New Moshaereh Blog

Souri
by Souri
18-Dec-2009
 

I think this is a great time to start a new blog on poetry.

Yalda is coming soon. Are you ready for a long evening with Persian poetry?

By the way, it is also our poet Orang's Birthday tomorrow. Another reason for celebration with poetry.

I have a new idea for the Moshaereh.

I propose for each day, we keep with one letter of the Farsi alphabet. We will start with "alef" for today.

Tomorrow night, we will hit the "b" and so on .Agree?

So let get started. I will open the blog with the first beautiful poem of Deevan Hafez (the biggest lover of all the times)

Also: HAPPY BIRTH DAY ORANG JAN. MAY ALL YOUR WISHES COME TRUE.

Share/Save/Bookmark

Recently by SouriCommentsDate
Ahamdi brings 140 persons to NY
26
Sep 24, 2012
Where is gone the Babak Pirouzian's blog?
-
Sep 12, 2012
منهم به ایران برگشتم
23
May 09, 2012
more from Souri
 
Souri

اینه در اینه شد ، دیدمش ودید مرا

Souri


اینه در اینه

.........

...........

کعبه منم ، قبله منم ، سوی من آرید نماز
کان صنم قبله نما خم شد و بوسید مرا
پرتو دیدار خوشش تافته در دیده ی من
اینه در اینه شد ، دیدمش ودید مرا


اینه خورشید شود پیش رخ روشن او
تاب نظر خواه و ببین کاینه تابید مرا
گوهر گم بوده نگر تافته بر فرق ملک
گوهری خوب نظر آمد و سنجید مرا

 

هوشنگ
ابتهاج


Souri

Sobh bekheir, here a "Kaf" from Mehdi Akhavan-Sales

by Souri on

نغمه ی همدرد

 

کاش از عمر شبی تا به سحر چون مهتاب
شبنم زلف تو را نوشم و خوابم نبرد
روح من در گرو زمزمه ای شیرین است
من دگر نیستم ، ای خواب برو ، حلقه مزن
این سکوتی که تو را می طلبد نیست عمیق


وه که غافل شده ای از دل غوغایی من
می رسد نغمه ای از دور به گوشم ، ای خواب
مکن ، این نعمه ی جادو را خاموش مکن
زلف چون دوش ، رها تا به سر دوش مکن
ای مه امروز پریشان ترم از دوش مکن
در هیاهوی شب غمزده با اخترکان
سیل از راه دراز آمده را همهمه ای ست
برو ای خواب ، برو عیش مرا تیره مکن


خاطرم دستخوش زیر و بم زمزمه ای ست
چشم بر دامن البرز سیه دوخته ام
روح من منتظر آمدن مرغ شب است
عشق در پنجه ی غم قلب مرا می فشرد
با تو ای خواب ، نبرد من و دل زین سبب است
مرغ شب آمد و در لانه ی تاریک خزید
نغمه اش را به دلم هدیه کند بال نسیم
آه ... بگذار که داغ دل من تازه شود
روح را نغمه ی همدرد فتوحی ست عظیم


Souri

آرش کمانگیر

Souri


قصه می گوید برای بچه های خود عمو نوروز
گفته بودم زندگی زیباست
گفته و ناگفته ای بس نکته ها کاینجاست
آسمان باز
آفتاب زر
باغ های گل
دشت های بی در و پیکر
سر برون آوردن گل از درون برف
تاب نرم رقص ماهی در بلور آب
بوی عطر خاک باران خورده در کهسار
خواب گندمزارها در چشمه مهتاب
آمدن رفتن دویدن
عشق ورزیدن
در غم انسان نشستن
پا به پای شادمانی های مردم پای کوبیدن
کار کردن کار کردن
آرمیدن
چشم انداز بیابانهای خشک و تشنه را دیدن
جرعه هایی از سبوی تازه آب پاک نوشیدن
گوسفندان را سحرگاهان به سوی کوه راندن
همنفس با بلبلان کوهی آواره خواندن
در تله افتاده آهوبچگان را شیر دادن
نیمروز خستگی را در پناه دره ماندن
گاه گاهی
زیر سقف این سفالین بامهای مه گرفته
قصه های در هم غم را ز نم نم های باران شنیدن
بی تکان گهواره رنگین کمان را
در کنار بام دیدن
یا شب برفی
پیش آتش ها نشستن
دل به رویاهای دامنگیر و گرم شعله بستن
آری آری زندگی زیباست
زندگی آتشگهی دیرنده پا برجاست
گر بیفروزیش رقص شعله اش در هر کران پیداست
ورنه خاموش است و خاموشی گناه ماست

