نوشتند «در دوازدهمین سالمرگ احمد شاملو» و من با خود «وای دوزاده سال شد؟» و در دل «مگر شاعر می میرد؟» و به دلم افتاده است که شاعر در دلها زنده است و کلام شاعر بر زبانها جاری است، اگر شعری که زندگی است را بسراید و احمد شاملو شاعر زندگی بود و تنها او نبود هر شاعری که در دلها مانده است و کلامش زنده است و بر دل می نشیند زنده است.
قد احمد شاملو و فروغ فرخزاد و سهراب سپهری را در نظر بگیرید و در کنارش انبوه شاعران حزبی و شاعره های بزمی و قداره کشان مافیای نشر و چاپ را تا ببینید که علیرغم تبلیغات حزبی و فیل به هوا کردن باندها، قد هیچکدامشان تا زیر زانوی آنها هم نمی رسد. همین گواهی بر شاعر بودن و مردمی بودن آنها دارد وبس؛ پس احمد شاملو نمرده است بلکه فقط دوازده سال از غیبت فعالش گذشته است و هر روز زنده تر از روز قبل در کنار فروغ و سهراب و نصرت نشسته است.
احمد شاملو تنها شاعری که پس از درگذشتش، به جای اشعار و کتابهایش، فقط سنگ قبرش تجدید چاپ می شود تا زمانی که بود وزنه ای بود، احمد شاملو را یک بار در زندگیم دیدم، در روزگار بیحالی و بیماری آن غول زیبا را دیدم. در یکی از تابستانهای دوره دانشجویی که به ایران سفر می کردم. مانند آرتور رمبو هنوز به علت قند خون و بیماری، پایش را قطع نکرده بودند. محکم سر جایش نشسته بود، روی دیوار عکسی از چهره اش بود و کنارتر تندیسی از نیمرخ، خودش چون کوهی از هوش و خلاقیت آن طرف تر نشسته بود.
تاکنون حس غریب در یک قدمی «تجسم هوش و خلاقیت» را بدین گونه نداشته ام. یک انرژی متمرکز در وجودش بود که از همانجا که نشسته بودم آن منشا فعال در حال چرخش و گردش را حس می کردم و همانطور که گفتم در روزگار افول آن ستاره درخشان، او را دیده ام.
در آن دوران، روزها را با آیدا پای کامپیوتر و در اتاق بالا به کار پژوهش می گذراندند و عصر تعطیل می کردند، دوستی داشت پزشک که هر وقت بدحال می شد دوست دکتر به خانه شان در فردیس کرج می رفت و شب هم در همانجا می خوابید و کسی چه می دانست این اولین و آخرین دیدار من با «شاعر زندگی» است.
وصیت کرده بود در مرگش بنوازند و بنوشند و آبی بپوشند که نشد و نمی شود. اما مگر مرده است؟ و چه بد است که غیبت شاعران زندگی با شاعران پر بار و خلاق پر نمی شود و جای غولهای زیبا چنین خالی می ماند.
یادش و یادشان گرامی و شعرشان همیشه زنده، و ما دوره می کنیم هنوز را.
Recently by Mahasti Shahrokhi | Comments | Date |
---|---|---|
رود خانه ای از شعر | 3 | Sep 10, 2012 |
محبوب و مردمی | 4 | Jul 31, 2012 |
به یاد فروغ با حمید سمندریان | 5 | Jul 16, 2012 |
Person | About | Day |
---|---|---|
نسرین ستوده: زندانی روز | Dec 04 | |
Saeed Malekpour: Prisoner of the day | Lawyer says death sentence suspended | Dec 03 |
Majid Tavakoli: Prisoner of the day | Iterview with mother | Dec 02 |
احسان نراقی: جامعه شناس و نویسنده ۱۳۰۵-۱۳۹۱ | Dec 02 | |
Nasrin Sotoudeh: Prisoner of the day | 46 days on hunger strike | Dec 01 |
Nasrin Sotoudeh: Graffiti | In Barcelona | Nov 30 |
گوهر عشقی: مادر ستار بهشتی | Nov 30 | |
Abdollah Momeni: Prisoner of the day | Activist denied leave and family visits for 1.5 years | Nov 30 |
محمد کلالی: یکی از حمله کنندگان به سفارت ایران در برلین | Nov 29 | |
Habibollah Golparipour: Prisoner of the day | Kurdish Activist on Death Row | Nov 28 |
انزجار سلطنتیون از مردم ایران در این سایت علنی وعمومی است
ZendanianSat Jul 28, 2012 09:34 AM PDT
نفرت و کینه سلطنت طلبان از مردم ایران در این سایت علنی و عمومی است
و هر روز تکرار میشود: یعنی هیچ جنبه "خصوصی" در آن باقی نمانده و وجود ندارد.
واژگان هایی مانند "نمک نشناس" ، "خائن" و امثالهم "مودبانه" ترین واژگان هایی است که روزمره توسط همفکران شما در این سایت استفاده میشود، و قابل ذکر است.
واژگان های دیگری نیز در ابراز نفرت و کینه سلطنت طلبان از مردم ایران در این سایت استفاده میشود که رعایت ادب و احترام به خونندگان محترم ما را ناتوان از ذکر آنان مینماید.
شما قبل از درس دادن به دیگران در مورد خصوصی و عمومی کردن مسائل، به همفکران خویش توضیح بدهید چه گفتمانی در حیطه عمومی مورد استفاده است، و هنجار گفتمان در حیطه عمومی یعنی چه؟ این شامل خود شما و استفاده آن جناب از واژه اهانت آمیز "چپول" نیز میشود.
در مورد فروتنی: پدیده و خصلتی که اکثریت قریب به اتفاق (دقت کنید که کلی گویی نکرده و گفته نشد تمامی سلطنت طلبان، بلکه اکثریت قریب به اتفاق) سلطنت طلبان، بویی از آن نبرده اند،
شما را روجوع میدهم به شعر"در آستانه".
کوتاه است در،
پس آن به که فروتن باشی.
------------------
باید اِستاد و فرود آمد
بر آستانِ دری که کوبه ندارد،
چرا که اگر بهگاه آمدهباشی دربان به انتظارِ توست و
اگر بیگاه
به درکوفتنات پاسخی نمیآید.
کوتاه است در،
پس آن به که فروتن باشی.
