل نو خاسته گفت

ناز کَم کن که درین باغ بسی‌ چون تو شکفت

گل بخندید که از راست نرنجیم ولی‌

هیچ عاشق سخنِ سخت به معشوق نگفت

گر طمع داری از آن جام مرصع می‌‌ لعل

ای بَسا دُر که به نوک مژه ات باید سُفت

تا ابد بوی محبت به مشامش نرسد

هر که خاکِ در میخانه برخساره نرُفت

در گلستان ارَم دوش چو از لطف هوا

زلف سنبل به نسیم سحری می‌‌آشفت

گفتم‌ای مسند جم جام جهان بینت کو؟

گفت افسوس که آن دولت بیدار بخفت

سخنِ عشق نه آنست که آید به زبان

ساقیا می‌‌ ده و کوتاه کن این گفت و شنفت

اشک حافظ خرَد و صبر به دریا انداخت

چکند سوزِ غم عشق نیارست نهفت

*****************

 

سر زمین سرد ما گردد بزودی لاله زار

می رود ضحاک و هر کس در رکابش بوده است

 مهر و امید و عدالت ، باز گردد بر قرار

From: Daneshjoo


Souri

One of my favorite from Hafez

by Souri on

صبا وقت سحر بویی ز زلف یار می‌‌آورد

دل شوریده ما را به بو در کار می‌‌آورد

من آن شکل صنوبر را ز باغ دیده برکندم

که هر گل کز غمش بشکفت، محنت بر می‌‌آورد

فروغ ماه می‌‌دیدم ز باغ قصر او روشن

که رو از شرم آن خورشید در دیوار می‌‌آورد

ز بیم غارت عشقش دل پر خون رها کردم

ولی‌ می‌ریخت خون و ره بدان هنجار می‌‌آورد

بقول مطرب و ساقی برون رفتم گَه و بیگاه

کَزان راه گران قاصد خبر دشوار می‌‌آورد

سراسر بخشش جانان طریق لطف و احسان بود

اگر تسبیح میفرمود اگر زنّار می‌‌آورد

عفا اللّه چین ابرویش اگر چه ناتوانم کرد

به عشوه هم پیامی بر سر بیمار می‌‌آورد

عجب میداشتم دیشب ز حافظ جام و پیمانه

ولی‌ منعش نمیکردم که صوفی وار می‌‌آورد :)

***************************

سر زمین سرد ما گردد بزودی لاله زار

می رود ضحاک و هر کس در رکابش بوده است

 مهر و امید و عدالت ، باز گردد بر قرار

From: Daneshjoo


Souri

Thanks dear friends for your contribution

by Souri on

Orang jon: That one was one of your melancholic poems :)  very nice!

Dear Faramarz: Thanks for having shared you memories of your great teacher with us. There are only a few persons who touch our hearts and mark our lives forever.I thank Mr Sarkhosh too, because if it was not for his wonderful teaching, we couldn't enjoy your great talent and nice input today!


Faramarz

The 11th Grade Literature Class

by Faramarz on

Thanks for your kind words, Souri

Mohandes Mostafa Sarkhosh was our 11th grade literature professor at Alborz High School in Tehran. He was educated as an agricultural engineer but poetry and literature were his passion. He was probably among the most popular teachers in our high school

I learned a lot from him. He taught us about reading between the lines and the double meanings that are common in our literature. After reading a poem from Hafez or Molavi, he would give us the literal meaning as well as the true one

He was not a fan of the government at the time and always had a few zingers that he delivered with such cleverness. When the government forced schools to teach a class about Shah’s “White Revolution”, he mocked it in the following way

انقلاب نكرديم
عن قلاب كرديم

Towards the end of each class, he would just stand by some of the benches and engage the smarter students in deep discussions about literature and social issues. Somewhere along the way, I picked up some of his humor and cynicism. My only regret is that I did not spend enough time in the class to listen to him and learn more. I was more into throwing chalk and the eraser at my classmates when he was looking the other way

May He Rest in Peace


Orang Gholikhani

چگونه

Orang Gholikhani


صورت رنگ پریده تو
 

چگونه  جای ماه  را میگیرد
 

انگشتان باریک تو
 

چگونه روح  مرا میشکافند
 

چشمان سیاه تو

چگونه شب را  روشن میکنند  

خال بی غم تو
 

چگونه در افق آینده را میابد
 

گیس آشفته تو
 

چگونه نفس را   میبرد
 

احساس بوی تو
 

چگونه مرا آرام میبخشد
 

چگونه چگونه چگونه.....
 