 سیاوش
کسرایی


Souri

Thank you

by Souri on

Dear Daneshjoo: again a very hopeful and beautiful poem. Thank you so much.

Dear Faramarz: Well :) You are forgiven this time. Your good intention is appreciated.


Faramarz

قافيه

Faramarz


Souri Jaan, this is the best that I could come up with today. I promise to study harder and improve my grades

قافيه كه تنگ آيد
شاعر به جفنگ آيد

Sha'er Unknown


daneshjoo

پرچم ایران بر آمد، بیرق تازی بشد

daneshjoo


Daneshjoo

قاصدا بر گو که دیگر دور سفاکان بشد

قفل زندان ها شکست و حکم جلادان بشد

صبح روشن آمد و شام پلیدی ها گذشت

پرچم ایران بر آمد، بیرق تازی بشد


Souri

It's a pity to cut this beautiful poem....but

by Souri on

دل تنگ

................

...............

قیل و قال زغن و بانگ شباهنگ یکی است
دیدی آن را که تو خواندی به جهان یارترین
سینه را ساختی از عشقش سرشارترین
آنکه می گفت منم بهر تو غمخوارترین
چه دلآزارترین شد چه دلآزارترین
نه همین سردی و بیگانگی از حد گذراند
نه همین در غمت اینگونه نشاند
با تو چون دشمن دارد سر جنگ
دل دیوانه تنها دل تنگ
ناله از درد مکن
آتشی را که در آن زیسته ای سرد مکن
با غمش باز بمان
سرخ رو با ش ازین عشق و سرافراز بمان
راه عشق است که همواره شود از خون رنگ
دل دیوانه تنها دل تنگ

 فریدون
مشیری


Souri

Ghasedak: A beautiful work created by 3 great Khorasani

by Souri on

Song: Mehdi Akhavan-Sales

Singer: Mohamad Reza Shajarian

Music: Parviz Meshkatian

 


Souri

قاصدک ! هان ، چه خبر آوردی ؟

Souri


قاصدک

 

قاصدک ! هان ، چه خبر آوردی ؟
از کجا وز که خبر آوردی ؟
خوش خبر باشی ، اما ،‌اما
گرد بام و در من
بی ثمر می گردی
انتظار خبری نیست مرا
نه ز یاری نه ز دیار و دیاری باری
برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس
برو آنجا که تو را منتظرند
قاصدک
در دل من همه کورند و کرند
دست بردار ازین در وطن خویش غریب
قاصد تجربه های همه تلخ
با دلم می گوید
که دروغی تو ، دروغ
که فریبی تو. ، فریب
قاصدک ! هان ، ولی ... آخر ... ای وای
راستی ایا رفتی با باد ؟
با توام ، ای! کجا رفتی ؟ ای
راستی ایا جایی خبری هست هنوز ؟
مانده خاکستر گرمی ، جایی ؟
در اجاقی طمع شعله نمی بندم خردک شرری هست هنوز ؟
قاصدک
ابرهای همه عالم شب و روز
در دلم می گریند

مهدی
اخوان ثالث
»

 


Souri

فرهاد رفت و قصه شیرین او بماند

Souri


فرهاد ها

 

فرهاد رفت و قصه شیرین او بماند
با یاد تیشه ها که دل بیستون شکافت
با یاد تیشه ای که سرکوهکن شکست
با یاد خسروی که به نامردی ربود
عشق رعیتی ز رعایای خویشتن
با آن شگفتها که نظامی سروده بود
اکنون منم
پیکر تراش پیکر فرهادهای روز
اکنون منم نگارگر تیشه ها و تاج
داستانسرای شعله , براورنگ آبنوس
از پیش چشم من صف فرهادهای روز
پرچم به کف گرفته سوی راه می روند
عشاق تلخ کام شهیدان بیستون
با تیشه ها به بارگه شاه می روند