آیینهیی نیکپرداخته توانی بود
آنجا
تا آراستگی را
پیش از درآمدن
در خود نظری کنی
هرچند که غلغلهی آن سوی در زادهی توهمِ توست نه انبوهیِ مهمانان،
که آنجا
تو را
کسی به انتظار نیست.
که آنجا
جنبش شاید،
اما جُنبندهیی در کار نیست:
نه ارواح و نه اشباح و نه قدیسانِ کافورینه به کف
نه عفریتانِ آتشینگاوسر به مشت
نه شیطانِ بُهتانخورده با کلاهِ بوقیِ منگولهدارش
نه ملغمهی بیقانونِ مطلقهای مُتنافی. ــ
تنها تو
آنجا موجودیتِ مطلقی،
موجودیتِ محض،
چرا که در غیابِ خود ادامه مییابی و غیابت
حضورِ قاطعِ اعجاز است.
گذارت از آستانهی ناگزیر
فروچکیدن قطره قطرانیست در نامتناهی ظلمات:
«ــ دریغا
ایکاش ایکاش
قضاوتی قضاوتی قضاوتی
درکار درکار درکار
میبود!» ــ
شاید اگرت توانِ شنفتن بود
پژواکِ آوازِ فروچکیدنِ خود را در تالارِ خاموشِ کهکشانهای بیخورشیدــ
چون هُرَّستِ آوارِ دریغ
میشنیدی:
«ــ کاشکی کاشکی
داوری داوری داوری
درکار درکار درکار درکار...»
اما داوری آن سوی در نشسته است، بیردای شومِ قاضیان.
ذاتش درایت و انصاف
هیأتش زمان. ــ
و خاطرهات تا جاودانِ جاویدان در گذرگاهِ ادوار داوری خواهد شد.
□
بدرود!
بدرود! (چنین گوید بامدادِ شاعر:)
رقصان میگذرم از آستانهی اجبار
شادمانه و شاکر.
از بیرون به درون آمدم:
از منظر
به نظّاره به ناظر. ــ
نه به هیأتِ گیاهی نه به هیأتِ پروانهیی نه به هیأتِ سنگی نه به هیأتِ برکهیی، ــ
من به هیأتِ «ما» زاده شدم
به هیأتِ پُرشکوهِ انسان
تا در بهارِ گیاه به تماشای رنگینکمانِ پروانه بنشینم
غرورِ کوه را دریابم و هیبتِ دریا را بشنوم
تا شریطهی خود را بشناسم و جهان را به قدرِ همت و فرصتِ خویش معنا دهم
که کارستانی از ایندست
از توانِ درخت و پرنده و صخره و آبشار
بیرون است.
انسان زاده شدن تجسّدِ وظیفه بود:
توانِ دوستداشتن و دوستداشتهشدن
توانِ شنفتن
توانِ دیدن و گفتن
توانِ اندُهگین و شادمانشدن
توانِ خندیدن به وسعتِ دل، توانِ گریستن از سُویدای جان
توانِ گردن به غرور برافراشتن در ارتفاعِ شُکوهناکِ فروتنی
توانِ جلیلِ به دوش بردنِ بارِ امانت
و توانِ غمناکِ تحملِ تنهایی
تنهایی
تنهایی
تنهایی عریان.
انسان
دشواری وظیفه است.
□
دستانِ بستهام آزاد نبود تا هر چشمانداز را به جان دربرکشم
هر نغمه و هر چشمه و هر پرنده
هر بَدرِ کامل و هر پَگاهِ دیگر
هر قلّه و هر درخت و هر انسانِ دیگر را.
رخصتِ زیستن را دستبسته دهانبسته گذشتم دست و دهان بسته
گذشتیم
و منظرِ جهان را
تنها
از رخنهی تنگچشمی حصارِ شرارت دیدیم و
اکنون
آنک دَرِ کوتاهِ بیکوبه در برابر و
آنک اشارتِ دربانِ منتظر! ــ
دالانِ تنگی را که درنوشتهام
به وداع
فراپُشت مینگرم:
فرصت کوتاه بود و سفر جانکاه بود
اما یگانه بود و هیچ کم نداشت.
به جان منت پذیرم و حق گزارم!
(چنین گفت بامدادِ خسته.)
۲۹ آبانِ ۱۳۷۱
عشق عمومی
ZendanianSat Jul 28, 2012 09:22 AM PDT
اشک رازیست
لبخند رازیست
عشق رازیست
اشکِ آن شب لبخندِ عشقم بود.
□
قصه نیستم که بگویی
نغمه نیستم که بخوانی
صدا نیستم که بشنوی
یا چیزی چنان که ببینی
یا چیزی چنان که بدانی...
من دردِ مشترکم
مرا فریاد کن.
□
درخت با جنگل سخن میگوید
علف با صحرا
ستاره با کهکشان
و من با تو سخن میگویم
نامت را به من بگو
دستت را به من بده
حرفت را به من بگو
قلبت را به من بده
من ریشههای تو را دریافتهام
با لبانت برای همه لبها سخن گفتهام
و دستهایت با دستانِ من آشناست.
در خلوتِ روشن با تو گریستهام
برایِ خاطرِ زندگان،
و در گورستانِ تاریک با تو خواندهام
زیباترینِ سرودها را
زیرا که مردگانِ این سال
عاشقترینِ زندگان بودهاند.
□
دستت را به من بده
دستهای تو با من آشناست
ای دیریافته با تو سخن میگویم
بهسانِ ابر که با توفان
بهسانِ علف که با صحرا
بهسانِ باران که با دریا
بهسانِ پرنده که با بهار
بهسانِ درخت که با جنگل سخن میگوید
زیرا که من
ریشههای تو را دریافتهام
زیرا که صدای من
با صدای تو آشناست.
۱۳۳۴
به نام نقادان عمیقا علمی و دانشگاهی!!
anglophileSat Jul 28, 2012 04:05 AM PDT
دوست گرامی جناب زندانیان حداقل به پاس احترام صاحب عمیقا علمی و دانشگاهی این بلاگ از خصوصی کردن این بحث اجتناب فرمأید.(در ضمن ممکن است دوستان چپول ما بفرمایند واژه "تواضع" در فرهنگ چپولان معنی دارد؟).
