واژه ای مقدس
در اندرون تو ای کلام مقدس؛ چه شعله ای زبانه می کشد کز روشنای وی دیبان پر هراس پای در گریز نهاده؛ کفتاران دل آورد
در اندرون تو ای کلام مقدس؛ چه شعله ای زبانه می کشد کز روشنای وی دیبان پر هراس پای در گریز نهاده؛ کفتاران دل آورد
9 At around ten o’clock in the morning a big woman, in her late fifties with her black veins jutted under her khaki stockings, reached
در خیابانی باریک که به کوچه ای بن بست منتهی می شود زنی زندگی می کند که تمنای یک همآغوشی گرم “از پستانهای مرمرینش تیر
3 Meanwhile we received a letter from Mr. Douglass that he was attending a trial; and another lawyer, a Mr. Smith, would be on our
To the memory of the soldiers who fell before my eyes in the first Persian Gulf War. From my Iran-Iraq war memoirs that has been
To the memory of the soldiers who fell before my eyes in the first Persian Gulf War. From my Iran-Iraq war memoirs that has been
Methought; This to be the rock upon whose crest I could build the temple On whose minarat I would whisper The murmur of my worship Every
To the memory of the soldiers who fell before my eyes in the first Persian Gulf War. From my Iran-Iraq war memoirs that has been
راست مگویی دوست. درس امروز این است: شهر من نورانیست؛ کوچه ها یش رنگی ست؛ مردمانش مشغول خنده از گوشه چشم و لبشان می بارد.
به پا خیزیم با بیرقی رنگین به استقبال این زیبای پاییزی چو می تازد به پشت ابرها اینسان به آرامی، دل انگیزی زمان نا برابر
در کوچ بی گُسست این رود پر شتاب جویی به هیئت انسان روانه است سرشار جنبش است و تقلّا و پیچ و تاب بندیّ جستجوی
خوش خوشک می میرد در دلم آزادی! من نفسهای بلند او را کنج زندان دلم همچو احساس لطیف خلأیی می شمرم با اندوه.
When two beloveds Pact between their hearts Put at sheer stake, My hear would break. As for differences They try their best Solutions to
باور بیاورید از پس این پیر جهاندار منجمد ازشاخه های صنوبر، بلوط و سیب خوش خنده های سبز جوانی سرک کشند. ایمان بیاورید اشکوفه
“روز هایی چه دراز” در دل توۀ برف، بر سر سبز علف، و دل روز سپید چشمها بگشودم در میان اشباح. در دل شام سیاه
من چو آن تودۀ ابرم سرشار بر لب بام تو آیم پر بار تا زدایم رخ خشکی زده ات را ز غبار و بروبم به
ازجفای دی دلم آزرده است. برگها یم در زمستان مرده است. نوگل اقبال من در نو بهار با تمام تازه گی پژمرده است. شاهباز تیزتاز
“Once devil is gone, angell will arrive” (1) In your heart and mine, a love will thrive. Old acrimonies will be leaving town Friendship and
“سقف دلتنگ سما کوتاه می آید” به روی شهر پر غوغا نرم بارانی فرو می ریزد از چشم گهربارش به روی مرد تنهای خیابان گرد
عاشق آسا در دل شبهای تنگ و تار خویش رازها بسیار می گفتم به یار غار خویش هر سحر با چشمۀ خورشید اندر چشم خود
با زبان سحر اندر گوش من قصه گوید بر هُش و بیهوش من یار من در یاد آوردی مرا جام لبریزی که دادی دوش من
ای رفیقان؛ هوی و هایی آیدم از درون دل ندایی آیدم نغمۀ هجران ز صحرا های دور از غم دیر آشنایی آیدم از درون سینۀ
ما ذرّه های پریش راه فراوان گذشته ام از ماجراهای بس پریشان گذشته ایم. بر آفتاب رخشان تا نظر کنیم خطّی کشیده، زحال پریشان گذشته
ای عزیزان؛ فارغ از رؤیای مست آتشی می بینم اندر دور دست چشم من بر شعلۀ آن بسته است زین سبب خواهم شدن آتش پرست.
در گرماگرم کشاکشی سخت میان کارگران و صاحبکاری که تقریبا از همه ابزارها از جمله پراکندن شایعه های بی بنیاد بر علیه ایشان بهره می