سیاوش
کسرایی
»

 


Souri

فضای گرم دستان تو ای عشق

Souri


فضای گرم دستان تو ای عشق
پناه نسترن های غریب است
تو یعنی یک نگاه مهربان را
میان یاسها قسمت نمودن
و شاید تو سر آغاز نگاهی
نخستین واژه باغ سرودن


تو یعنی مرهم زخم پرستو
تو یعنی راز درمان شکستن
تو یعنی تا سحر در انتظار
عبور قاصدی زیبا نشستن


تو یعنی نرگس باغ تجسم
تو یعنی یک جهان بالا تر از نور
تو یعنی یک فرشته مثل مهتاب
که با لبخند می اید از آن دور


سپردم به تو دریای دلم را
تو ای افسانه ایثار خورشید
دلم از روی عشقی آسمانی
وجودش را به چشمان تو بخشید

مریم
حیدرزاده
»


Orang Gholikhani

فرار

Orang Gholikhani


فرار از خویش
پا گذاشتن به دل ریش
جستن خود در نگاه درویش
رها کردن پا به پیش
فرار از خورشید
برای افقی که میدرخشید
بوسیدن حباب که با نسیم میرقصید
قبل ازرسیدن خواب سپید
فرار از معنی
از زندگی   ,  گر چه بود غنی
برای چشمان یاغی
از آرزوها چه مانده باقی
فرار از دیار
تا پای کدام دیوار
شانه رها کردن از کدام بار
فراموش نمیشود خانه و تبار
فرار به آینده
زخمه و خسته از گذشته
برای دوباره سازی خاطره
ولی با کدام طایفه
فرار از رویا
بدنبال ثروت بی پروا
تقلب , تقلد , تکاپوئی بی فرسا
ترس از کدام خدا
فرار از مرگ
با سرودن زندگی روی این برگ
پریدن به پیش بی درنگ
وقتی میکشند این فرهنگ
فرار از سرنوشت
خوب و بد را که نوشت
تنهائی چگونه حک شد در سرشت
فرار از کجا از جهنم یا از بهشت

اورنگ

Oct 2008

//iranian.com/main/blog/orang-gholikhani-38


daneshjoo

فرهیخته تر زما، جوانان شده اند

daneshjoo


Daneshjoo

فرهیخته تر زما، جوانان شده اند

آگه ز منش های نیاکان شده اند

آنان که ز بیداد و کژی بیزارند

توفان براندازی دیوان شده اند 


Orang Gholikhani

فصل اول

Orang Gholikhani


فصل اول بافراموشی برگشت شروع شد

با چهارفریاد و دو نغمه تاب گرفت

کند میخک نقره ای که رفت به باد

پیش چشمم آزادی رفت به دار

همه فصل صدائی غریبه

حاضر بود پشت دیوار تنهائی

خاطره ائی خفته زیر ابر بیمکانی

وقتی دل نوای تو را سرود

هنوز توانا نبود

بدنبال سوال و جواب و درود

روح شده بود کبود

نه جیغ بنفش نبود

احتیاجی به وزن و قافیه نبود

مکالمه ای بود، ساده

که بوی دست همسایه را میداشت

یادتان هست

من میدیون این ابر کاذبم

که با یاری آن آخر این فصل اول شد

اورنگ

//iranian.com/main/blog/orang-gholikhani-34


Orang Gholikhani

جواب

Orang Gholikhani


فکر توکجاست

هزار بوسه میدهم

برای یک جواب

بانی روح تو چیست

هزار ستاره میدهم

برای یک جواب

چه زمزمه میکند لب تو

هزار ناله میخرم

برای یک جواب

خم ابروی تو را که کشید

هزار بار به شکار ماه میروم

برای یک جواب

نور چشم تو از کجاست

هزار قطره خون میچکد از دلم

برای یک جواب

آینده من و تو کجاست

هزار شعر مینویسم

برای یک جواب

//iranian.com/main/blog/orang-gholikhani-25


Souri

منم و شمع دل سوخته ، یارب مددی

Souri


بیداد همایون

 