Ahmad Shamlou ; "The Final Word" (Trailer) Molsem Mansouri 2009
by Zendanian on Fri Jul 27, 2012 04:17 PM PDTAhmad Shamlou ; "The Final Word" (Trailer) Molsem Mansouri 2009
//www.youtube.com/watch?v=9t2KlzjuQXY&feature=related
مشکل واقعی سلطنت طلبان کینه و تنفرشان از تمامی مردم ایران میباشد
ZendanianFri Jul 27, 2012 12:54 PM PDT
این بحث های ادبی و "روشنفکری" همه و همه هیچ بهانه ی بیش نیست جز ابراز احساسات حقیقی و رویکردهای واقعی و اصلی سلطنت طلبان به کلیت مردم ایران: تنفر از ما، مردم ایران.
مخالفت و توهین به شاملو و "چپ" نیز بر همین منوال فقط مختص به شاملو و روشنفکران و طیف چپ نیست ، بلکه ملیون و مردم ساده مذهبی نیز از آماج گستاخی و اهانت ها و بی احترامی های روزانه , سیستماتیک (و ژنتیک) سلطنت طلبان در اینجا مصون نیستند.
جالب اینجاست که "صمیمانه" ترین و "رفیقانه" ترین بده و بستان در این فضای مجازی مابین "انگلوفیل" و "مامور" برقرار میباشد. نمایندگان "رسمی" شاه و شیخ در این سایت.
تو خود حدیث مفصل خوان.
-----------------------------------
در ضمن طبق تمامی گزارشات هوای لندن (چند ساعت قبل از افتتاحیه بازیهای المپیک) بسیار خوب و دلگشا است.
با اجازه نقادان عمیقا علمی و دانشگاهی!
anglophileFri Jul 27, 2012 10:31 AM PDT
مهستی خانم از اینکه فردی نظیر من را به کامنت دانی خود راه دادید ممنونم. اشکال بزرگ من عدم آشنایی من با زبان انگلیسی است البته زبان فارسی من هم مثل مشعل المپیک مشبک است ولی بر خلاف آن از جنس حلبی و خاموش و بی شعله. میبخشید که قادر نیستم به روانی و سلاست سرکار بنویسم چه کنم، نه نقاد هستم نه از هنر چیزی میدانم نه از علم و دانشگاه هم هرگز نرفته ام. مهمتر از همه نه لٔر هستم و از بد روزگار به پاریس هم راهم ندادند وگرنه هر روز میرفتم "انتروکت پورت مایو". از سوی دیگر بت پرستم، پرخاشگرم، توهین میکنم، با ستارگان ادب چپ آشنایی ندارم و بد تر از همه دیگران را "خس و خاشاک" خوانده ام. اجازه دهید به عنوان "اعتراف به گناه" نمونه هایی از گناهان خودرا به معرض قضاوت عموم میگذارم:
زندانیان
هوادارن "ظل الله" در لباس منقدین "دین خویی" ؟
جایگاه رفیع و جاودان شاملو در شعر و فرهنگ نوین ایرانی، از مبارزه روزمره و پایدار وی بر میخیزد.
اشک دویّم
و برای نبرد با شاملو و همفکرانش چه ستاره درخشانی رو در عالم اندیشه انتخاب کردی و از چه گل سر سبدی شاهد آوردی: خانم الاهه بقراط نویسنده بی بدیل روزنامه بی بدیل کیهان لندن. به به! دستت درد نکنه که گل کاشتی و حتما منظورت از" بر بساط نکته دانان"، بساط... خودت و خانم بقراط و فیلسوف بزرگ قرن و نابغه دوران حضرت آقای آرامش دوستداروالخ است .جمعتون واقعا جمعه! و منظورتون از نقل این بیت این هست که بقیه خس و خاشاک و عوام کالانعام بهتره از معلق بازی و اظهار وجود دست بردارند و جلوی بزرگتر از خودشون خفقان و خناق بگیرند
زندانیان
جابر "ظل اللهی" همه را به کیش خود پندارد
جناب خانم انگلوفایل; شاملو، روشنفکران ایرانی، و بقیه برای شما بهانه ی بیش نیست. مسئله و مشکل شما و کل طیف "ظل اللهی" کینه و نفرتی است که از مردم ایران دارید، و این احساس و برخورد خود را در هر فرصتی وهر بهانه ی بیان میدارید.
سوای اینکه هنر و ادب مدرن، و تجدد در فرهنگ و هنر سنتی ایران پدیده ی است که در یک ذهنیت "ظل اللهی"، "حزب اللهی" یا هر گونه ذهنیت مستبد و جابر دیگر هیچگاه نمیگنجد.
زندگی پرمبارزه ی شاملو، عظیمترین شعرش بود.
زندانیان
ناتوانی و عجز "ظلااللهی ها" از درک ساده ترین مطالب به زبان فارسی
ظلااللهی های جهان نه تنها حافظه تاریخی گزینشی و انتخابی دارند (هیچ نکته منفی و بدی در مورد سلطنت فاسد و جابر در ایران نمیدانند ونمیبینند) که در عمل تبدیل به فراموشی تاریخی میشود، بلکه سواد فارسی اشان نیز در صورت لزوم کاملا از بین میرود و ناتوان و عاجز از درک ساده ترین مطالب به زبان فارسی میشوند: کاملا بیسواد میشوند، که صد البته از آل "سواد کوهی" تا "بیسوادی کامل" راه درازی نیست.
"فرمودید" شاملو "پیرو" و "هوادار" دارد: به زبان سلیس و ساده فارسی به شما نشان دادیم که دروغ میگویید، و در ارزیابی از شاملو تنها معیاری که در کار است نقد است و بس.
مسلما زمانی که دروغ و تزویر تار و پود سیاسی طیف "ظلااللهی" است هیچ انتظار دیگری به جز چنین برخوردهای پلشت و سخیف از سوی آنان نمیتوان داشت.
زندانیان
دین خویی و بت پرستی همگی و همگی از آن سنت های "ظل اللهی" و "حزب اللهی" است، که کوچکترین برخورد انتقادی به "خدایانشان" را کفر میدانند، و ساواک و ساواما را در جزای چنین کفر هایی به کار میگرفتند.
زندانیان
شما اگر کوچکترین آشنایی با محتوای آثار شاملو داشتید، به این واقعیت بدیهی پی میبردید که گوهر و برترین خصلت آثار شاملو برخوردی انتقادی و بدون تعارف با زمین و زمان میباشد.مسلما چنین برخوردی نقادانه , ریشه ی و رادیکال با یک ذهنیت استبدادی سلطنت پرست هیچ خوانایی ندارد که هیچ، آن ذهنیت استبدادی سلطنت پرست(خانم آنگلو فایل) حتا کوچک ترین توانایی و ظرفیت درک و شناسایی چنین برخورد نقادانه ی را نداشته، ندارد، و نخواهد داشت.
