نوشتند «در دوازدهمین سالمرگ احمد شاملو» و من با خود «وای دوزاده سال شد؟» و در دل «مگر شاعر می میرد؟» و به دلم افتاده است که شاعر در دلها زنده است و کلام شاعر بر زبانها جاری است، اگر شعری که زندگی است را بسراید و احمد شاملو شاعر زندگی بود و تنها او نبود هر شاعری که در دلها مانده است و کلامش زنده است و بر دل می نشیند زنده است.
قد احمد شاملو و فروغ فرخزاد و سهراب سپهری را در نظر بگیرید و در کنارش انبوه شاعران حزبی و شاعره های بزمی و قداره کشان مافیای نشر و چاپ را تا ببینید که علیرغم تبلیغات حزبی و فیل به هوا کردن باندها، قد هیچکدامشان تا زیر زانوی آنها هم نمی رسد. همین گواهی بر شاعر بودن و مردمی بودن آنها دارد وبس؛ پس احمد شاملو نمرده است بلکه فقط دوازده سال از غیبت فعالش گذشته است و هر روز زنده تر از روز قبل در کنار فروغ و سهراب و نصرت نشسته است.
احمد شاملو تنها شاعری که پس از درگذشتش، به جای اشعار و کتابهایش، فقط سنگ قبرش تجدید چاپ می شود تا زمانی که بود وزنه ای بود، احمد شاملو را یک بار در زندگیم دیدم، در روزگار بیحالی و بیماری آن غول زیبا را دیدم. در یکی از تابستانهای دوره دانشجویی که به ایران سفر می کردم. مانند آرتور رمبو هنوز به علت قند خون و بیماری، پایش را قطع نکرده بودند. محکم سر جایش نشسته بود، روی دیوار عکسی از چهره اش بود و کنارتر تندیسی از نیمرخ، خودش چون کوهی از هوش و خلاقیت آن طرف تر نشسته بود.
تاکنون حس غریب در یک قدمی «تجسم هوش و خلاقیت» را بدین گونه نداشته ام. یک انرژی متمرکز در وجودش بود که از همانجا که نشسته بودم آن منشا فعال در حال چرخش و گردش را حس می کردم و همانطور که گفتم در روزگار افول آن ستاره درخشان، او را دیده ام.
در آن دوران، روزها را با آیدا پای کامپیوتر و در اتاق بالا به کار پژوهش می گذراندند و عصر تعطیل می کردند، دوستی داشت پزشک که هر وقت بدحال می شد دوست دکتر به خانه شان در فردیس کرج می رفت و شب هم در همانجا می خوابید و کسی چه می دانست این اولین و آخرین دیدار من با «شاعر زندگی» است.
وصیت کرده بود در مرگش بنوازند و بنوشند و آبی بپوشند که نشد و نمی شود. اما مگر مرده است؟ و چه بد است که غیبت شاعران زندگی با شاعران پر بار و خلاق پر نمی شود و جای غولهای زیبا چنین خالی می ماند.
یادش و یادشان گرامی و شعرشان همیشه زنده، و ما دوره می کنیم هنوز را.