اورنگ
 Novembre 2008

//iranian.com/main/blog/orang-gholikhani-49


Souri

Framarz jon

by Souri on

This one is so great, you must blog it! It is very timely and accurate, I truly enjoyed.

Who was this Mr Sarkhosh? He was very knowledgeable and talented. What school have you been studying ? Wasn't it Hashtoudy? We had a certain Mr Sarkhosh there but he was a mathematic teacher :)


Faramarz

كه دزدند و گويند دزدى مكن

Faramarz


شبى در دهى دزدى آمد فرود
ز چوپان ده گوسپند ى ربود

كشانيد و آورد ش اندر سراى
چو شد روز سر كرد از تن جداى

به شاخى بن ِ پا ى ِ او كرد بند
هم اندر زمان از تنش پوست كند

تن ِ پيلوارش پراكنده كرد
يكى سينى از گوشت آ كنده كرد

از آن گربه ى خانه آگاه شد
بدزديد دانگى و در راه شد

تبهكار را چشم بر وى فتاد
زبان را به دشنام و نفرين گشاد

ز خشم ِ درون چهره پر تاب كرد
بر و سنگى از كينه پرتاب كرد

بد انسان كه بيچاره را سر شكست
بهر سو روان شد بكردار ِ مست

سر انجام از دست آن زشت نام
كشانيد خود را به بالاى ِ بام

بر آورد بانگ از دل ِ دردناك
بدو گفت اى دزد ِ بيشرم و باك

بدانگى كه دزد يدم از خوان ِ تو
تو گو يى بر آمد ز تن جان ِ تو

چه خاكى كند بر سر آن مستمند
كزو خود ربودى يكى گوسپند

اگر بد بود خود چرا كرده اى
اگر نيست بد از چه آزرده اى

فرو رفته در كژى و كاستى
كجا رنجد از كار ِ نا راستى

بدانگى اگر باشد اين كيفرم
كه با سنگ بايد شكستن سرم

چه باشد ترا كيفر اى نابكار
بدين داورى كز تو آمد ببار

ندانى چه ابيد به كارت كنند
سزاوارى ار سنگسارت كنند

مرا با كسانيست رو ى سخن
كه دزدند و گويند دزدى مكن

بدزدند صد دانگ وگر نيم دانگ
بدزدد كسى خود بر آراند بانگ

همه كار ِشان كژى و كاستيست
سخنهايشان يكسر از راستيست

استاد سر خوش


Souri

Thank you dear Daneshjoo

by Souri on

You are very kind, I'm glad you are not mad at me :)

The last poem is very romantic and and beautiful (as always)


daneshjoo

صدای گرم تو در گوش من خوش آهنگست

daneshjoo


Daneshjoo

 صدای گرم تو در گوش من خوش آهنگست

بیا عزیز دلم بی تو من دلم تنگست

تمام درد گریزان شود چو پیش منی

بیا که در سر و جان و دلم همه جنگ است

******************

سوری خانم عزیز:

میدانم که گاهی مشکل نرم افزار موجب جابجایی جمله ها می شود.

 از توجه شما سپاسگزارم. 


Souri

Dear Daneshjoo

by Souri on

I'm sorry it lookslike I mess up with you original poem.

But this is not my fault. Each time I want to post something in Farsi, the first line of your poem get deleted! Sometimes I do delete the 3rd line for the rhyme.

Please forgive me for this technical problem. It is not intentional.


