I think this is a great time to start a new blog on poetry.
Yalda is coming soon. Are you ready for a long evening with Persian poetry?
By the way, it is also our poet Orang's Birthday tomorrow. Another reason for celebration with poetry.
I have a new idea for the Moshaereh.
I propose for each day, we keep with one letter of the Farsi alphabet. We will start with "alef" for today.
Tomorrow night, we will hit the "b" and so on .Agree?
So let get started. I will open the blog with the first beautiful poem of Deevan Hafez (the biggest lover of all the times)
Also: HAPPY BIRTH DAY ORANG JAN. MAY ALL YOUR WISHES COME TRUE.
Recently by Souri | Comments | Date |
---|---|---|
Ahamdi brings 140 persons to NY | 26 | Sep 24, 2012 |
Where is gone the Babak Pirouzian's blog? | - | Sep 12, 2012 |
منهم به ایران برگشتم | 23 | May 09, 2012 |
Person | About | Day |
---|---|---|
نسرین ستوده: زندانی روز | Dec 04 | |
Saeed Malekpour: Prisoner of the day | Lawyer says death sentence suspended | Dec 03 |
Majid Tavakoli: Prisoner of the day | Iterview with mother | Dec 02 |
احسان نراقی: جامعه شناس و نویسنده ۱۳۰۵-۱۳۹۱ | Dec 02 | |
Nasrin Sotoudeh: Prisoner of the day | 46 days on hunger strike | Dec 01 |
Nasrin Sotoudeh: Graffiti | In Barcelona | Nov 30 |
گوهر عشقی: مادر ستار بهشتی | Nov 30 | |
Abdollah Momeni: Prisoner of the day | Activist denied leave and family visits for 1.5 years | Nov 30 |
محمد کلالی: یکی از حمله کنندگان به سفارت ایران در برلین | Nov 29 | |
Habibollah Golparipour: Prisoner of the day | Kurdish Activist on Death Row | Nov 28 |
اینه در اینه شد ، دیدمش ودید مرا
SouriThu Jan 14, 2010 07:25 AM PST
.........
...........
کعبه منم ، قبله منم ، سوی من آرید نماز
کان صنم قبله نما خم شد و بوسید مرا
پرتو دیدار خوشش تافته در دیده ی من
اینه در اینه شد ، دیدمش ودید مرا
اینه خورشید شود پیش رخ روشن او
تاب نظر خواه و ببین کاینه تابید مرا
گوهر گم بوده نگر تافته بر فرق ملک
گوهری خوب نظر آمد و سنجید مرا
هوشنگ
ابتهاج
Sobh bekheir, here a "Kaf" from Mehdi Akhavan-Sales
by Souri on Thu Jan 14, 2010 06:41 AM PSTکاش از عمر شبی تا به سحر چون مهتاب
شبنم زلف تو را نوشم و خوابم نبرد
روح من در گرو زمزمه ای شیرین است
من دگر نیستم ، ای خواب برو ، حلقه مزن
این سکوتی که تو را می طلبد نیست عمیق
وه که غافل شده ای از دل غوغایی من
می رسد نغمه ای از دور به گوشم ، ای خواب
مکن ، این نعمه ی جادو را خاموش مکن
زلف چون دوش ، رها تا به سر دوش مکن
ای مه امروز پریشان ترم از دوش مکن
در هیاهوی شب غمزده با اخترکان
سیل از راه دراز آمده را همهمه ای ست
برو ای خواب ، برو عیش مرا تیره مکن
خاطرم دستخوش زیر و بم زمزمه ای ست
چشم بر دامن البرز سیه دوخته ام
روح من منتظر آمدن مرغ شب است
عشق در پنجه ی غم قلب مرا می فشرد
با تو ای خواب ، نبرد من و دل زین سبب است
مرغ شب آمد و در لانه ی تاریک خزید
نغمه اش را به دلم هدیه کند بال نسیم
آه ... بگذار که داغ دل من تازه شود