Recently by Mahasti Shahrokhi | Comments | Date |
---|---|---|
رود خانه ای از شعر | 3 | Sep 10, 2012 |
محبوب و مردمی | 4 | Jul 31, 2012 |
به یاد فروغ با حمید سمندریان | 5 | Jul 16, 2012 |
Person | About | Day |
---|---|---|
نسرین ستوده: زندانی روز | Dec 04 | |
Saeed Malekpour: Prisoner of the day | Lawyer says death sentence suspended | Dec 03 |
Majid Tavakoli: Prisoner of the day | Iterview with mother | Dec 02 |
احسان نراقی: جامعه شناس و نویسنده ۱۳۰۵-۱۳۹۱ | Dec 02 | |
Nasrin Sotoudeh: Prisoner of the day | 46 days on hunger strike | Dec 01 |
Nasrin Sotoudeh: Graffiti | In Barcelona | Nov 30 |
گوهر عشقی: مادر ستار بهشتی | Nov 30 | |
Abdollah Momeni: Prisoner of the day | Activist denied leave and family visits for 1.5 years | Nov 30 |
محمد کلالی: یکی از حمله کنندگان به سفارت ایران در برلین | Nov 29 | |
Habibollah Golparipour: Prisoner of the day | Kurdish Activist on Death Row | Nov 28 |
به به
ZOODTARWed Aug 01, 2012 12:25 PM PDT
به به
سکوت سرشار از ناگفتههاست، مارگوت بیگل: احمد شاملو
ZendanianTue Jul 31, 2012 08:22 AM PDT
سکوت سرشار از ناگفتههاست، مارگوت بیگل: احمد شاملو
//poets.ir/index.php?q=node/1263
ترانههای شرقی، فدریکو گارسیا لورکا:احمد شاملو
ZendanianTue Jul 31, 2012 08:21 AM PDT
ترانههای شرقی، فدریکو گارسیا لورکا:احمد شاملو
//poets.ir/index.php?q=node/1260
سیاه همچون اعماق آفریقای خودم، لنگستون هیوز:احمد شاملو
ZendanianTue Jul 31, 2012 08:20 AM PDT
سیاه همچون اعماق آفریقای خودم، لنگستون هیوز:احمد شاملو
//poets.ir/index.php?q=node/1261
بر آسمان سرودی بلند میگذرد
ZendanianMon Jul 30, 2012 09:39 AM PDT
غریبانه
دیریست تا سوزِ غریبِ مهاجم
پا سست کرده است،
و اکنون
یالِ بلند یابویی تنها
که در خلنگزارِ تیره
به فریادِ مرغی تنها
گوش میجُنباند
جز از نسیمِ مهربانِ ولایت
آشفته نمیشود.
من این را میدانم، یاران!
من این را میبینم
هر چند
میانِ من و خلنگزارانِ خاموش
اکنون
بناهای آسمانسای است و
درّههای غریو
که گیاه و پرنده
در آن
رویش و پروازِ حسرت است.
□
بر آسمان
اما
سرودی بلند میگذرد
با دنبالهی طنینش، یاران!
من اینجا پا سفت کردهام که همین را بگویم
اگر چند
دور از آن جای که میباید باشم
زندانیِ سرکشِ جانِ خویشم و
بی من
آفتاب
بر شالیزارانِ درهی زیراب
غریب و دلشکسته میگذرد.
□
بر آسمان سرودی بلند میگذرد
با دنبالهی طنینش، یاران!
من اینجا ماندهام از اصلِ خود به دور
که همین را بگویم؛
و بدین رسالت
دیریست
تا مرگ را
فریفتهام.
بر آسمان
سرودی بلند میگذرد.
۳۱ شهریورِ ۱۳۵۱
//www.shamlou.org/index.php?q=node/448
آن روز در اين وادی...
ZendanianMon Jul 30, 2012 09:09 AM PDT
آن روز در اين وادی...
به یادِ زندهی جاودان مرتضا کیوان
آن روز در این وادی پاتاوه گشادیم
که مردهیی اینجا در خاک نهادیم.
چراغش به پُفی مُرد و
ظلمت به جانش درنشست
اما
چشماندازِ جهان
همچنان شناور ماند
در روزِ جهان.
مُردِگان
در شبِ خویش
از مشاهده بیبهره میمانند
اما بندِ نافِ پیوند
هم از آندست
به جای است. ــ
یکی واگَرد و به دیروز نگاهی کن:
آن سوی فرداها بود که جهان به آینده پا نهاد.
۱۳۷۲فروردینِ
//www.shamlou.org/index.php?q=node/456
سرود ابراهیم در آتش
ZendanianMon Jul 30, 2012 08:57 AM PDT
شعر روز، سرود ابراهیم در آتش
در اعدامِ مهدی رضایی در میدانِ تیرِ چیتگر
در آوارِ خونینِ گرگومیش
دیگرگونه مردی آنک،
که خاک را سبز میخواست
و عشق را شایستهی زیباترینِ زنان
که ایناش
به نظر
هدیّتی نه چنان کمبها بود
که خاک و سنگ را بشاید.
چه مردی! چه مردی!