در ضمن هوای لندن هنوز پسه!
به نام آزادی
Mahasti ShahrokhiFri Jul 27, 2012 03:23 AM PDT
همین حالاست
به قول ساعدی «با اینهمه مدعیان نجات ایران» و افسوس که شاعری که هزاران چشمه خورشید از یقین در دلش می جوشید رفت و روزگار سعادت بشر را ندید و ما هم صبح تا شب بر سر «جنگ پشه در حبشه» یا یکدیگر سر و کله می زنیم و فرسوده می شویم و ما دوره می کنیم هنوز راکه ابر بارانش بگیرد
و روزهای بارانی در راه است
سخن کوتاه
که وقت کم است
و عمر کوتاه
و هوای ایران پس است
واعظان غیر متعظ
anglophileFri Jul 27, 2012 01:25 AM PDT
یارب این "نو دولتان را" بر خر خودشان نشان ....
توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر میکنند؟
مقایسه فرمایشات جناب مسعود افتخاری با افاضات دوست محترم جناب "زندانیان":
مسعود افتخاری ـ این مسئله ریشه در یک نگاه خصمانه دارد. ما زمانی که افراد و محیط پیرامون مان را تهدید کننده و خطرناک می بینیم، در یک موضع ماکسیمم دفاعی می افتیم؛ همه نیروها را بسیج می کنیم تا این خطر را از سر راه برداریم. در نتیجه «دشمن» را یا می شود فیزیکی حذف کرد و یا با ترور شخصیت او را بی اعتبار کرد
زندانیان:. جابر "ظل اللهی" همه را به کیش خود پندارد
جناب خانم انگلوفایل; شاملو، روشنفکران ایرانی، و بقیه برای شما بهانه ی بیش نیست. مسئله و مشکل شما و کل طیف "ظل اللهی" کینه و نفرتی است که از مردم ایران دارید، و این احساس و برخورد خود را در هر فرصتی وهر بهانه ی بیان میدارید.
سوای اینکه هنر و ادب مدرن، و تجدد در فرهنگ و هنر سنتی ایران پدیده ی است که در یک ذهنیت "ظل اللهی"، "حزب اللهی" یا هر گونه ذهنیت مستبد و جابر دیگر هیچگاه نمیگنجد.
مسعود افتخاری ـ
جناب خوشدل، به نظر من معضل دیگری در اینجا عمل می کند که آن را در مصاحبه های قبلی هم خدمت تان عرض کردم: ما اساساً رقابت سیاسی را بلد نیستیم. ما اگر می پذیرفتیم که یک نیروی سیاسی بیرون از ما حق حیات دارد؛ و این نیروی سیاسی خطا هم می کند و می تواند کارهای درخشانی هم داشته باشد؛ یعنی اگر انصاف می داشتیم، آنوقت با لحنی پسندیده نقد می کردیم و اینگونه با ساطور بی رحمی اتهام نمی زدیم؛ از کاه کوه نمی ساختیم؛ نقدهای درونی می کردیم و هر دعوایی را به بیرون کوچه نمی بردیم تا حاکمیت هم از آن استفاده کند. به نظر من این فرهنگ پرخاشگرانه برمی گردد به اینکه «من» حضور و موجودیت سیاسی «شما» را برنمی تابم. «نقد» من فقط بهانه ای ست که «من» خشونت ام را بیان کنم. ما با رقابت سیاسی مشکل داریم؛ نیروهای مخالف ما نیروهای بیرون از ما؛ دشمنان ما هستند. و الزاماً با دشمن هم که نمی شود رفتار مهربانانه ای داشت.
زندانیان
دین خویی و بت پرستی همگی و همگی از آن سنت های "ظل اللهی" و "حزب اللهی" است، که کوچکترین برخورد انتقادی به "خدایانشان" را کفر میدانند، و ساواک و ساواما را در جزای چنین کفر هایی به کار میگرفتند.
مسلما چنین برخوردی نقادانه , ریشه ی و رادیکال با یک ذهنیت استبدادی سلطنت پرست هیچ خوانایی ندارد که هیچ، آن ذهنیت استبدادی سلطنت پرست(خانم آنگلو فایل) حتا کوچک ترین توانایی و ظرفیت درک و شناسایی چنین برخورد نقادانه ی را نداشته، ندارد، و نخواهد داشت.
انگلوفیل
تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل.
راستی مهستی خانم، امروز هوای پاریس چطوره :)
مقوله «نقد» در جامعه تبعیدی ایرانی
ZendanianThu Jul 26, 2012 06:35 PM PDT
با اجازه خانم شاهرخی !
پیوند زیر گفتگوی مجید خوشدل با مسعود افتخاری پیرامون پدیده "نقد" در تبعید میباشد.
محرک اولیه در اشاره بدین گفتگو اهانتها و گستاخی های پیگیر و مکرر طیف خاصی در این بلاگ میباشد.
بخوانید و قضاوت کنید.
----------------------------
" کمتر کنشگر سیاسی و اجتماعی ایرانی مقیم خارج کشور بوده است که از گزند «نقدهای سیاسی» در امان مانده باشد. «نقد» هایی که تجزیه تحلیل دو سویه و روشمند «مقوله» را می بایستی در دستور کار داشته باشند، عکس العمل های آنی، هیستریک و شرطی شده ای هستند که با زیر ضرب گرفتن «فرد»، ترور شخصیتی او را با تمام حربه ها و ترفندهای کلامی- گفتاری دنبال می کنند. "
//www.goftogoo.net/index.html
به نام بتهای چپ
anglophileThu Jul 26, 2012 01:54 PM PDT
با تشکر از خانم شاهرخی به خاطر گزارش دما و وضع هوای پاریس (شهر آمال و آرزوهای چپ اندیشان راست گرای وطنی) من نیز با شوق هرچه بیشتر به انتظار پرستش نامههای آینده ایشان که البته با نگاه "نقادانه!!!" به پرستش و ستایش بتهای دینخویان چپی میپردازند خواهم بود. از آن جمله هستند بت هایی نظیر گوهر مراد ، سیاوش کسرایی، صمد بهرنگی، خسرو گلسرخی، شاهرخ مسکوب، ناصر کاخساز، نجف دریابندری، شمس لنگرودی، علی بابا چاهی، فروغ، بهزادی، معروفی، و و و ...
