مرگ قو

در مرگ علیرضا افسردگی و نومیدی عظیمی نسبت به عدم تغییر در شرایط سیاسی است


Share/Save/Bookmark

مرگ قو
by Mahasti Shahrokhi
08-Jan-2011
 

خبر خودکشی علیرضا را که توی سایت های خبری شنیدم گیج شدم. این چندمین خودکشی بود؟ از لیلا خواهر کوچکترش حرف نمی زنم از خودکشی طیف عظیمی از طبقات و عقاید گوناگون در خارج از ایران حرف می زنم. مثل این که بدون مام وطن، برخی بند نافشان می برد و دیگر زیستن نمی توانند.

سه ماه پیش، یکی از نزدیکانم، کسی چون برادرم، برادر کوچکترم در آمریکا ناگهان از سر شاخ زندگی پرید و رفت. مریم یک سال و نیم پیش، به زندگی خود خاتمه داد. پیش تر حسن هنرمندی، اسلام کاظمیه و پیش تر از نسل ما صادق هدایت.

می خواستم امروز بروم دیدن باله دریاچه قو ولی از صبح نا ندارم. مرگ این همه آدم به من سنگینی می کند. بدون هیچ جنگ و جبهه ای، بروی تیری در سر خودت خالی کنی که چه بشود؟ فرید اگر زنده مانده بود الان هم سن علیرضا بود ولی سال آخر جنگ داوطلبانه رفته بود کمک در منطقه جنگی که از بالا با بمب خوشه ای یا نمی دانم با چه بمباران شدند و هزاران تکه.

الان سایت ها را نگاه کردم دیدم همه صاحب عزا شده اند مزدوران نظم جدید نوشته اند چرا علیرضا از ما کمک نخواست؟ و یک مشت پرت و پلا برای جلب بازمانده های علیرضا تا به آن داغداران قلاده بزنند و دور شهر بگردانند. چهره اش و دهانش شبیه مادرش است و خنده اش چیزی از خنده سهراب دارد. راستی مادری که دو فرزندش خودکشی کرده اند چه حسی می تواند داشته باشد؟

تصویر ندای رقصان و شاداب آمد جلوی چشمم، چه می شد اگر شاهزاده دختری مانند ندا را به همسری می گرفت و به خوبی و خوشی با هم سالها زندگی می کردند؟ اما شاهزاده بدون سرزمین، مگر معنایی هم دارد؟ چرا در افسانه ها از شاهزاده های در تبعید حرفی نمی زنند؟ و یا اگر حرفی بزنند عبور از هفت صحرا و پاره کردن هفت کفش و هفت عصای آهنین است؟
آیا تاب دیدن مرگ قو را خواهم داشت؟ آیا رمق خواهم داشت تا بلند شوم و لباس بپوشم و بروم باله؟ چطور لیلا توانست تنها در یک اتاق هتل در لندن خودکشی کند؟ اینها که غم نان ندارند و در سلامت کامل به سر می برند، اینها چه شان است؟ چرا تارهای هستی شان تا به این حد نازک و فرتوت شده است؟ جوان اند! ثروتمند اند! هنوز مادرشان را دارند، ...پس چه؟

چرا پیر شدن و روزمرگی را تاب نیاوردند و مانند یک قو در اوج زیبایی و شکوه به دست خود تمامش کردند؟ جگرم داغدار مهران است هنوز سوگواری برادر کوچکتر تمام نشده که باز داغش تازه شد. او هم در آمریکا تمام کرد و نقطه پایان زندگی اش گذاشته شد.