روح را نغمه ی همدرد فتوحی ست عظیم
آرش کمانگیر
SouriWed Jan 13, 2010 05:28 PM PST
قصه می گوید برای بچه های خود عمو نوروز
گفته بودم زندگی زیباست
گفته و ناگفته ای بس نکته ها کاینجاست
آسمان باز
آفتاب زر
باغ های گل
دشت های بی در و پیکر
سر برون آوردن گل از درون برف
تاب نرم رقص ماهی در بلور آب
بوی عطر خاک باران خورده در کهسار
خواب گندمزارها در چشمه مهتاب
آمدن رفتن دویدن
عشق ورزیدن
در غم انسان نشستن
پا به پای شادمانی های مردم پای کوبیدن
کار کردن کار کردن
آرمیدن
چشم انداز بیابانهای خشک و تشنه را دیدن
جرعه هایی از سبوی تازه آب پاک نوشیدن
گوسفندان را سحرگاهان به سوی کوه راندن
همنفس با بلبلان کوهی آواره خواندن
در تله افتاده آهوبچگان را شیر دادن
نیمروز خستگی را در پناه دره ماندن
گاه گاهی
زیر سقف این سفالین بامهای مه گرفته
قصه های در هم غم را ز نم نم های باران شنیدن
بی تکان گهواره رنگین کمان را
در کنار بام دیدن
یا شب برفی
پیش آتش ها نشستن
دل به رویاهای دامنگیر و گرم شعله بستن
آری آری زندگی زیباست
زندگی آتشگهی دیرنده پا برجاست
گر بیفروزیش رقص شعله اش در هر کران پیداست
ورنه خاموش است و خاموشی گناه ماست
سیاوش
کسرایی
Thank you
by Souri on Wed Jan 13, 2010 05:27 PM PSTDear Daneshjoo: again a very hopeful and beautiful poem. Thank you so much.
Dear Faramarz: Well :) You are forgiven this time. Your good intention is appreciated.
قافيه
FaramarzWed Jan 13, 2010 08:45 AM PST
Souri Jaan, this is the best that I could come up with today. I promise to study harder and improve my grades
قافيه كه تنگ آيد
شاعر به جفنگ آيد
Sha'er Unknown
پرچم ایران بر آمد، بیرق تازی بشد
daneshjooWed Jan 13, 2010 08:43 AM PST
Daneshjoo
قاصدا بر گو که دیگر دور سفاکان بشد
قفل زندان ها شکست و حکم جلادان بشد
صبح روشن آمد و شام پلیدی ها گذشت
پرچم ایران بر آمد، بیرق تازی بشد
It's a pity to cut this beautiful poem....but
by Souri on Wed Jan 13, 2010 06:30 AM PST................
...............
قیل و قال زغن و بانگ شباهنگ یکی است
دیدی آن را که تو خواندی به جهان یارترین
سینه را ساختی از عشقش سرشارترین
آنکه می گفت منم بهر تو غمخوارترین
چه دلآزارترین شد چه دلآزارترین
نه همین سردی و بیگانگی از حد گذراند
نه همین در غمت اینگونه نشاند
با تو چون دشمن دارد سر جنگ
دل دیوانه تنها دل تنگ
ناله از درد مکن
آتشی را که در آن زیسته ای سرد مکن
با غمش باز بمان
سرخ رو با ش ازین عشق و سرافراز بمان
راه عشق است که همواره شود از خون رنگ
دل دیوانه تنها دل تنگ
فریدون
مشیری
Ghasedak: A beautiful work created by 3 great Khorasani
by Souri on Wed Jan 13, 2010 05:43 AM PSTSong: Mehdi Akhavan-Sales
Singer: Mohamad Reza Shajarian
Music: Parviz Meshkatian
قاصدک ! هان ، چه خبر آوردی ؟
SouriWed Jan 13, 2010 05:33 AM PST
قاصدک ! هان ، چه خبر آوردی ؟
از کجا وز که خبر آوردی ؟
خوش خبر باشی ، اما ،اما
گرد بام و در من
بی ثمر می گردی
انتظار خبری نیست مرا
نه ز یاری نه ز دیار و دیاری باری
برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس
برو آنجا که تو را منتظرند
قاصدک
در دل من همه کورند و کرند