اگر کسی را از قلم انداختم از بت پرستان چپ اندیش و راستگرا عذر میخواهم.
در ضمن هوای لندن امروز "پس" بود.
با قطعه مورد علاقهام از بت غول آسای چپ، سخن را به پایان میبرم:
من اینجا بس دلم تنگ است
و هر سازی که می بینم بدآهنگ است
بیا ره توشه برداریم؛ قدم در راه بی برگشت بگذاریم
ببینیم آسمانِ هر کجا آیا همین رنگ است؟
که میگوید بمان اینجا که پرسی همچو آن پیر به دردآلوده ی مهجور:
خدایا، به کجای این شب تیره بیاویزم قبای ژنده ی خود را؟
بهل کاین آسمان پاک؛
چراگاه کسانی چون مسیح و دیگران باشد!
که زشتانی چو من هرگز ندانند و ندانستند کان خوبان،
پدرشان کیست؟ یا سود و ثمرشان چیست؟
بیاه ره توشه برداریم
قدم در راه بگذاریم...
کجا؟ هر جا که اینجا نیست...
من اینجا از نوازش نیز چون آزار ترسانم
ز سیلی زن، ز سیلی خور
وزین تصویر بر دیوار ترسانم .
خطابهی آسان، در اميد
ZendanianThu Jul 26, 2012 08:04 AM PDT
این شعر, مقداری طولانی (و بسیار خاطره انگیز برای من) از شاملو تقدیم میشود به تمامی خوانندگان این بلاگ (چه دوستداران و چه مخالفان شاملو) خصوصا خانم شاهرخی، در تقدیر از حافظه ادبی و فرهنگی ایشان، و ایجاد این فضا برای یادبود و مجادله پیرامون آن "غول زیبا"، که چشم انداز شیطنتش خاستگاه ستاره ی بود.
"الف بامداد" هیچگاه غروب نخواهد کرد.
--------------------------------
خطابهی آسان، در اميدبه رامین شهروند
وطن کجاست که آوازِ آشنای تو چنین دور مینماید؟
امید کجاست
تا خود
جهان
به قرار
بازآید؟
هان، سنجیده باش
که نومیدان را معادی مقدر نیست!
□
معشوق در ذرهذرهی جانِ توست
که باور داشتهای،
و رستاخیز
در چشماندازِ همیشهی تو
به کار است.
در زیجِ جُستجو
ایستادهی ابدی باش
تا سفرِ بیانجامِ ستارگان بر تو گذر کند،
که زمین
از اینگونه حقارتبار نمیمانْد
اگر آدمی
به هنگام
دیدهی حیرت میگشود.
□
زیستن
و ولایتِ والای انسان بر خاک را
نماز بردن؛
زیستن
و معجزه کردن؛
ورنه
میلادِ تو جز خاطرهی دردی بیهوده چیست
هم از آن دست که مرگت،
هم از آن دست که عبورِ قطارِ عقیمِ اَسترانِ تو
از فاصلهی کویری میلاد و مرگت؟
مُعجزه کن مُعجزه کن
که مُعجزه
تنها
دستکارِ توست
اگر دادگر باشی؛
که در این گُستره
گُرگانند
مشتاقِ بردریدنِ بیدادگرانهی آن
که دریدن نمیتواند. ــ
و دادگری
معجزهی نهاییست.
و کاش در این جهان
مردگان را
روزی ویژه بود،
تا چون از برابرِ این همه اجساد گذر میکنیم
تنها دستمالی برابرِ بینی نگیریم:
این پُرآزار
گندِ جهان نیست
تعفنِ بیداد است.
□
و حضورِ گرانبهای ما
هر یک
چهره در چهرهی جهان
(این آیینهیی که از بودِ خود آگاه نیست
مگر آن دَم که در او درنگرند) ــ
تو
یا من،
آدمییی
انسانی
هر که خواهد گو باش
تنها
آگاه از دستکارِ عظیمِ نگاهِ خویش ــ
تا جهان
از این دست
بیرنگ و غمانگیز نماند
تا جهان
از این دست
پلشت و نفرتخیز نماند.
□
یکی
از دریچهی ممنوعِ خانه
بر آن تلِّ خشکِ خاک نظر کن:
آه، اگر امید میداشتی
آن خُشکسار
کنون اینگونه
از باغ و بهار
بیبرگ نبود
و آنجا که سکوت به ماتم نشسته
مرغی میخوانْد.
□
نه
نومیدْمردم را
معادی مقدّر نیست.
چاووشیِ امیدانگیزِ توست
بیگمان
که این قافله را به وطن میرساند.
۲۳ تیرِ ۱۳۵۹
...
by Red Wine on Thu Jul 26, 2012 07:42 AM PDTشاملو - دفتر ابراهیم در آتش - اشارتی / آزادی ... تو تصویرش کن
//www.youtube.com/watch?v=vLsO9X2HQjo
ابلهامردا، عدوی تو نیستم من: انکارِ تواَم.
ZendanianThu Jul 26, 2012 07:03 AM PDT
ناتوانی و عجز "ظلااللهی ها" از درک ساده ترین مطالب به زبان فارسی
ظلااللهی های جهان نه تنها حافظه تاریخی گزینشی و انتخابی دارند (هیچ نکته منفی و بدی در مورد سلطنت فاسد و جابر در ایران نمیدانند ونمیبینند) که در عمل تبدیل به فراموشی تاریخی میشود، بلکه سواد فارسی اشان نیز در صورت لزوم کاملا از بین میرود و ناتوان و عاجز از درک ساده ترین مطالب به زبان فارسی میشوند: کاملا بیسواد میشوند، که صد البته از آل "سواد کوهی" تا "بیسوادی کامل" راه درازی نیست.
نميتوانم زيبا نباشم"فرمودید" شاملو "پیرو" و "هوادار" دارد: به زبان سلیس و ساده فارسی به شما نشان دادیم که دروغ میگویید، و در ارزیابی از شاملو تنها معیاری که در کار است نقد است و بس.
مسلما زمانی که دروغ و تزویر تار و پود سیاسی طیف "ظلااللهی" است هیچ انتظار دیگری به جز چنین برخوردهای پلشت و سخیف از سوی آنان نمیتوان داشت.
---------------------
نمیتوانم زیبا نباشم
عشوهیی نباشم در تجلیِ جاودانه.