که میگفت
قلب را شایستهتر آن
که به هفت شمشیرِ عشق
در خون نشیند
و گلو را بایستهتر آن
که زیباترینِ نامها را
بگوید.
و شیرآهنکوه مردی از اینگونه عاشق
میدانِ خونینِ سرنوشت
به پاشنهی آشیل
درنوشت.ــ
رویینهتنی
که رازِ مرگش
اندوهِ عشق و
غمِ تنهایی بود.
□
«ــ آه، اسفندیارِ مغموم!
تو را آن به که چشم
فروپوشیده باشی!»
□
«ــ آیا نه
یکی نه
بسنده بود
که سرنوشتِ مرا بسازد؟
من
تنها فریاد زدم
نه!
من از
فرورفتن
تن زدم.
صدایی بودم من
ــ شکلی میانِ اشکال ــ،
و معنایی یافتم.
من بودم
و شدم،
نه زانگونه که غنچهیی
گُلی
یا ریشهیی
که جوانهیی
یا یکی دانه
که جنگلی ــ
راست بدانگونه
که عامیمردی
شهیدی؛
تا آسمان بر او نماز بَرَد.
□
من بینوا بندگکی سربراه
نبودم
و راهِ بهشتِ مینوی من
بُز روِ طوع و خاکساری
نبود:
مرا دیگرگونه خدایی میبایست
شایستهی آفرینهیی
که نوالهی ناگزیر را
گردن
کج نمیکند.
و خدایی
دیگرگونه
آفریدم».
□
دریغا شیرآهنکوه مردا
که تو بودی،
و کوهوار
پیش از آن که به خاک افتی
نستوه و استوار
مُرده بودی.
اما نه خدا و نه شیطان ــ
سرنوشتِ تو را
بُتی رقم زد
که دیگران
میپرستیدند.
بُتی که
دیگراناش
میپرستیدند.
۱۳۵۲
//www.shamlou.org/index.php?q=node/460
بگذار این وطن دوباره وطن شود
ZendanianMon Jul 30, 2012 08:51 AM PDT
شعر روز، بگذار این وطن دوباره وطن شود: لنگستن هیوز
بگذارید این وطن دوباره وطن شود.
بگذارید دوباره همان رویایی شود که بود.
بگذارید پیشاهنگ دشت شود
و در آنجا که آزاد است منزلگاهی بجوید.
(این وطن هرگز برای من وطن نبود.)
بگذارید این وطن رویایی باشد که رویاپروران در رویای
خویشداشتهاند.ــ
بگذارید سرزمین بزرگ و پرتوان عشق شود
سرزمینی که در آن، نه شاهان بتوانند بیاعتنایی نشان دهند نه
ستمگران اسبابچینی کنند
تا هر انسانی را، آن که برتر از اوست از پا درآورد.
(این وطن هرگز برای من وطن نبود.)
آه، بگذارید سرزمین من سرزمینی شود که در آن، آزادی را
با تاج ِ گل ِ ساختهگی ِ وطنپرستی نمیآرایند.
اما فرصت و امکان واقعی برای همه کس هست، زندهگی آزاد است
و برابری در هوایی است که استنشاق میکنیم.
(در این «سرزمین ِ آزادهگان» برای من هرگز
نه برابری در کار بوده است نه آزادی.)
بگو، تو کیستی که زیر لب در تاریکی زمزمه میکنی؟
کیستی تو که حجابت تا ستارهگان فراگستر میشود؟
سفیدپوستی بینوایم که فریبم داده به دورم افکندهاند،
سیاهپوستی هستم که داغ بردهگی بر تن دارم،
سرخپوستی هستم رانده از سرزمین خویش،
مهاجری هستم چنگ افکنده به امیدی که دل در آن بستهام
اما چیزی جز همان تمهید ِ لعنتی ِ دیرین به نصیب نبردهام
که سگ سگ را میدرد و توانا ناتوان را لگدمال میکند.
من جوانی هستم سرشار از امید و اقتدار، که گرفتار آمدهام
در زنجیرهی بیپایان ِ دیرینه سال ِ
سود، قدرت، استفاده،
قاپیدن زمین، قاپیدن زر،
قاپیدن شیوههای برآوردن نیاز،
کار ِ انسانها، مزد آنان،
و تصاحب همه چیزی به فرمان ِ آز و طمع.
