CANDIDATES
آیا آقایان كروبی و موسوی در وعدههای خود صادقند؟
تبلیغات انتخاباتی دو نامزد اصلی جناح اصلاح طلب، آقایان كروبی و موسوی، ابعاد جدیدی به خود گرفته است. این دو كه هم برای كشاندن مردم به صحنه رأیگیری تلاش میكنند و هم برای بالا بردن سطح آرای خود با یكدیگر به رقابت برخاستهاند، مرتبا بر دامنه وعدههای خود میافزایند و قشرهای جدیدی از مردم را مخاطب خود قرار میدهند. زنان، اقلیتهای قومی و مذهبی، جوانان، دانشجویان، كارگران و سایر قشرهای محروم جامعه را مخاطب قرار میدهند، از حكومت قانون و حقوق بشر و حقوق شهروندی و رفع تبعیض و توزیع عادلانه درآمد نفت سخن میگویند، و بر تعهد خود به حقوق و آزادیهای مدنی تأكید میورزند. در عین حال، این همه وعده و وعیدها ظاهرا جوش و خروش چندانی در بین مردم ایجاد نكرده است و نگرانی نامزدها در مورد پایین بودن میزان رأی همچنان ادامه دارد
>>>
TRAVELER
The air outside smelled of farmland. The two-lane paved road to our hotel meandered through farms and ended a few miles before we reached it. We continued on a dirt road. “Ninety percent of the Lao live about six kilometers from a paved road,” our guide said. “And remember, the word is Lao and not Laos or Laotian. It is the name of the people, the country, the language, the music, everything.” Everything looked quaintly simple as that!
>>>
STORY
“Strange man!” said Farideh's father as he watched the Tourist walk away down the street
“I love the beards,” said the man at the internet cafe to the Tourist, stroking his chin ironically. “They are very good for people like me.”
“Why's that?” asked the Tourist.
“You must have a drink. Come inside. You want a coke? Please, I insist.” He beckoned the Tourist up the stairs to the door of his cafe.
“Yes, sure. Thanks. Sorry, what's your name?”
“I am called Roozbeh. You can call me Rooz.”
Inside the cafe the Tourist took a bottle of coke and sipped on it. The two of them sat beside a desk at one end of the internet cafe. Roozbeh fiddled purposefully with his mobile phone as he stuck a straw in his bottle, as though to imply he was taking time out of his busy schedule to talk to the Tourist.
>>>
STORY
تازه گرم شده بودم که احساس کردم منصور از شنیدن اشعار بند تنبانی من دارد حالش به هم می خورد
نمیدانم این خاطره ای که برایتان تعریف میکنم متعلق به کدام تعطیل ساندویچی است. منظورم اینه که اغلب روزهای سال در کشور ما تعطیل عمومی است، تا عادت میکنی بری سرکار یک دفعه می زنه و مثلاً یکشنبه تعطیل میشه و چون جمعه و پنجشنبه ها هم در ایران تعطیل است، دولت هم شنبه را که اصطلاحاً روز ساندویچی ( روز کاری گیر کرده بین دو روز تعطیل) نامیده می شود، تعطیل اعلام و یک دفعه می بینی که چهار روز متوالی تعطیل هستی. تقویم ما پر است از اینگونه تعطیلات ساندویچ. اغلب مردم از این تعطیلات برای مسافرت استفاده میکنند تا خستگی چند روزی را که به اصطلاح کار کرده اند در آورند.نمیدانم چرا من با خانواده ام به مسافرت نرفتم و عیالم به اتفاق بچه ها و همراه خانواده برادرش رهسپار شمال شدند و آن روز از خدا خواسته در منزل تنها شدم. معتادان گرامی خوب میدانند که وقتی خونه خلوت است جان میدهد برای تریاک کشی و عرق خوری و چرت و پرت گویی
>>>
POETRY
by Nosratollah Mas’udi
You came so late, Parmida!
My face and hair have turned so white
and my shoulders have sunken--
as if I have been waiting
for you in all the terminals of the world;
as though my shoulders
have wept in all the stations of the world!
>>>
POETRY
You must remember to forgive
but not to forget
to hold on
and let go
to hold hands with the
wind blowing to the end of the earth
taking what's left and what shall remain
>>>