Souri

چندان که تو کاستی ، فزودم من

Souri


دیر

 

صد ره به رخ تو در گشودم من
بر تو دل خویش را نمودم من
جان مایه ی آن امید لرزان را
چندان که تو کاستی ، فزودم من


می سوختم و مرا نمی دیدی
امروز نگاه کن که دودم من
تا من بودم نیامدی ، افسوس !
وانگه که تو آمدی ، نبودم من

Sayeh

**********************

سر زمین سرد ما گردد بزودی لاله زار

می رود ضحاک و هر کس در رکابش بوده است

 مهر و امید و عدالت ، باز گردد بر قرار

From: Daneshjoo


Souri

"Saad" from Saayeh agian

by Souri on

فسانه ی شهر

 

صبا به لرزش تن سیم تار را مانی
به بوی نافه سر زلف یار را مانی
به گوش یار رسان شرح بی قراری دل
به زلف او که دل بی قرار را مانی


در انتظار سحر چون من ای فلک همه چشم
بمان که مردم چشم انتظار را مانی
سری به سخره ی زانوی غم بزن ای اشک
که در سکوت شبم آبشار را مانی


به پای شمع مه از اشک اختران ای چرخ
کنار عاشق شب زنده دار را مانی
ز سیل اشک من ای خواب من ندیده هنوز
چه بستری تو که دریا کنار را مانی


گذشتی ای مه ناسازگار زودگذر
که روزهای خوش روزگار را مانی
مناز این همه ای مدعی به صحبت یار
که پیش آن گل نورسته خار را مانی


امان نمی دهی ای سوز غم به ساز دلم
بیا که گریه ی بی اختیار را مانی
غزال من تو به افسون فسانه در همه شهر
ترانه ی غزل شهریار را مانی


نوید نامه ات ای سرو سایه پرور من
بگو بیا که نسیم بهار را مانی

**************************

سر زمین سرد ما گردد بزودی لاله زار

می رود ضحاک و هر کس در رکابش بوده است

 مهر و امید و عدالت ، باز گردد بر قرار

From: Daneshjoo


Souri

اگر دل داشتم می بردی از من

Souri


بی دل

 

شکفتی چون گل و پژمردی از من
خزانم دیدی و آزردی از من
بد آوردی ، وگرنه با چنین ناز
اگر دل داشتم می بردی از من

Sayeh

****************

سر زمین سرد ما گردد بزودی لاله زار

 مهر و امید و عدالت ، باز گردد بر قرار

From: Daneshjoo


Souri

Thank you Daneshjoo, now az Hamid Mosadegh

by Souri on

شیشه ی پنجره را باران شست
از دل من اما
چه کسی نقش تو را خواهد شست ؟


آسمان سربی رنگ
من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ
می پرد مرغ نگاهم تا دور
وای ، باران
باران ؛
پر مرغان نگاهم را شست


خواب رؤیای فراموشیهاست
خواب را دریابم
که در آن دولت خاموشیهاست
من شکوفایی گلهای امیدم را در رؤیاها می بینم
و ندایی که به من می گوید :
”گر چه شب تاریک است
دل قوی دار ، سحر نزدیک است “
دل من در دل شب
خواب پروانه شدن می بیند
مهر صبحدمان داس به دست
خرمن خواب مرا می چیند

**********************

سر زمین سرد ما گردد بزودی لاله زار

 مهر و امید و عدالت ، باز گردد بر قرار

From: Daneshjoo


daneshjoo

خاطرات با تو بودن، پیش چشمم جا گرفت

daneshjoo


Daneshjoo

شب شرابی خوردم و مستی مرا در بر گرفت

خاطرات با تو بودن، پیش چشمم جا گرفت

وعده ها، دیدارها، گل بوسه های گرم و شاد....

دوریت آمد بیادم، هستیم آتش گرفت


Souri

Hi dears and thanks for your great contribution

by Souri on

شكست عهد من و گفت: هر چه بود گذشت
به گريه گفتمش: آري‌، ولي چه زود گذشت


بهار بود و تو بودي و عشق بود و اميد
بهار رفت و تو رفتي و هر چه بود گذشت


شبي به عمر گرم خوش گذشت آن شب بود
كه در كنار تو با نغمه و سرود گذشت


چه خاطرات خوشي در دلم به جاي گذاشت
شبي كه با تو مرا در كنار رود گذشت


گشود بس گره آن شب ز كار بسته‌ی ما
صبا چو از بر آن مشك سود گذشت


غمين مباش و مينديش از اين سفر كه ترا
اگر چه بر دل نازك غمي فزود، گذشت

Iraj Dehghan Malayeri

------------------------------

 