چنان زیبایم من
که گذرگاهم را بهاری نابهخویش آذین میکند:
در جهانِ پیرامنم
هرگز
خون
عُریانی جان نیست
و کبک را
هراسناکیِ سُرب
از خرام
باز
نمیدارد.
چنان زیبایم من
که اللهاکبر
وصفیست ناگزیر
که از من میکنی.
زهری بیپادزهرم در معرضِ تو.
جهان اگر زیباست
مجیزِ حضورِ مرا میگوید. ــ
ابلهامردا
عدوی تو نیستم من
انکارِ تواَم.
۱۳۶۲
به نام شعر
Mahasti ShahrokhiThu Jul 26, 2012 04:33 AM PDT
برادری ندارم
هیچگاه برادری از آن دست نداشتهام
که بگوید «آری»:
ناکسی که به طاعون آری بگوید و
نانِ آلودهاش را بپذیرد.
فرمودید "نقادانه"؟!!!
anglophileThu Jul 26, 2012 01:33 AM PDT
دوست عزیز ظاهراً جنابعالی هنوز در خواب خرگوشی "مارکس الهی" های وطنی به سر میبرید و سی و سه سال پس از فروپاشی کاخ کاغذی "چپ اندیشان راست گرای" وطن عزیز، در همان حال و هوای دوران خوش پیش از انقلاب طلایی تان هستید. همان دورانی که "مارکس الهیهای چپ اندیش راست گرا" در ذهنیت محدود خویش، خودرا ناقد و نقاد و ادیب و آداب میشمردند و بر این تصور باطل بودند که "خلق" هم چنین میپندارند. دوست گرامی: آن سبو بشکست و آن پیمانهٔ ریخت. دیدیم که "خلق" ترجیح داد که به جای پیروی از ادبیات مارکس الله به دنبال آیات روح الله برود!
نکته بنیادین کلام دوستدار در تاکید بر غیر انحصاری بودن "دینخویی" است. جای تردیدی نیست که مارکس الهیهای ما از اینکه دینخو محسوب شوند سخت ناخوشند. ولی راه دور چرا میرویم. همین بلاگ گواه بر دینخویی شما جنابان است. به خیال خود، تفکر دارید و تعقل میورزید. ولی فقط در خیال خود! به خیال خود هنر ورز و هنر شناسید ولی باز هم در محدوده خیال خود.
توهم تفکر یعنی همین.
من همدست ِ تودهام
ZendanianWed Jul 25, 2012 05:14 PM PDT
من همدستِ تودهام
تا آن دَم که توطئه میکند گسستنِ زنجیر را
تا آن دَم که زیرِ لب میخندد
دلش غنج میزند
و به ریشِ جادوگر آبِ دهن پرتاب میکند.
اما برادری ندارم
هیچگاه برادری از آن دست نداشتهام
که بگوید «آری»:
ناکسی که به طاعون آری بگوید و
نانِ آلودهاش را بپذیرد.
ما فریاد میزدیم...
ZendanianWed Jul 25, 2012 05:10 PM PDT
ما فریاد میزدیم: «چراغ! چراغ!»
و ایشان درنمییافتند.
سیاهی چشمِشان
سپیدی کدری بود اسفنجوار
شکافته
لایهبر لایهبر
شباهت برده از جسمیّتِ مغزشان.
گناهیشان نبود:
از جَنَمی دیگر بودند.
۲۱ خردادِ ۱۳۶۷
شاملو "پیرو"و"هوادار"ندارد.خوانندگانی دارد که ظرفیتها و محدودیته
ZendanianWed Jul 25, 2012 05:03 PM PDT
شاملو "پیرو" و "هوادار" ندارد. خوانندگانی دارد که ظرفیتها و محدودیتهای او را میشناسند، و کلیت زندگی، دست آوردها، و آثارش را مثبت ارزیابی میکنند.
چنین برخورد ظریف و دقیقی که هم چشم به توانایی های غولی مانند شاملو دارد، و هم قادر به تشخیص محدودیتهای وی میباشد (همانگونه که در مقاله طولانی استاد قراگزلو مرور شد) سالهای نوری، و بسیار بسیار با یک ذهنیت "ظل اللهی" یا "حزب اللهی" فاصله دارد.
سری مقالات استاد آرامش دوستدار " عدم تفکر در فرهنگ دینی" که برای اولین بار در نشریه ی "الفبا" ی زنده یاد، غلامحسین ساعدی با نام مستعار "بابک بامدادان" به چاپ رسید، قرار بود در "کتاب جمه" در ایران چاپ شود که به دلایل فنی و لجستیک به تاخیر افتاد.
دین خویی و بت پرستی همگی و همگی از آن سنت های "ظل اللهی" و "حزب اللهی" است، که کوچکترین برخورد انتقادی به "خدایانشان" را کفر میدانند، و ساواک و ساواما را در جزای چنین کفر هایی به کار میگرفتند.
شما اگر کوچکترین آشنایی با محتوای آثار شاملو داشتید، به این واقعیت بدیهی پی میبردید که گوهر و برترین خصلت آثار شاملو برخوردی انتقادی و بدون تعارف با زمین و زمان میباشد.
مسلما چنین برخوردی نقادانه , ریشه ی و رادیکال با یک ذهنیت استبدادی سلطنت پرست هیچ خوانایی ندارد که هیچ، آن ذهنیت استبدادی سلطنت پرست(خانم آنگلو فایل) حتا کوچک ترین توانایی و ظرفیت درک و شناسایی چنین برخورد نقادانه ی را نداشته، ندارد، و نخواهد داشت.
---------------------
بخشی از شعر طولانی "سرود پنجم" از دفتر " ایده در آینه"
-----------------------------
باری، خشم خواننده ازآنروست که ما حقیقت و زیبایی را با معیارِ او نمیسنجیم و بدینگونه آن کوتاهاندیش از خواندنِ هر شعر سخت تهی دست بازمیگردد.
روزی فیالمثل، قطعهیی ساز کرده بر پارهی کاغذی نوشتم که قضا را، باد، آن پارهکاغذ به کوچه درافکند، پیشِ پای سیاهپوش مردی که از گورستان بازمیآمد به شبِ آدینه، با چشمانی سُرخ و برآماسیده ــ چرا که بر تربتِ والدِ خویش بسیار گریسته بود. ــ
و این است آن قطعه که بادِ سخنچین با آن به گورِ پدر گریسته در میان نهاد:
۷
به یک جمجمه
پدرت چون گربهی بالغی
مینالید
و مادرت در اندیشهی دردِ لذتناکِ پایان بود
که از رهگذرِ خویش
قنداقهی خالیِ تو را
میبایست
تا از دلقکی حقیر
بینبارد،
و ای بسا به رؤیای مادرانهی منگولهیی
که بر قبهی شبکلاه تو میخواست دوخت.