دست بردار ازین در وطن خویش غریب
قاصد تجربه های همه تلخ
با دلم می گوید
که دروغی تو ، دروغ
که فریبی تو. ، فریب
قاصدک ! هان ، ولی ... آخر ... ای وای
راستی ایا رفتی با باد ؟
با توام ، ای! کجا رفتی ؟ ای
راستی ایا جایی خبری هست هنوز ؟
مانده خاکستر گرمی ، جایی ؟
در اجاقی طمع شعله نمی بندم خردک شرری هست هنوز ؟
قاصدک
ابرهای همه عالم شب و روز
در دلم می گریند
مهدی
اخوان ثالث »
فرهاد رفت و قصه شیرین او بماند
SouriTue Jan 12, 2010 06:04 PM PST
فرهاد رفت و قصه شیرین او بماند
با یاد تیشه ها که دل بیستون شکافت
با یاد تیشه ای که سرکوهکن شکست
با یاد خسروی که به نامردی ربود
عشق رعیتی ز رعایای خویشتن
با آن شگفتها که نظامی سروده بود
اکنون منم
پیکر تراش پیکر فرهادهای روز
اکنون منم نگارگر تیشه ها و تاج
داستانسرای شعله , براورنگ آبنوس
از پیش چشم من صف فرهادهای روز
پرچم به کف گرفته سوی راه می روند
عشاق تلخ کام شهیدان بیستون
با تیشه ها به بارگه شاه می روند
سیاوش
کسرایی »
فضای گرم دستان تو ای عشق
SouriTue Jan 12, 2010 05:58 PM PST
فضای گرم دستان تو ای عشق
پناه نسترن های غریب است
تو یعنی یک نگاه مهربان را
میان یاسها قسمت نمودن
و شاید تو سر آغاز نگاهی
نخستین واژه باغ سرودن
تو یعنی مرهم زخم پرستو
تو یعنی راز درمان شکستن
تو یعنی تا سحر در انتظار
عبور قاصدی زیبا نشستن
تو یعنی نرگس باغ تجسم
تو یعنی یک جهان بالا تر از نور
تو یعنی یک فرشته مثل مهتاب
که با لبخند می اید از آن دور
سپردم به تو دریای دلم را
تو ای افسانه ایثار خورشید
دلم از روی عشقی آسمانی
وجودش را به چشمان تو بخشید
مریم
حیدرزاده »
فرار
Orang GholikhaniTue Jan 12, 2010 12:44 PM PST
فرار از خویش
پا گذاشتن به دل ریش
جستن خود در نگاه درویش
رها کردن پا به پیش
فرار از خورشید
برای افقی که میدرخشید
بوسیدن حباب که با نسیم میرقصید
قبل ازرسیدن خواب سپید
فرار از معنی
از زندگی , گر چه بود غنی
برای چشمان یاغی
از آرزوها چه مانده باقی
فرار از دیار
تا پای کدام دیوار
شانه رها کردن از کدام بار
فراموش نمیشود خانه و تبار
فرار به آینده
زخمه و خسته از گذشته
برای دوباره سازی خاطره
ولی با کدام طایفه
فرار از رویا
بدنبال ثروت بی پروا
تقلب , تقلد , تکاپوئی بی فرسا
ترس از کدام خدا
فرار از مرگ
با سرودن زندگی روی این برگ
پریدن به پیش بی درنگ
وقتی میکشند این فرهنگ
فرار از سرنوشت
خوب و بد را که نوشت
تنهائی چگونه حک شد در سرشت
فرار از کجا از جهنم یا از بهشت
اورنگ
Oct 2008
//iranian.com/main/blog/orang-gholikhani-38
فرهیخته تر زما، جوانان شده اند
daneshjooTue Jan 12, 2010 11:41 AM PST
Daneshjoo
فرهیخته تر زما، جوانان شده اند
آگه ز منش های نیاکان شده اند
آنان که ز بیداد و کژی بیزارند
توفان براندازی دیوان شده اند
فصل اول
Orang GholikhaniTue Jan 12, 2010 10:10 AM PST
فصل اول بافراموشی برگشت شروع شد
با چهارفریاد و دو نغمه تاب گرفت
کند میخک نقره ای که رفت به باد
پیش چشمم آزادی رفت به دار
همه فصل صدائی غریبه
حاضر بود پشت دیوار تنهائی
خاطره ائی خفته زیر ابر بیمکانی
وقتی دل نوای تو را سرود
هنوز توانا نبود
بدنبال سوال و جواب و درود
روح شده بود کبود
نه جیغ بنفش نبود
احتیاجی به وزن و قافیه نبود
مکالمه ای بود، ساده