آنچه مرگ علیرضا را هولناک و غم انگیز می کند وضعیت ایرانیان در شرایط فعلی است. نومیدی و خراب شدن همه پل ها در پشت سر و از سوی دیگر عشق بیکران به ایران. سالهایی که ایرانشناسی می خواندم را به یاد آوردم، کمبود وطن را می خواستم با پژوهش و بیشتر دانستن در مورد تاریخ و فرهنگ ایران پر کنم آن استاد ابله که نمی فهمید و با من سر و کله می زد که جای تو اینجا نیست و مگر نمی دانست در دو دانشکده هم زمان ثبت نام کرده ام و ایران شناسی را برای روح سرگردانم می خوانم و ادبیات را برای بیان دل شوریده ام؟ مگر نمی دانست و مگر دانست؟ و مگر فهمید؟

در مرگ علیرضا افسردگی و نومیدی عظیمی نسبت به عدم تغییر در شرایط سیاسی است. روح جوانش خطر تخریب پاسارگاد و ده ها بنای باستانی از سوی دولت طالبانی را حس کرده است و مرگ جوانان را در خیابان و کهریزک و خودروهایی که از روی افراد می گذرند و خودش بهتر از هر کسی می دانسته است که اگر به دست این عقده ای ها بیافتد مرگش حتمی است و اگر از بخشش و عفو حرف می زنند برای روز مبادای خود جنایتکارشان است. علیرضا دانست که هرگز نخواهد توانست به ایران بازگردد. خانه به کل سیاه است. خانه تسخیر شده است. خانه دیگر از آن ما نیست. و همین را تاب نیاورد.

او یک روز صبح بعد از عید، با شلیک یک گلوله به زندگی خود خاتمه داد.


Share/Save/Bookmark

Recently by Mahasti ShahrokhiCommentsDate
رود خانه ای از شعر
3
Sep 10, 2012
محبوب و مردمی
4
Jul 31, 2012
در غیبت آن غول زیبا
63
Jul 23, 2012
more from Mahasti Shahrokhi
 
default

نومیدی و خراب شدن همه پل ها در پشت سر"?

Hooshang Tarreh-Gol


استاد شاهرخی  با درود و تشکر از نوشتار نفیس آن حضرت، که از معدود
مقالاتی  است  که با حفظ زاویه و دید نقادانه خویش  و از منظر سنجش و خرد
به مقولات انتهار و افسردگی میپردازد.

پرواضح  که چنین متن پر مغز و حساسی خود میتواند خاستگاه پرسشهای نوین
دیگری باشد, منجمله این که: آیا تعمیم نومیدی بخشی از ایرانیان(خارج)  
مقداری عمومیت دادن به  یک قشر خاص را  در بر ندارد؟  "خراب شدن همه پل ها"
بسیار پرسش انگیز تر و قابل تامل همراه با شک و تردید زیاد.

انتحار فرزند رفیق عزیزمان محسن یلفانی ( مهرداد، ۲۴ ساله) در هفته پیش ،
خود کشی تمامی عزیزانی که شما یاد آوری کرده اید : خاکسار ، کاظمیه، ....
و اصولا رواج و گسترش انتحار در ایران خصوصا در سالهای اخیر ، شاید به ما گوشزد میدهد که با "هیولایی تنومند" طرفیم!


Maryam Hojjat

Good analysis

by Maryam Hojjat on

in your blog.  Thanks for sharing.


esmal3kaleh

Have Hope

by esmal3kaleh on

Maybe our young prince's death is a wake-up call. To alert us to the situation of thousands of young men and women in Iran. Who are educated, un-employed, and have no hope of building a life. Unless they win a Green Card in the lottery, or emigrate to Canada, or Australia, or Malaysia.

I hope, and yes I have hope, that his death brings us together. Like we get together when anyone calls the Persian Gulf "arabian.


Faramarz

آهنگ مرگ قو

Faramarz


مرسی از این نوشته پر احساستون

آهنگ مرگ قو از استاد عباس مهر پویا

//www.youtube.com/watch?v=_GrCqwx9-TA&feature...


Princess

A very sincere

by Princess on

... yet extremely depressing piece.

I confess I, too, was surprise at my own reaction to Alireza's suicide. I agree with those who suggest that one of the main reasons for this strong reaction might be because we recognize our own depression and sense of hopelessness in his. 

Having said all that, I refuse to give into hopelessness, because that is not an option. There is sooo much we can do in this world. Maybe, we should stop thinking a little and instead start doing something, anything.

 

 

 


vildemose

Best analysis, by far.

by vildemose on

Best analysis, by far. Thank you.