باری ــ
و حرکتِ گاهواره
از اندامِ نالانِ پدرت
آغاز شد.
□
گورستانِ پیر
گرسنه بود،
و درختانِ جوان
کودی میجُستند! ــ
ماجرا همه این است
آری
ورنه
نوسانِ مردان و گاهوارهها
به جز بهانهیی
نیست.
□
اکنون جمجمهات
عُریان
بر همه آن تلاش و تکاپوی بیحاصل
فیلسوفانه
لبخندی میزند.
به حماقتی خنده میزند که تو
از وحشتِ مرگ
بدان تن دردادی:
به زیستن
با غُلی بر پای و
غلادهیی بر گردن.
□
زمین
مرا و تو را و اجدادِ ما را به بازی گرفته است.
و اکنون
به انتظارِ آنکه جازِ شلختهی اسرافیل آغاز شود
هیچ به از نیشخند زدن نیست.
اما من آنگاه نیز بنخواهم جنبید
حتا به گونهی حلاجان،
چرا که میانِ تمامیِ سازها
سُرنا را بسی ناخوش میدارم.
دوستان را حرف ما گران آمد
anglophileWed Jul 25, 2012 03:41 PM PDT
ما مشکلی با حضرت شاملو و پیروانشان نداریم. بر عکس مقادیری از اثار ایشان را هم محترم میداریم ولی دینخویی شما جنابان را نسبت به حضرتش نداریم و مقام ایشان را به هیچ وجه بالا تر و یا حتّی برابر با نادر پور، سپهری ، ابتهاج، خویی و ... نمیدانیم. پس آثار و ادب مدرن را نه تنها نفی نکرده بلکه سخت محترم میداریم ولی بت پرست نیستیم.
از قضا جناب زندانیان که از طرفداران پرو پا قرص دوستدار نیز هستند بهتر میفهمند که توهم تفکر یعنی چه و شاید به همین علت هم خشمگین شدهاند. ولی چه توان کرد. بقول قبادیانی:
چون نیک نظر کرد پر خویش در آن دید
"گفتا ز که نالیم که از ماست که بر ماست"
جابر "ظل اللهی"
ZendanianWed Jul 25, 2012 02:36 PM PDT
جابر "ظل اللهی" همه را به کیش خود پندارد
جناب خانم انگلوفایل; شاملو، روشنفکران ایرانی، و بقیه برای شما بهانه ی بیش نیست. مسئله و مشکل شما و کل طیف "ظل اللهی" کینه و نفرتی است که از مردم ایران دارید، و این احساس و برخورد خود را در هر فرصتی وهر بهانه ی بیان میدارید.
سوای اینکه هنر و ادب مدرن، و تجدد در فرهنگ و هنر سنتی ایران پدیده ی است که در یک ذهنیت "ظل اللهی"، "حزب اللهی" یا هر گونه ذهنیت مستبد و جابر دیگر هیچگاه نمیگنجد.
زندگی پرمبارزه ی شاملو، عظیمترین شعرش بود.
ادامه داری و تسلسل مردم ایران در بزرگداشت و استقبال از شاملو (۱۲ سال پس از گذار وی به ابدیت) برجسته ترین نمودار این عظمت است.
"بر بساط نکته دانان خودفروشی شرط نیست "
Ashk DovomWed Jul 25, 2012 02:14 PM PDT
بر بساط نکته دانان خودفروشی شرط نیست"
یا سخن دانسته گو ای مرد عاقل یا خموش"
به به! چه گل گفتی ای آقای انگلوفیلی که بحمدالله همیشه یک بیاضچه شعرنطربوق علی شاه توجیبت هست که بموقع بکشی بیرون و دشمنانت رو خوار و رسوا و مات و مبهوت بکنی! و برای نبرد با شاملو و همفکرانش چه ستاره درخشانی رو در عالم اندیشه انتخاب کردی و از چه گل سر سبدی شاهد آوردی: خانم الاهه بقراط نویسنده بی بدیل روزنامه بی بدیل کیهان لندن. به به! دستت درد نکنه که گل کاشتی و حتما منظورت از" بر بساط نکته دانان"، بساط... خودت و خانم بقراط و فیلسوف بزرگ قرن و نابغه دوران حضرت آقای آرامش دوستداروالخ است .جمعتون واقعا جمعه! و منظورتون از نقل این بیت این هست که بقیه خس و خاشاک و عوام کالانعام بهتره از معلق بازی و اظهار وجود دست بردارند و جلوی بزرگتر از خودشون خفقان و خناق بگیرند. من فکر میکنم این آقای شاملو که شیفته و مفتون فروتنی و تواضع اشخاصی مثل جنابعالی و دوستانتان بوده، نهایتا به عظمت گناهان خودش پی برده و این چند بیت ذیل رو در ستایش خصایل شما ایراد کرده و خواسته به گونه ای از درگاه شامخ و فاخرتون تقاضای مغفرت بکنه. باشد تا مگر بر او ببخشایید و از تقصیراتش در گذرید. الهی آمین!تو را چه سود
فخر به فلک بر
فروختن
هنگامی که
هر غبار ِ راه ِ لعنت شده نفرینت می کند
تو را چه سود از باغ و درخت
که با یاس ها
به داس سخن گفته ای
آنجا که قدم بر نهاده باشی
گیاه
از رُستن تن می زند
چرا که تو
تقوای خاک و آب را
هرگز
باور نداشتی
***
فغان که سرگذشت ما
سرود ِ بی اعتقاد سربازان تو بود
که از فتح قلعهء روسبیان
باز می آمدند
باش تا نفرین دوزخ از تو چه سازد،
که مادران سیاه پوش - داغداران ِ زیباترین فرزندان آفتاب و باد -
هنوز از سجاده ها
سر بر نگرفته اند.