فتنه ی چشم تو چندان ره بیداد گرفت
که شکیب دل من دامن فریاد گرفت
آن که آیینه ی صبح و قدح لاله شکست
خاک شب در دهن سوسن آزاد گرفت


آه از شوخی چشم تو ، که خونریز فلک
دید این شیوه ی مردم کشی و یاد گرفت
منم و شمع دل سوخته ، یارب مددی
که دگرباره شب آشفته شد و باد گرفت


شعرم از ناله ی عشاق غم انگیزتر است
داد از آن زخمه که دیگر ره بیداد گرفت
سایه ! ما کشته ی عشقیم ، که این شیرین کار
مصلحت را ، مدد از تیشه ی فرهاد گرفت

 هوشنگ
ابتهاج
»

 


Souri

بیدادگری آمد و فریادرسی رفت

Souri


رحیل

 

فریاد که از عمر جهان هر نفسی رفت
دیدیم کزین جمع پراکنده کسی رفت
شادی مکن از زادن و شیون مکن از مرگ
زین گونه بسی آمد و زین گونه بسی رفت


آن طفل که چون پیر ازین قافله درماند
وان پیر که چون طفل به بانگ جرسی رفت
از پیش و پس قافله ی عمر میدنیش
گه پیشروی پی شد و گه باز پسی رفت

ما همچو خسی بر سر دریای وجودیم
دریاست چه سنجد که بر این موج خسی رفت
رفتی و فراموش شدی از دل دنیا
چون ناله ی مرغی که ز یاد قفسی رفت


رفتی و غم آمد به سر جای تو ای داد
بیدادگری آمد و فریادرسی رفت
این عمر سبک سایه ی ما بسته به آهی ست
دودی ز سر شمع پرید و نفسی رفت

 هوشنگ
ابتهاج
»


Souri

Last poem for tonight, from Siavash Kasraee

by Souri on

ما مهاجران

 

غوطه خوردیم به صد بحر و به امواج زدیم
باز بر بال و پرسوخته مان رنگ تو ماند
می گذشتیم به پرواز و از این غم آگاه
که بود مقصد پایانی ما در پس پشت
آه از آن یار و دیاران دمادم شده دور
وای از این صبر گدازان به هرلحظه درشت


روز پر ریخت و شب خسته تن از راه بماند
ما ولی پا به سر قله هر سال زدیم
هر چه کردیم ز بی تابی و هر جا که شدیم
در هوای تو برای تو پرو بال زدیم
یک دم از یاد تو غافل نگذشتیم و نشد
که نپرسیم به سرآمده ات را از باد


کوه ها سنگ صبورند ولی می گویند
هر چه از هجر کشیدیم در آنها فریاد
می سراییم سرودی که ز خون بال گرفت
می رسانیم پیام نو به عشاق جهان
تا به یک روز یکی روز به زیبایی وصل
باز گردیم به سوی تو همه مژده فشان

 سیاوش
کسرایی


Souri

دلت به وسعت دریاست بین آدمها

Souri


بین آدم ها

 

غریب گشتن احساس درد سنگینی ست
و زندگی چه غم افزاست بین آدمها
مگر که کلبه دل ها چه قدر جا دارد
چه قدر راز و معماست بین آدمها


چه ماجرای عجیبی ست این تپیدن دل
و اهل عشق چه رسواست بین آدمها
چه می شود همه از جنس آسمان باشیم
طلوع عشق چه زیباست بین آدمها


میان این همه گلهای ساکن اینجا
چه قدر پونه شکیباست بین آدمها
تمام پنجره ها بی قرار بارانند
چه قدر خشکی و صحراست بین آدمها


و کاش صبح ببینم که باز مثل قدیم
نیاز و مهر و تمناست بین آدمها
بهار کردن دل ها چه کار دشواریست
و عمر شوق چه کوتاست بین آدمها


میان تک تک لبخندها غمی سرخ ست
و غم به وسعت یلداست بین آدمها
به خاطر تو سرودم چرا که تنها تو
دلت به وسعت دریاست بین آدمها