که بوی دست همسایه را میداشت
یادتان هست
من میدیون این ابر کاذبم
که با یاری آن آخر این فصل اول شد
اورنگ
//iranian.com/main/blog/orang-gholikhani-34
جواب
Orang GholikhaniTue Jan 12, 2010 10:08 AM PST
فکر توکجاست
هزار بوسه میدهم
برای یک جواب
بانی روح تو چیست
هزار ستاره میدهم
برای یک جواب
چه زمزمه میکند لب تو
هزار ناله میخرم
برای یک جواب
خم ابروی تو را که کشید
هزار بار به شکار ماه میروم
برای یک جواب
نور چشم تو از کجاست
هزار قطره خون میچکد از دلم
برای یک جواب
آینده من و تو کجاست
هزار شعر مینویسم
برای یک جواب
//iranian.com/main/blog/orang-gholikhani-25
منم و شمع دل سوخته ، یارب مددی
SouriTue Jan 12, 2010 06:41 AM PST
فتنه ی چشم تو چندان ره بیداد گرفت
که شکیب دل من دامن فریاد گرفت
آن که آیینه ی صبح و قدح لاله شکست
خاک شب در دهن سوسن آزاد گرفت
آه از شوخی چشم تو ، که خونریز فلک
دید این شیوه ی مردم کشی و یاد گرفت
منم و شمع دل سوخته ، یارب مددی
که دگرباره شب آشفته شد و باد گرفت
شعرم از ناله ی عشاق غم انگیزتر است
داد از آن زخمه که دیگر ره بیداد گرفت
سایه ! ما کشته ی عشقیم ، که این شیرین کار
مصلحت را ، مدد از تیشه ی فرهاد گرفت
هوشنگ
ابتهاج »
بیدادگری آمد و فریادرسی رفت
SouriTue Jan 12, 2010 06:33 AM PST
فریاد که از عمر جهان هر نفسی رفت
دیدیم کزین جمع پراکنده کسی رفت
شادی مکن از زادن و شیون مکن از مرگ
زین گونه بسی آمد و زین گونه بسی رفت
آن طفل که چون پیر ازین قافله درماند
وان پیر که چون طفل به بانگ جرسی رفت
از پیش و پس قافله ی عمر میدنیش
گه پیشروی پی شد و گه باز پسی رفت
ما همچو خسی بر سر دریای وجودیم
دریاست چه سنجد که بر این موج خسی رفت
رفتی و فراموش شدی از دل دنیا
چون ناله ی مرغی که ز یاد قفسی رفت
رفتی و غم آمد به سر جای تو ای داد
بیدادگری آمد و فریادرسی رفت
این عمر سبک سایه ی ما بسته به آهی ست
دودی ز سر شمع پرید و نفسی رفت
هوشنگ
ابتهاج »
Last poem for tonight, from Siavash Kasraee
by Souri on Mon Jan 11, 2010 07:43 PM PSTغوطه خوردیم به صد بحر و به امواج زدیم
باز بر بال و پرسوخته مان رنگ تو ماند
می گذشتیم به پرواز و از این غم آگاه
که بود مقصد پایانی ما در پس پشت
آه از آن یار و دیاران دمادم شده دور
وای از این صبر گدازان به هرلحظه درشت
روز پر ریخت و شب خسته تن از راه بماند
ما ولی پا به سر قله هر سال زدیم
هر چه کردیم ز بی تابی و هر جا که شدیم
در هوای تو برای تو پرو بال زدیم
یک دم از یاد تو غافل نگذشتیم و نشد
که نپرسیم به سرآمده ات را از باد
کوه ها سنگ صبورند ولی می گویند
هر چه از هجر کشیدیم در آنها فریاد
می سراییم سرودی که ز خون بال گرفت
می رسانیم پیام نو به عشاق جهان
تا به یک روز یکی روز به زیبایی وصل
باز گردیم به سوی تو همه مژده فشان
سیاوش
کسرایی
دلت به وسعت دریاست بین آدمها
SouriMon Jan 11, 2010 07:08 PM PST
غریب گشتن احساس درد سنگینی ست
و زندگی چه غم افزاست بین آدمها
مگر که کلبه دل ها چه قدر جا دارد
چه قدر راز و معماست بین آدمها
چه ماجرای عجیبی ست این تپیدن دل
و اهل عشق چه رسواست بین آدمها
چه می شود همه از جنس آسمان باشیم
طلوع عشق چه زیباست بین آدمها
میان این همه گلهای ساکن اینجا
چه قدر پونه شکیباست بین آدمها