من کشاورزم ــ بندهی خاک ــ
کارگرم، زر خرید ماشین.
سیاهپوستم، خدمتگزار شما همه.
من مردمم: نگران، گرسنه، شوربخت،
که با وجود آن رویا، هنوز امروز محتاج کفی نانم.
هنوز امروز درماندهام. ــ آه، ای پیشاهنگان!
من آن انسانم که هرگز نتوانسته است گامی به پیش بردارد،
بینواترین کارگری که سالهاست دست به دست میگردد.
با این همه، من همان کسم که در دنیای کُهن
در آن حال که هنوز رعیت شاهان بودیم
بنیادیترین آرزومان را در رویای خود پروردم،
رویایی با آن مایه قدرت، بدان حد جسورانه و چنان راستین
که جسارت پُرتوان آن هنوز سرود میخواند
در هر آجر و هر سنگ و در هر شیار شخمی که این وطن را
سرزمینی کرده که هم اکنون هست.
آه، من انسانی هستم که سراسر دریاهای نخستین را
به جستوجوی آنچه میخواستم خانهام باشد درنوشتم
من همان کسم که کرانههای تاریک ایرلند و
دشتهای لهستان
و جلگههای سرسبز انگلستان را پس پشت نهادم
از سواحل آفریقای سیاه برکنده شدم
و آمدم تا «سرزمین آزادهگان» را بنیان بگذارم.
آزادهگان؟
یک رویا ــ
رویایی که فرامیخواندم هنوز امّا.
آه، بگذارید این وطن بار دیگر وطن شود
ــ سرزمینی که هنوز آنچه میبایست بشود نشده است
و باید بشود! ــ
سرزمینی که در آن هر انسانی آزاد باشد.
سرزمینی که از آن ِ من است.
ــ از آن ِ بینوایان، سرخپوستان، سیاهان، من،
که این وطن را وطن کردند،
که خون و عرق جبینشان، درد و ایمانشان،
در ریختهگریهای دستهاشان، و در زیر باران خیشهاشان
بار دیگر باید رویای پُرتوان ما را بازگرداند.
آری، هر ناسزایی را که به دل دارید نثار من کنید
پولاد ِ آزادی زنگار ندارد.
از آن کسان که زالووار به حیات مردم چسبیدهاند
ما میباید سرزمینمان را آمریکا را بار دیگر باز پس بستانیم.
آه، آری
آشکارا میگویم،
این وطن برای من هرگز وطن نبود،
با وصف این سوگند یاد میکنم که وطن من، خواهد بود!
رویای آن
همچون بذری جاودانه
در اعماق جان من نهفته است.
ما مردم میباید
سرزمینمان، معادنمان، گیاهانمان، رودخانههامان،
کوهستانها و دشتهای بیپایانمان را آزاد کنیم:
همه جا را، سراسر گسترهی این ایالات سرسبز بزرگ را ــ
و بار دیگر وطن را بسازیم!
* هیوز را در این آدرس بخوانید.
//www.shamlou.org/index.php?q=node/522
جای تاسف است ولی جای تعجّب نیست
anglophileMon Jul 30, 2012 08:03 AM PDT
که هموطنان چپ گرای ما
زبان به هرگونه افترا و اهانتی میگشایند ولی به محض اینکه انتقادی از
آنان میشود فریاد وامسلمانا سر میدهند. خوشبختانه اظهارات هردو جناح در این
بلاگ موجود است و قضاوت به عهده مسئولین محترم ایرانیان دات کام.
از همه بیچاره تر دلقکی,عقده ی، بیکار و علاف، که صبح تا شب
ZendanianSun Jul 29, 2012 04:10 PM PDT
هیچ کار نداره جز مزاحمت آفرینی برای مردم و مداوما اخراج شدن از سایت .
مورد توجه کردانندگان سایت: شخص نامبرده جز توهین و بی احترامی به نویسنده بلاگ و تمامی دیگر کاربران در اینجا ، از اولین "کامنت" تا به حال هیچ کار دیگری در این بلاگ انجام نداده است.