مریم
حیدرزاده


Souri

تصویر در قصیده

Souri


تصویر در قصیده

 

غم ازدرون مرا متلاشی کرد
کاهیده قطره قطره تنم در زلال اشک
من پیشرفت کاهش جان را درون دل
احساس می کنم


احساس می کنم که تو بخشیده ای به من
این پرشکوه جوشش پر شوکت غرور
در من نه انتظار و نه امیدی
امید بازگشت تو ؟
بی حاصل


من از تو بی نیازتر از مردگان گور
دیگر به من مبخش
احساس دوست داشتن جاودانه را


با سکر بی خیالی
اعصاب خویش را
تخدیر می کنم
من قامت بلند تو را در قصیده ای
با نقش قلب سنگ تو تصویر می کنم

 حمید
مصدق


Souri

Salam

by Souri on

Babah che ajab? Thank you dear Daneshjoo.

I'm so grateful to all of you. Without your contribution, it won't be possible to keep this blog alive. Thanks to all of you.


Souri

نامده هرگز فرود از با م خویش , در فرازی شاهد اعدام خویش

Souri


مرداب

........

.........

غربت سنگینم از دلدادگیم
شور تند مرگ در همخوابگیم
نامده هرگز فرود از با م خویش
در فرازی شاهد اعدام خویش


کرم خاک و خاکش اما بویناک
بادبادکهاش در افلاک پاک
ناشناس نیمه پنهانیش
شرمگین چهره انسانیش


کو بکو در جستجوی جفت خویش
می دود معتاد بوی جفت خویش
جویدش گهگاه و ناباور از او
جفتش اما سخت تنها تر از او


هر دو در بیم و هراس از یکدیگر
تلخاکام و ناسپاس از یکدیگر
عشقشان سودای محکومانه ای
وصلشان رویای مشکوکانه ای


آه اگر راهی به دریاییم بود
از فرو رفتن چه پرواییم بود
گر به مردابی ز جریان ماند آب
از سکون خویش نقصان یابد آب


جانش اقلیم تباهی ها شود
ژرفنایش گور ماهی ها شود

..........

.................

 فروغ
فرخزاد
 


daneshjoo

غم و اندوه فراق تو ز یادم نرود

daneshjoo


Daneshjoo

 غم و اندوه فرق تو ، زیادم نرود

نقش زیبای تو ، از پیش نگاهم نرود

ای عزیزی که دلم در گرو صحبت توست

تا ابد ، شوق وصالت ز خیالم نرود


Souri

حاصل آن توبه کردن این پشیمان گشتن است

Souri


در دام کفر

 

غیر عشق او ، که دردش عین درمان گشتن است
حاصل هر کار دیگر جفت حرمان گشتن است
خوشدلی خواهی پی او گیر ، کاندر باغ مهر
صبح را از بوی این گل ذوق خندان گشتن است


شمع را زان رو خوش افتاده ست این خود سوختن
کز فنای تن هوای او همه جان گشتن است
تا نهادی گنج راز عشق خود در خاک ما
قدسیان را ملتمس تشریق انسان گشتن است


تا سر زلف تو شد بازیچه ی دست نسیم
کار و بار جمیع مشتاقان پریشان گشتن است
جام بشکستند و اکنون وقت گل خون می خورند
حاصل آن توبه کردن این پشیمان گشتن است


از لب پیمانه ، گر سر می رود ، لب بر مگیر
مرد را از جان گذشتن به ز پیمان گشتن است
سایه ! ایمان خلیلی نیست در این دام کفر
ورنه آتش را همان شوق گلستان گشتن است

هوشنگ
ابتهاج


Souri

Thank you so much Orang jan!!!!

by Souri on

First for this wonderful poem which is one of your Shahkar!

Then for being always at the Rendezvous, everyday.

Sorry I missed the daily meeting yesterday, but I'm so proud of you as a real good friend to keep your promise with the poetry :)

We will continue with "ghein" today. Hope other friends come to help us by their contribution. Where's Daneshjoo? Faramarz and Dr Saadat Nury?

and all other poetry lovers?