تمام پنجره ها بی قرار بارانند
چه قدر خشکی و صحراست بین آدمها
و کاش صبح ببینم که باز مثل قدیم
نیاز و مهر و تمناست بین آدمها
بهار کردن دل ها چه کار دشواریست
و عمر شوق چه کوتاست بین آدمها
میان تک تک لبخندها غمی سرخ ست
و غم به وسعت یلداست بین آدمها
به خاطر تو سرودم چرا که تنها تو
دلت به وسعت دریاست بین آدمها
مریم
حیدرزاده
تصویر در قصیده
SouriMon Jan 11, 2010 08:41 AM PST
غم ازدرون مرا متلاشی کرد
کاهیده قطره قطره تنم در زلال اشک
من پیشرفت کاهش جان را درون دل
احساس می کنم
احساس می کنم که تو بخشیده ای به من
این پرشکوه جوشش پر شوکت غرور
در من نه انتظار و نه امیدی
امید بازگشت تو ؟
بی حاصل
من از تو بی نیازتر از مردگان گور
دیگر به من مبخش
احساس دوست داشتن جاودانه را
با سکر بی خیالی
اعصاب خویش را
تخدیر می کنم
من قامت بلند تو را در قصیده ای
با نقش قلب سنگ تو تصویر می کنم
حمید
مصدق
Salam
by Souri on Mon Jan 11, 2010 08:00 AM PSTBabah che ajab? Thank you dear Daneshjoo.
I'm so grateful to all of you. Without your contribution, it won't be possible to keep this blog alive. Thanks to all of you.
نامده هرگز فرود از با م خویش , در فرازی شاهد اعدام خویش
SouriMon Jan 11, 2010 08:01 AM PST
........
.........
غربت سنگینم از دلدادگیم
شور تند مرگ در همخوابگیم
نامده هرگز فرود از با م خویش
در فرازی شاهد اعدام خویش
کرم خاک و خاکش اما بویناک
بادبادکهاش در افلاک پاک
ناشناس نیمه پنهانیش
شرمگین چهره انسانیش
کو بکو در جستجوی جفت خویش
می دود معتاد بوی جفت خویش
جویدش گهگاه و ناباور از او
جفتش اما سخت تنها تر از او
هر دو در بیم و هراس از یکدیگر
تلخاکام و ناسپاس از یکدیگر
عشقشان سودای محکومانه ای
وصلشان رویای مشکوکانه ای
آه اگر راهی به دریاییم بود
از فرو رفتن چه پرواییم بود
گر به مردابی ز جریان ماند آب
از سکون خویش نقصان یابد آب
جانش اقلیم تباهی ها شود
ژرفنایش گور ماهی ها شود
..........
.................
فروغ
فرخزاد
غم و اندوه فراق تو ز یادم نرود
daneshjooMon Jan 11, 2010 07:55 AM PST
Daneshjoo
غم و اندوه فرق تو ، زیادم نرود
نقش زیبای تو ، از پیش نگاهم نرود
ای عزیزی که دلم در گرو صحبت توست
تا ابد ، شوق وصالت ز خیالم نرود
حاصل آن توبه کردن این پشیمان گشتن است
SouriMon Jan 11, 2010 07:41 AM PST
غیر عشق او ، که دردش عین درمان گشتن است
حاصل هر کار دیگر جفت حرمان گشتن است
خوشدلی خواهی پی او گیر ، کاندر باغ مهر
صبح را از بوی این گل ذوق خندان گشتن است
شمع را زان رو خوش افتاده ست این خود سوختن
کز فنای تن هوای او همه جان گشتن است
تا نهادی گنج راز عشق خود در خاک ما
قدسیان را ملتمس تشریق انسان گشتن است
تا سر زلف تو شد بازیچه ی دست نسیم
کار و بار جمیع مشتاقان پریشان گشتن است
جام بشکستند و اکنون وقت گل خون می خورند
حاصل آن توبه کردن این پشیمان گشتن است
از لب پیمانه ، گر سر می رود ، لب بر مگیر
مرد را از جان گذشتن به ز پیمان گشتن است
سایه ! ایمان خلیلی نیست در این دام کفر
ورنه آتش را همان شوق گلستان گشتن است
هوشنگ
ابتهاج
Thank you so much Orang jan!!!!
by Souri on Mon Jan 11, 2010 07:39 AM PSTThen for being always at the Rendezvous, everyday.