سر زمین سرد ما گردد بزودی لاله زار

 مهر و امید و عدالت ، باز گردد بر قرار

From: Daneshjoo


Orang Gholikhani

سیاه و سفید

Orang Gholikhani


شیپور فریاد بکش

سیاه وسفید ناله کنید

آری آری آری

دیدم حوری بهشتی

رسیده روی زمین

روحش سیاه یا سفید

خونش قرمز آتشین

ریشه اش از جهنم گرم

ماتم زده دردشت راز

پنبه میکند با آواز

آری آری آری

دیدم حوری بهشی

آمده در جهنم

بدنبال ریشه بدنبال وطن

بیائید جهنم را به آتش بکشیم

بهشت را به زاهدان بسپاریم

بانی رقص و طرب شویم

حامی بردگان شویم

همدرد بی ریشگان شویم

//iranian.com/main/blog/orang-gholikhani-27


Orang Gholikhani

جاهل

Orang Gholikhani


شاعری گفت

آن کس که نداند

ونداند که نداند

تا ابد در جهل بماند

دل من جاهل بود

از زندگی غافل بود

مثل همه عاقل بود

نمیدانست چرا میطپد

در چهار راه نعره میکشید

حریف میطلبید

مست بود از بهار زندگی

درپی یار قداره میکشید

تا خورد پشتش به خاک

آن بی کله بی باک

فهمید که میگرده زمین از جاذبه

دل میبره ومیگذاره خاطره

فهمید آنچه نمیدانست

شاعر نگفته بود

ولی جهل چقدر خوب بود

//iranian.com/main/blog/orang-gholikhani-20


Souri

Thank you so much dear Hajmin- You are a man of promise!

by Souri on

سردی دی می رود روزی و ، می آید بهار

سر زمین سرد ما گردد بزودی لاله زار

می رود ضحاک و هر کس در رکابش بوده است

 مهر و امید و عدالت ، باز گردد بر قرار

From: Daneshjoo


Hajminator

‫سلام به دوستان گرامی؛

Hajminator



 

شنيده‌ام سخني خوش كه پير كنعان گفت

فراق يار نه آن مي‌كند كه بتوان گفت

حديث هول قيامت كه گفت واعظ شهر

كنايتيست كه از روزگار هجران گفت

نشان يار سفركرده از كه پرسم باز

كه هر چه گفت بريد صبا پريشان گفت

فغان كه آن مه نامهربان مهرگسل

به ترك صحبت ياران خود چه آسان گفت

من و مقام رضا بعد از اين و شكر رقيب

كه دل به درد تو خو كرد و ترك درمان گفت

غم كهن به مي سالخورده دفع كنيد

كه تخم خوشدلي اين است پير دهقان گفت

گره به باد مزن گر چه بر مراد رود

كه اين سخن به مثل باد با سليمان گفت

به مهلتي كه سپهرت دهد ز راه مرو

تو را كه گفت كه اين زال ترك دستان گفت

مزن ز چون و چرا دم كه بنده مقبل

قبول كرد به جان هر سخن كه جانان گفت

كه گفت حافظ از انديشه تو آمد باز

من اين نگفته‌ام آن كس كه گفت بهتان گفت


Souri

OMG! you are right!!!

by Souri on

Dr Saadat Noury I am so sorry! Thanks God you are here watching on us!

Actually I'm very weak in Persian alphabet! You don't know how much I'm grateful to you.

I will ask Jahanshah to put this one before the "seen"

Do you have other poems starting with "Zh" please?

I will check for more.

Many thanks again.

BTW: I loved our poem, very sweet!


Souri

هنوز آشفته چشمان زیبای توام, برگرد!