و بیچاره تر حافظ
anglophileSun Jul 29, 2012 03:49 PM PDT
کاشکی شاملو میتوانست یک پیت نظیر این دو انسان میسرود به جای اینکه دکلمه کند آنهم بدین صوت نه مناسب.
بیچاره مولوی که شعرش باید اینچنین خوانده شود
anglophileSun Jul 29, 2012 03:44 PM PDT
یاد شهید مطهری و کتاب حافظ او افتادم!!
حافظ شيرازي- با صدای احمد شاملو
ZendanianSun Jul 29, 2012 04:05 PM PDT
سالها دل طلب جام جم از ما میکرد
و آنچه خود داشت ز بیگانه تماشا میکرد
گوهری کز صدف کون و مکان بیرون است
طلب از گمشدگان لب دریا میکرد
مشکل خویش بر پیر مغان بردم دوش
کو به تائید نظر حل معما می کرد
دیدمش خرم و خندان قده باده به دست
و اندر آن آینه صد گونه تماشا میکرد
گفتم این جام جهان بین به تو کی داد حکیم
گفت آن روز که این گنبد مینا میکرد
بی دلی در همه احوال خدا با او بود
او نمی دیدش و از در خدایا می کرد
این همه شعبده خویش که می کرد اینجا
سامری پیش عصا و ید بیضا می کرد
گفت آن یار کزو گشت سر دار بلند
جرمش این بود که اسرار هویدا می کرد
فیض روح القدس ار باز مدد فرماید
دیگران هم بکنند آنچه مسیحا می کرد
گفتمش سلسله زلف بتان از پی چیست
گفت حافظ گله ای از دل شیدا می کرد
//www.youtube.com/watch?v=QLgfS2DSUtE&feature=related
غزلیات مولوی- با صدای احمد شاملو
ZendanianSun Jul 29, 2012 03:18 PM PDT
اه چه بیرنگ و بینشان که منم
کی ببینم مرا چنان که منم
گفتی اسرار در میان آور
کو میان اندر این میان که منم
کی شود این روان من ساکن
این چنین ساکن روان که منم
بحر من غرقه گشت هم در خویش
بوالعجب بحر بیکران که منم
این جهان و آن جهان مرا مطلب
کاین دو گم شد در آن جهان که منم
فارغ از سودم و زیان چو عدم
طرفه بیسود و بیزیان که منم
گفتم ای جان تو عین مایی گفت
عین چه بود در این عیان که منم
گفتم آنی بگفتهای خموش
در زبان نامدهست آن که منم
گفتم اندر زبان چو درنامد
اینت گویای بیزبان که منم
می شدم در فنا چو مه بیپا
اینت بیپای پادوان که منم
بانگ آمد چه می دوی بنگر
در چنین ظاهر نهان که منم
شمس تبریز را چو دیدم من
نادره بحر و گنج و کان که منم
//www.youtube.com/watch?v=f2CeTUNFQ4c&feature=related
ببخشید این یعنی یک شعر شاد بود؟
anglophileSun Jul 29, 2012 11:17 AM PDT
حالا برای مقایسه یه شعر خینی ماتم زا مثال بزنید.
سهیل نفیسی - ماهی ....
ZendanianSun Jul 29, 2012 10:53 AM PDT
سهیل نفیسی - ماهی .... من فکر می کنم هرگز نبوده قلب من این گونه گرم و سرخ - سروده شاملو
من فکر می کنم
هرگز نبوده قلب من
این گونه گرم و سرخ
احساس می کنم
در بدترین دقایق این شام مرگ زای
چندین هزار چشمه خورشید
در دلم
می جوشد از یقین
احساس می کنم
در هر کنار و گوشه این شوره زار یاس
چندین هزار جنگل شاداب
ناگهان
می روید از زمین
***
آه ای یقین گمشده، ای ماهی گریز
در برکه های آینه لغزیده تو به تو
من آبگیر صافیم، اینک! به سحر عشق
از برکه های آینه راهی به من بجو
***
من فکر می کنم
هرگز نبوده
دست من
این سان بزرگ و شاد:
احساس می کنم
در چشم من
به آبشر اشک سرخگون
خورشید بی غروب سرودی کشد نفس؛
احساس می کنم
در هر رگم
به تپش قلب من
کنون
بیدار باش قافله ئی می زند جرس.