Sorry I missed the daily meeting yesterday, but I'm so proud of you as a real good friend to keep your promise with the poetry :)
We will continue with "ghein" today. Hope other friends come to help us by their contribution. Where's Daneshjoo? Faramarz and Dr Saadat Nury?
and all other poetry lovers?
Please don't forget us!
غافل
Orang GholikhaniSun Jan 10, 2010 05:58 AM PST
غافل از خواب
عاشقم در باد
که میگزد صورتم
در قلب زمستان
غافل از آینده
حیفی ندارم از گذشته
که میرسد به حال
در قلب زمستان
غافل از نگاه تو
از سرخی لبان تو
که مزه انار میدهد
در قلب زمستان
غافل از تنهائی
از سرمای پشت شیشه إی
که صدا محبوس است
در قلب زمستان
غافل از دروغها
زبان تلخ مرد رندان
که سفیدی برف رانمیگیرد
در قلب زمستان
غافل از شکست
از کوچه که گویند بن بست
میبینم راه محاربان که به آزادی میرود
در قلب زمستان
اورنگ
Jan 2010
//iranian.com/main/blog/orang-gholikhani-138
ممنون سوری جان و این هم از شعر «صدای اعماق» سرودهٌ شفیعی کدکنی
Anahid HojjatiSat Jan 09, 2010 08:44 PM PST
عوض می کنم هستیِ خویش را با -
چکاوی که در چارچارِ زمستان
تنش لرز لرزان
دلش پُر سرود و ترانه
عوض می کنم خویش را با اقاقی
که در سوزنی سوزِ سرمای دی ماه
جوان است و جانش پُر است از جوانه.
به نظر من این شعر گویای دی ماه امسال در ایران است.
Anahid jan
by Souri on Sat Jan 09, 2010 08:24 PM PSTThis poem is one of my favorite! Thanks a lot.
from the poem قاب عکسی برای عشق by me
Anahid HojjatiSat Jan 09, 2010 08:21 PM PST
عاشق شدم , عاشق همان عشقی
که در برش نوشته شاعر بس شعری
همانکه حافظ دیوانش کرد , دیوانی اکنون چندین صد ساله
ماه بعدش قاب زیبایی یافتم , قاب عکسی یافته در میدان ژاله
عکسی در میانش نبود, از حافظ داشت گفته ها
«که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها»
خریدم قاب عکس با شور و بس شاعرانه
به دیوار اطاقم زدم تا جانی دهد برآشیانه
قاره به قاره شدم , قاب عکس را هم آوردم
سالها گذشت و آن قاب همواره شاهد بود
شاهد عشق آسان نموده نخست , آن قاب شاهد بود
شاهد عشق مشکل شده دوم , آن قاب شاهد بود
شاهد هر خنده, هر گریه, هر مرگ عشق, آن قاب شاهد بود
قاب عکسم با من خندید , قاب عکسم با من گریست
اکنون از دوستی من با قاب سی سالی رفته
اما پایینش آوردم با اشک از دیوار این هفته
هر چه رفته رفته , مدتهاست رفته
پایینش آوردم قاب از دیوار این هفته
آناهید حجّتی
عشق آغاز آدمی زادی ست
SouriSat Jan 09, 2010 06:27 PM PST
عشق شادی ست ، عشق آزادی ست
عشق آغاز آدمی زادی ست
عشق آتش به سینه داشتن است
دم همت بر او گماشتن است
عشق شوری زخود فزاینده ست
زایش کهکشان زاینده ست
تپش نبض باغ در دانه ست
در شب پیله رقص پروانه ست
جنبشی در نهفت پرده ی جان
در بن جان زندگی پنهان
زندگی چیست ؟ عشق ورزیدن
زندگی را به عشق بخشیدن
زنده است آن که عشق می ورزد
دل و جانش به عشق می ارزد
آدمی زاده را چراغی گیر
روشنایی پرست شعله پذیر
خویشتن سوزی انجمن افروز
شب نشینی هم آشیانه ی روز
آتش این چراغ سحر آمیز
عشق آتش نشین آتش خیز
آدمی بی زلال این آتش
مشت خاکی ست پر کدورت و غش
تنگ و تاری اسیر آب و گل است
صنمی سنگ چشم و سنگ دل است
صنما گر بدی و گر نیکی
تو شبی ، بی چراغ تاریکی
آتشی در تو می زند خورشید
کنده ات باز شعله ای نکشید ؟
...............
..................
هوشنگ
ابتهاج »