DEMOCRACY
Systemic imperatives, contradictions and the democratic process in the USA
This paper examines the democratic process in the United States and in particular the much heralded election of Barack Obama as the “hope for the world” in light of systemic imperatives and contradictions. It is argued that the overwhelming preponderance of systemic contradictions reduces even a chief executive’s effectiveness as an agent of change aimed at “solving” specific problems resulting from systemic contradictions. That is the subjective capacity of a chief executive as an agent of change is limited and defined not only by laws, but by class interests in which the “state,” as represented by the President, must perform certain functions. Is the state as represented by the President capable of pursuing the interests of everyone (as it is assumed to be its role in a democracy) in light of systemic contradictions?
>>>
BLOGGERS
Surely, nothing is easier than sitting in the basement of your parents’ house in North America and telling Gazans and Israelis “Lengesh Kon.”
I was reading the other day that to protest the massacres of Palestinians in Gaza, a popular political blog community has asked its members to stop blogging and go on a symbolic strike for one day. The idea was to call attention to atrocities committed by Israel by denying readers access to blogs for 24 hours. Shit, I’m all for that. As a matter of fact, I’ll pay all the bloggers around the world to take a week off and let the fucking internet breath. Do you bloggers ever take vacations? For god’s sake, stop polluting the internet with your self-serving, virtual hallucinations? Don’t you guys have jobs? How come your laptops don’t get infected with virus?
>>>
ARTIST
Tea and chitchat with Parviz Kalantari
My mom had already arranged everything. She had bought tickets for us both to fly from Shiraz to Tehran, she had arranged with my cousin and his wife so that we could stay at their place in Tehran, and she had made a preliminary appointment to visit Parviz Kalantari, one of Iran's most outstanding contemporary artists. We were supposed to be there "sometimes" in the afternoon of Sunday, December 28th. So Sunday noon time, after arriving to my cousin's place the first thing she did was to call
Ostad (or Master in Persian) Kalantari and nail down the appointment for 15.30. Mahbobeh (my cousin's wife) had prepared a "small" lunch, a 3 dishes menu including my favorite dish
Ghormeh sabzi, a herb and meat stew served with saffron-rice
>>>
STORY
آدم ِ روز بود. هر ساعتِ شب که می خوابید، پنج وُ نیم، شش صبح بیدار میشد. حتی روزهای تعطیل. انگار در سرش ساعت کار گذاشته بودند. با این همه هرشب، ساعت اتوماتیک ِ رادیو- ضبط را روی شش صبح تنظیم می کرد تا مبادا روزی از خستگی خواب بماند. مثل امروز که بیدار خوابی دیشب و خوردن اندکی شراب، باعث شد تا با صدای گوینده فارسی زبان موج بامدادی، بیدار شود. در جایش غلطید. بدنش را کِش و قوس داد. یک آن شد گربه سیاه و پشمالوی همسایه در زیر آفتاب. به سمت چپ چرخید. بر جای خالی پیکر فرهاد دست سایید. به ملافه چنگ زد و بالش او را که هنوز رایحه اُدکلن اش را در خود داشت، در بغل گرفت. شادی، مثل موجی خنک زیر پوستش دوید. از این که فرهاد سحرخیزتر از خودش بود و چنان با ملاحظه، که حتی وقت رفتن، بیدارش نکرده بود، بیشتر از او خوشش آمد.
>>>
IDEAS
استاد جمالی فلسفه را دوباره در ایران زنده کردهاست
فلسفه در ایران با جمالی از خواب عمیق چندین سد ساله برمیخیزد و از پیلهی سخت پرسشهای مزمن سر برون میآورد. در فلسفه پرسشها همواره برتر از پاسخهایند. هر پرسش پیشپا افتادهای پاسخی متناسب با ارزشهای حاکم بر جامعه دارد. اما هیچ پرسشی برای یک فیلسوف بیارزش نیست. چه نخستین چیزی که یک فیلسوف را از دیگر اندیشمندان جامعهاش متمایز میسازد، نادیدهگرفتن ارزشهای حاکم از سوی او و تلاش برای جایگزینی آنها با کشف و یا آفرینش و برتر شمردن ارزشهای نوین است. محفوظات فلسفی کسی را فیلسوف نمیکند، گرچه آنها لازمهی کار فیلسوفاند؛ و نه حتا این و یا آن اندیشهی فلسفی که هر از گاه از انسان تراوش میکند. فیلسوف پژوهشگری بیامان است که با پرسشهای خود در زمینهی چگونهاندیشی و چگونهزیستی به کشفیات و از همین راه نیز به آفرینشی نوین دست میزند.
>>>
LOVER
می دانست کدام نقطه از بدنم را لمس کند تا فریادم بالا برود
دلم برای معشوقم تنگ شده. برای چشمهای خوشگل و لبخندش که وقتی لبهایش را می کشید، دو تا چال قشنگ بغل دستشان حفر می کرد که من می خواستم به درون آنها شیرجه بزنم و همانجا بمانم. برای دستهای قوی و مردانه اش که هم ناز کردن بلد بودند و هم لذت آفریدن. دلم برای عشقبازی های طولانی و بی عجله مان تنگ شده. دلم برای بوسه های عمیق و هوسناکش پر می کشد. تا با او آشنا نشده بودم، نمیدانستم عشقبازی یعنی چه. میدانستم اما نمیدانستم مرد ها هم می توانند بدانند. فکر می کردم مردها فقط دنبال آمدن آبشان هستند و بس. البته زن ها هم همینطور! اما زنها می توانند چاخانی تظاهر به آمدن آبشان بکنند، اما مرد ها نه. فکر می کردم هماغوشی برای یک مرد فقط طی طریق برای آمدن آبش است، با عجله و بدون نگرانی برای همخوابش. وقتی با او آشنا شدم تازه فهمیدم هماغوشی یعنی چه .
>>>
EUROPE
Internationalization has touched the very symbols of Sweden
More than one city in Europe fancies itself being Venice of the North. About two decades ago, I was in Belgium’s Bruges, a famous contender. It was charming, but in the fog of November, not exactly Venice. Stockholm, under the magical Northern light of the sun in the summer of 2008, gave pleasure comparable to Venice. Perhaps even more, because the waters that surround the 14 islands which make up Stockholm were immaculately clean. There was also music in the air, and magnificent architecture to tell an intriguing history. You took ferries for public transportation. The rest of the time, you floated in the languor of the place.
>>>