Souri


و بعد از رفتنت

 

 

شبی از پشت یک تنهایی نمناک و بارانی ترا با لهجه گلهای
نیلوفر صدا کردم
تمام شب برای با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم
پس ازیک جستجوی نقره ای در کوچه های آبی احساس
تو را از بین گلهایی که در تنهایی ام رویید با حسرت جدا کردم


و تو در پاسخ آبی ترین موج تمنای دلم گفتی
دلم حیران و سرگردان چشمانی است رویایی
و من تنها برای دیدن زیبایی آن چشم
تو را در دشتی از تنهایی و حسرت رها کردم
همین بود آخرین حرفت
و من بعد از عبور تلخ و غمگینت
حریم چشمهایم را بروی اشکی از جنس غروب ساکت و نارنجی خورشید وا کردم


نمی دانم  چرا رفتی
نمی دانم چرا شاید خطا کردم
و تو بی آن که فکر غربت چشمان من باشی
نمیدانم کجا تا کی برای چه
ولی رفتی و بعد از رفتنت باران چه معصومانه می بارید


و بعد از رفتنت یک قلب دریایی ترک برداشت
و بعد از رفتنت رسم نوازش در غمی خاکستری گم شد
و گنجشکی که هر روز از کنار پنجره با مهربانی دانه بر می داشت
تمام بال هایش غرق در اندوه غربت شد


و بعد از رفتن تو آسمان چشمهایم خیس باران بود
و بعد از رفتنت انگار کسی حس کرد من بی تو تمام هستی ام از دست خواهد
رفت
کسی حس کرد من بی تو هزاران بار در هر لحظه خواهم مرد
کسی فهمید تو نام مرا از یاد خواهی برد
و من با آنکه می دانم تو هرگز یاد من را با عرور نخواهی برد
هنوز آشفته چشمان زیبای توام,
برگرد!


ببین که سرنوشت انتظار من چه خواهد شد
و بعد از این همه طوفان و وهم و پرسش و تردید
کسی از پشت قاب پنجره آرام و زیبا گفت
تو هم در پاسخ این بی وفایی ها بگو در راه عشق و انتخاب آن خطا کردم!


و من در حالتی ما بین اشک و حسرت و تردید
کنار انتظاری که بدون پاسخ و سردست
و من در اوج پاییزی ترین ویرانی یک دل
میان غصه ای از جنس بغض کوچک یک ابر
نمی دانم چرا شاید به رسم و عادت پروانگی مان باز
برای شادی و خوشبختی باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم

مریم
حیدرزاده
»

___________________________________

سر زمین سرد ما گردد بزودی لاله زار

می رود ضحاک و هر کس در رکابش بوده است

 مهر و امید و عدالت ، باز گردد بر قرار

From: Daneshjoo


M. Saadat Noury

حرف " ژ" را فراموش نکنیم

M. Saadat Noury


ژاله از نرگس فرو بارید و گل را آب داد

وز تگرگ روح پرور مالش عناب داد

چشم مست او که مژگان را به قتلم تیز کرد

خنجر زهرآب داده در کف قصاب داد

دوش بوی گل مرا از آشنایی یاد داد

جان گریبان پاره کرد وخویش را برباد داد

ترسم از پرده برون افتم چو گل کاین باد صبح

زان گلستانها که روزی با تو بودم یاد داد

امیرخسرو دهلوی

daneshjoo

Dear Souri

by daneshjoo on

Daneshjoo

Dear Souri:

Thank you for your encouragement. Please do so.


Souri

Thank you so much dear Daneshoo

by Souri on

Where have you been? You were missed here.

I loved your poem. It is so great that I choose it as my signature (with your permission?) for a few days.

Thank you so much.


daneshjoo

مهر و امید و عدالت ، باز گردد بر قرار

daneshjoo


Daneshjoo

سردی دی می رود روزی و ، می آید بهار

سر زمین سرد ما گردد بزودی لاله زار

می رود ضحاک و ظلم و قتل و بیم

مهر و امید و عدالت ، باز گردد بر قرار 


Souri

سنگ روز سر شکستن گوهر است

Souri


سر و سنگ

 

سر به سنگی می زدم فریاد خوان
پاسخم آمد شکست استخوان
سنگ سنگین دل چه می داند که مرد
از چه سر بر سنگ می کوبد به درد


او همین سنگ است و از سرها سر است
سنگ روز سر شکستن گوهر است
تا چنین هنگامه ی سنگ است و سر
قیمت سنگ است از سر بیشتر


روزگارا از توام منت پذیر
گوهر ما را کم از سنگی مگیر
هر که با سنگی ز سویی تاخته ست
سایه هم لعل دلی انداخته ست

 

هوشنگ
ابتهاج
»