***
آمد شبی برهنه ام از در
چو روح آب
در سینه اش دو ماهی و در دستش آینه
گیسوی خیس او خزه بو، چون خزه به هم.
من بانگ بر کشیدم از آستان یأس:
« آه ای یقین یافته، بازت نمی نهم!»
//www.youtube.com/watch?v=_v1Zn6O5NGk&feature=relmfu
سهیل نفیسی - کاش عشق را زبان سخن بود- شعر از شاملو :
ZendanianSun Jul 29, 2012 10:41 AM PDT
آنکه میگوید دوستات میدارم
خنیاگر ِ غمگینیست که آوازش را از دست داده است.
ای کاش عشق را زبان ِ سخن بود
هزار کاکلی شاد
هزار قناری خاموش در گلوی من.
عشق را ای کاش زبان ِ سخن بود
دل ِ اندُهگین ِ شبیست
که مهتاباش را میجوید.
ای کاش عشق را
زبان ِ سخن بود
هزار آفتاب ِ خندان در خرام ِ توست
هزار ستارهی گریان
در تمنای من.
عشق را
ای کاش زبان ِ سخن بود
//www.youtube.com/watch?v=0pTG9cvceK4
دو بیتی های خیام- دکلمه شاملو- آوازها با صدای استاد شجریان
ZendanianSun Jul 29, 2012 09:56 AM PDT
Hakim Omar Khayyam mixed احمد شاملو-حکيم عمر خيام
//www.youtube.com/watch?v=rSEFYPNYnLY&feature=related
پس از هیات عزداران مصدق ...
anglophileSun Jul 29, 2012 09:11 AM PDT
چشم و دلم به هیأت عزادران شاملویی روشن شد. میشه یه نمونه شعر دل باز کن از پیامبرتون بگی.
«آفتابهای همیشه»: شاملو در آینۀ صدای آیدا
ZendanianSun Jul 29, 2012 09:05 AM PDT
از بهمن ماه 1342، که احمد شاملو «آیدا در آینه» را سرود تا مرداد ماه امسال [1389] که آیدا بخشی از آن را با صدای خود خواند چهل و شش ـ هفت سالی (بگو نزدیک به نیم قرن) گذشته است و حالا این «شاملو» ست که در آینۀ صدای «آیدا» تکرار میشود.
مجموعۀ «آفتابهای همیشه»، بخشهاییست از ترجمه و سرودههای احمد شاملو که به گزینش و با صدای آیدا دکلمه شده است. مجموعهای که از حسن اتفاق ناشر آن هم «آوا خورشید» نام دارد و محمدرضا اصغری و سعید سالاریمنش ساختن آهنگ و فضاسازی و طراحی صدایش را انجام دادهاند.
آیدا در دکلمۀ اشعار، نه تمام سروده را، که در بعضی فقط خط و فرازی از آن را خوانده است. از ده قطعهای که در این مجموعه آمده، نمونههایی را میشنوید که آهنگهایش را هم راوی این حکایت کوتاه کرده است.
//parand.se/ra-ayda-aftab.htm
دکلمۀ شعر «مرگ وارتان» سرودۀ «احمد شاملو» را با صدای شاعر بشنوید
ZendanianSun Jul 29, 2012 09:02 AM PDT
« ـ "وارتان"! بهار خنده زد و ارغوان شکفت.
« ـ "وارتان"! سخن بگو!در خانه، زیر پنجره گل داد یاس پیر.
دست از گمان بدار!
با مرگ نحس پنجه میفکن!
بودن به از نبود شدن، خاصه در بهار. . . »
"وارتان" سخن نگفت.
سرافراز
دندان خشم بر جگر خسته بست و رفت. . .
مرغ سکوت، جوجۀ مرگی فجیع را
در آشیان به بیضه نشسته است!»
"وارتان" سخن نگفت.