Please don't forget us!


Orang Gholikhani

غافل

Orang Gholikhani


غافل از خواب

عاشقم در باد

که میگزد صورتم

در قلب زمستان

غافل از آینده

حیفی ندارم از گذشته

که میرسد به حال

در قلب زمستان

غافل از نگاه تو

از سرخی لبان تو

که مزه انار میدهد

در قلب زمستان

  

غافل از تنهائی

از سرمای پشت شیشه إی

که صدا محبوس است

در قلب زمستان

 

غافل از دروغها

زبان تلخ مرد رندان

که  سفیدی برف رانمیگیرد

در قلب زمستان

غافل از شکست

از کوچه که گویند بن بست

میبینم راه محاربان که به آزادی میرود

در قلب زمستان

اورنگ

 Jan 2010

//iranian.com/main/blog/orang-gholikhani-138


Anahid Hojjati

ممنون سوری جان و این هم از شعر «صدای اعماق» سرودهٌ شفیعی کدکنی

Anahid Hojjati


 

 

عوض می کنم هستیِ خویش را با -

چکاوی که در چارچارِ زمستان

تنش لرز لرزان

                    دلش پُر سرود و ترانه

عوض می کنم خویش را با اقاقی

که در سوزنی سوزِ سرمای دی ماه

جوان است و جانش پُر است از جوانه.

 

به نظر من این شعر گویای دی ماه امسال در ایران است.

 


Souri

Anahid jan

by Souri on

This poem is one of my favorite! Thanks a lot.


Anahid Hojjati

from the poem قاب عکسی برای عشق by me

Anahid Hojjati


 

 

عاشق شدم , عاشق همان عشقی

که در برش نوشته شاعر بس شعری

همانکه حافظ دیوانش کرد , دیوانی اکنون چندین صد ساله

ماه بعدش قاب زیبایی یافتم , قاب عکسی یافته در میدان ژاله

عکسی در میانش نبود, از حافظ داشت گفته ها

«که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها»

خریدم قاب عکس با شور و بس شاعرانه

به دیوار اطاقم زدم تا جانی دهد برآشیانه

قاره به قاره شدم , قاب عکس را هم آوردم

سالها گذشت و آن قاب همواره شاهد بود

شاهد عشق آسان نموده نخست , آن قاب شاهد بود

شاهد عشق مشکل شده دوم , آن قاب شاهد بود

شاهد هر خنده, هر گریه, هر مرگ عشق, آن قاب شاهد بود

قاب عکسم با من خندید , قاب عکسم با من گریست

اکنون از دوستی من با قاب سی سالی رفته

اما پایینش آوردم با اشک از دیوار این هفته

هر چه رفته رفته , مدتهاست رفته

  پایینش آوردم قاب از دیوار این هفته 

 

آناهید حجّتی


Souri

عشق آغاز آدمی زادی ست

Souri


سماع سوختن

 

عشق شادی ست ، عشق آزادی ست
عشق آغاز آدمی زادی ست
عشق آتش به سینه داشتن است
دم همت بر او گماشتن است
عشق شوری زخود فزاینده ست
زایش کهکشان زاینده ست
تپش نبض باغ در دانه ست
در شب پیله رقص پروانه ست
جنبشی در نهفت پرده ی جان
در بن جان زندگی پنهان
زندگی چیست ؟ عشق ورزیدن
زندگی را به عشق بخشیدن
زنده است آن که عشق می ورزد
دل و جانش به عشق می ارزد
آدمی زاده را چراغی گیر
روشنایی پرست شعله پذیر
خویشتن سوزی انجمن افروز
شب نشینی هم آشیانه ی روز
آتش این چراغ سحر آمیز
عشق آتش نشین آتش خیز
آدمی بی زلال این آتش
مشت خاکی ست پر کدورت و غش
تنگ و تاری اسیر آب و گل است
صنمی سنگ چشم و سنگ دل است
صنما گر بدی و گر نیکی
تو شبی ، بی چراغ تاریکی
آتشی در تو می زند خورشید
کنده ات باز شعله ای نکشید ؟

...............

..................

هوشنگ
ابتهاج
»