چو خورشید
از تیرگی بر آمد و در خون نشست و رفت. . .
"وارتان" سخن نگفت
"وارتان" ستاره بود
یک دم درین ظلام درخشید و جست و رفت. . . "وارتان" سخن نگفت
"وارتان" بنفشه بود
گل داد و
مژده داد: «زمستان شکست!» و
رفت. . .
//parand.se/ra-vartan.htm
«چیدنِ سپیدهدم»
ZendanianSun Jul 29, 2012 08:58 AM PDT
«چیدنِ سپیدهدم»
سرودههایی از: مارگوت بیکل
ترجمه و صدای: احمد شاملو
موسیقی و پیانو: بابک بیات
----------------------------
میلاد یکی کودک شکفتن گلی را ماند.
چیزی نادر به زندگی آغاز میکند؛
با شادی و اندکی درد.
روزانه به گونهای نمایان برمیبالد؛
بدان ماند که نادرۀ نخستن است،
و نادرۀ آخرین.
//parand.se/ra-shamlo-sepideh.htm
«سکوت سرشار از ناگفتههاست»
ZendanianSun Jul 29, 2012 08:55 AM PDT
«سکوت سرشار از ناگفتههاست»
سرودههایی از: مارگوت بیکل
ترجمه و صدای: احمد شاملو
موسیقی و پیانو: بابک بیات
------------------------------
دلتنگیهای آدمی را
باد ترانهای میخواند،
رویاهایش را
آسمان پرستاره نادیده میگیرد،
و هر دانه برفی
به اشكی نریخته میماند.
سكوت،
سرشار از سخنان ناگفته است؛
از حركات ناكرده،
اعتراف به عشقهای نهان
و شگفتیهای بر زبان نیامده.
در این سكوت،
حقیقت ما نهفته است.
حقیقت تو
و من.
//parand.se/ra-shamlo-sokout.htm
احمد شاملو: سروده هایی از او در ترانه های روز ایرانی
ZendanianSun Jul 29, 2012 08:52 AM PDT
در همان سالها همچنین بخشی از سرودهی بلند «پریا» را که «داریوش اقبالی» در محفلی خصوصی همراه با ویلون «اسدالله ملک» خوانده بود به همان شکل خام و اجرای اولیه به بازار آمد و مورد استقبال واقع شد.
در خصوص سرودههایی که در زمان حیات شاعر، ترانه شد، بنا به گفتۀ آهنگسازان یا خوانندگان آن، همه یا با صلاحدید و کسب اجازه از خود شاعر بوده و یا دستکم او را از این قصد آگاه کردهاند. از آنجمله سرودۀ «در این بنبست» که با عنوان «روزگار غریبیست نازنین» در دو اجرای متفاوت با صدای «داریوش» و «عارف» به بازار آمد.
در جعبۀ موسیقی پایین این مطلب مجموعهای از سرودههای «احمد شاملو» را در اجراهای متفاوت با صدای خوانندگان مختلف میشنوید. شما هم اگر نمونههایی جز آنچه در این جبعۀ موسیقی آمده سراغ دارید، بفرستید تا به این مجموعه اضافه شود.
//parand.se/tr-ahamad-shamlou.htmبابا به یه زبونی بنویس که ما هم بفهمیم
anglophileSat Jul 28, 2012 04:01 PM PDT
مگه ندیدی خانم مهستی گفت من زبون انگلیسی بلد نیستم. حداقل به فرانسه بنویس که ایشون هم بفهمن،
همراه شو عزیز!
ZendanianSat Jul 28, 2012 03:39 PM PDT
همراه شو عزیز!
فراخوان همکاریسایت رسمی احمد شاملو، در صدد است که فعالیتهای خود را با جذب نیروهای تازه گسترش دهد. از کلیهی علاقهمندان احمد شاملو درخواست میشود چنانچه در حیطههای زیر در خود مهارت، وقت و همتی سراغ دارند با گروه مدیریت سایت تماس بگیرند:
علاقهمندان در ایمیلهای ارسالی به مدیریت سایت، حتما موارد زیر را ذکر کنید، مدیران سایت پس از بررسی اطلاعات ارسالی با شما تماس خواهد گرفت:
با سپاس
سایت رسمی احمد شاملو
//www.shamlou.org/index.php?q=node/424
شازده کوچولو/اثر آنتوان دو سنتگزوپهری/برگردان احمد شاملو
ZendanianSat Jul 28, 2012 03:36 PM PDT
//shamlou.org/thelittleprince/text/index.html
Your continued uncouth discourse just proves our remarks about
by Zendanian on Sat Jul 28, 2012 03:05 PM PDTcultural depravity of the monarchist crowd, once again.
Thank you for exposing yourselves, over and over, again. Cheers
ببخشید مزاحم مراسم پرستش میشوم
anglophileSat Jul 28, 2012 02:55 PM PDT
ولی اگر واژه چپول به مذاق بعضی خوش نمیآید، واژگان ظلّ الهی، جابر ظلّ الهی، ابلها، و غیره که به کرّات بوسیله همین "بعضی" استفاده میشود را چگونه میتوان تعبیر کرد؟ حتما "کامپلی مان"!!
چون نیک نظر کرد پر خویش در آن دید ....
ققنوس در آتش / شعری از رضا مقصدی- برای احمد شاملو
ZendanianSat Jul 28, 2012 02:24 PM PDT
از: رضا مقصدی
به قامتِ بلندِ حماسه و عشق :
احمد شاملو
در آستانهی دوازدهمین سالگرد ِ از دست دادن عزیزِ شعرِ پارسی ایستادهایم.
این شعر سالها پیش در اسپانیا با یادِ این «یار، این یگانهترین یار» نوشته شده است.
در آنجا دو چیز بیش از هر چیز مرا به جانبِ خود میخواند: «ماه» و "گارسیا لورکا" .
در ساحل، در دیدارهای مهربان با ماه، پیاپی صدای هوشُربای شاملو با کلامِ شورانگیزِ لورکا در جانم میریخت و مرا تا دور، تا لحظههای پرشور میبُرد.
نخستین سطرهای این شعر در زیر منشورِ نورِ ماه و در آن ساحل، بر کاغذ نشست، سپس در سال 76 در «دفتر هنر» ویژهی احمد شاملو به سردبیری مهربانم «بیژن اسدیپور» در امریکا انتشار یافت.
در این لحظه، با بهرهگیری از کلامِ فاخرِ «سایه» ی عزیزم، به آن «بامدادِ» همیشه میگویم:
یادِ دلنشینت، ای امیدِ جان
هر کجا روم، روانه با من است
ققنوس در آتش
..... پس
واژه را دوباره فرا خواند
تا از فرازِ عاطفه ی ابر، بگذرد
وز نور
وز غرور
جامی به سربلدیِ آوازِ عاشقان
بردارد
تا بامداد، بر سر ما خیمه گُسَترد.
همواره یک پرنده
بر شانه ی ستبرِ بلندش
رو سوی روشناییِ یکدست
آوازهای تازه به لب دارد.
این کیست؟ از کدام تبار است؟
وقتی که برف را
بر حرف و بر هِجای جهان
می بیند
ما را به میهمانیِ خورشید می بَرَد.
گندم
صدای ماست
شادی
جوانهاش.
آن جا که آسمانِ زمان، خالی
از بوسهی برهنهی باران است
بر ریشه های تشنهی ما
می بارد.
در کارگاهِ هستی
− این آفریدگار −
بومی ز خاک دارد
رنگی ز شاعرانگیِ افلاک
مضمونی از مناظرِ انسان.
هر جا که عشق
از آبیِ یگانهاش خالی ست
آوازی از سپیده دمان است.
دیریست " آن کلامِ مقدس "
با پیکرِ نشسته به خاکستر
در شعلههای آتش
می سوزد.
شادا
ققنوس را بشارتِ او زنده می کند.
گیتارهای تاریک!
گیتارهای درد!
«اسپانیا» ترانه ی «لورکا» را
چون باغی از انار به جانش ریخت.
فریادِ «بامداد »
اما
میانِ زخمِ دلِ ما
ایستاده است.
اسپانیا 1997
Reza.maghsadi@gmx.de