دین خویی انحصاری نیست
anglophileWed Jul 25, 2012 11:30 AM PDT
دوست عزیز
چه حزب الله، چه ظلّ الله چه مارکس الله: چون نیک بنگری همه تزویر میکنند. این قطعه را هم به یاد حضرت شاملو به عنوان حسن ختام تقدیم میکنم:
بر بساط نکته دانان خودفروشی شرط نیستیا سخن دانسته گو ای مرد عاقل یا خموش
در ضمن بد نیست به گفته خانم بقراط و مقاله وزین ایشان هم سری بزنید:
روشنفکران بی دین نیز دینخو هستند. دینخویی شیوه و روش زندگانی ایرانی است. دینخویی سبب بت سازی، نیندیشیدن، ساده پذیری و گوسفندوارگی است. دینخویی درهای اندیشه را می بندد و هنر روشنفکران ایران این بوده است که نیندیشند اگرچه به شدت دچار توهم تفکر هستند.
//www.kayhanlondon.com/Pages/archive/khandaniha/book/Ketabgozari/Aramesh%20Doostdar.htm
هوادارن "ظل الله" در لباس منقدین "دین خویی" ؟
ZendanianWed Jul 25, 2012 10:18 AM PDT
هوادارن "ظل الله" در لباس منقدین "دین خویی" ؟
عقوبتجایگاه رفیع و جاودان شاملو در شعر و فرهنگ نوین ایرانی، از مبارزه روزمره و پایدار وی بر میخیزد.
فرهنگ فرهی در خاطرات خویش توضیح میدهد که چگونه فرهی و شاملو با انتشار "چریکی" نشریات کوتاه مدت چندین صفحه ی (و بهره برداری از کمترین امکانات مالی و فنی) ، شعر های نیما را در ایران آن زمان (دهه ۲۰) به عموم عرضه میکردند. مسلما چنانکه چنین پایگیری و پشتکاری در معرفی شعر نو نیمایی از سوی فرهی و شاملو در میان نبود، تاریخ و تحول شعر و ادبیات نوین در ایران بسیار متفاوت میبود.
اما دست آوردهای شاملو فقط مختص به معرفی و پرورش و گسترش شعر نیمایی نیست. به جرات میتوان گفت شاملو بزرگترین سهم در معرفی شعر معاصر جهان را در ایران داشته است.
رجوع کنید به نامه وی در اعتراض به سانسور مجموعه منتخبی از شعر شاعران جهان با ترجمه و بازسرايی احمد شاملو در پایین. که این مجموعه بعنوان دومین جلد کلیات شاملو به چاپ رسیده است.
و شاملو تنها شاعری است که علاوه برمعرفی شعر نو نیمایی و شعر معاصر جهان به خوانندگان ایرانی، همچنین یکی از پرکارترین و حرفه ی ترین سردبیران و ویراستاران نشریات و جنگ های ادبی در ایران میباشد. از "جنگ خوشه"، تا "کتاب هفته"، تا "کتاب جمعه" شاملو تنها کنشگر فرهنگی در ایران بود که پیگیر و استوار هم در دوران "ظل الله" و هم در دروان "روح الله" به کار خود بصورت پیگیر و مستمر ادامه داد. (رجوع کنید به مقدمه نجف خان دریا بندری در "چنین کنند بزرگان" در مورد فرمول شاملو در ایجاد و یا توقف نشریات ادبی در ایران!)
و البته پروژه "کتاب کوچه" که آن مجموعه به خودی خود قاره ی از فرهنگ و ادب مردمی است که در تاریخ فرهنگی ایران بی سابقه است.
بی دلیل نیست که در تظاهرات سه سال اخیر این اشعار و ابیات شاملو هستند که در دست تظاهرات کنندگان تبدیل به شعارهای اعتراض و خروش میشوند: " من درد مشترکم، مرا فریاد کن"، " هرگز از مرگ نهراسیده ام، گر چه دستانش از ابتذال شکننده تر بود" و ...
و همچنین شعرهای اوست که در مزار عزیزان جان باخته خوانده میشود.
سه روز پس ازجان باختن شاملو و گذارش به ابدیت، جمعیتی چند صد هزار نفره که از قلهک تا کرج طول داشت، نموداری از محبوبیت وی به دست همگان داد.
در عرض دوازده سال اخیر، خوانندگان شاملو تحت فاشیستی شرایط موجود هر سال به مزار وی رفته و با میراث جاودان او تجدید عهد مینمایند.
و تمامی این چیزی نیست جز، شاعر مردم ایران بودن، و متقابلا از سوی مردم ایران به رسمیت شناخته شدن.
برای حسن ختام، یکی از دوست داشتنی ترین شعر های وی را به تمامی خوانندگان محترم تقدیم میکنم:
برای ایرج گُُردی
میوه بر شاخه شدم
سنگپاره در کفِ کودک.
طلسمِ معجزتی
مگر پناه دهد از گزندِ خویشتنم
چنین که
دستِ تطاول به خود گشاده
منم!
□
بالابلند!
بر جلوخانِ منظرم
چون گردشِ اطلسیِ ابر
قدم بردار.
از هجومِ پرندهی بیپناهی
چون به خانه بازآیم
پیش از آن که در بگشایم
بر تختگاهِ ایوان
جلوهیی کن
با رُخساری که باران و زمزمه است.
چنان کن که مجالی اَندَکَک را درخور است،
که تبردارِ واقعه را
دیگر
دستِ خسته
به فرمان
نیست.
□
که گفته است
من آخرین بازماندهی فرزانگانِ زمینم؟ ــ
من آن غولِ زیبایم که در استوای شب ایستاده است
غریقِ زلالیِ همه آبهای جهان،
و چشماندازِ شیطنتش
خاستگاهِ ستارهییست.
در انتهای زمینم کومهیی هست، ــ
آنجا که
پادرجاییِ خاک
همچون رقصِ سراب
بر فریبِ عطش
تکیه میکند.
در مفصلِ انسان و خدا
آری
در مفصلِ خاک و پوکم کومهیی نااستوار هست،
و بادی که بر لُجِّهی تاریک میگذرد
بر ایوانِ بیرونقِ سردم
جاروب میکشد.
بردگانِ عالیجاه را دیدهام من
در کاخهای بلند
که قلادههای زرین به گردن داشتهاند
و آزادهمَردُم را
در جامههای مرقع
که سرودگویان
پیاده به مقتل میرفتهاند.
□
خانهی من در انتهای جهان است
در مفصلِ خاک و
پوک.
با ما گفته بودند:
«آن کلامِ مقدس را
با شما خواهیم آموخت،
لیکن به خاطرِ آن
عقوبتی جانفرسای را
تحمل میبایدِتان کرد.»
عقوبتِ جانکاه را چندان تاب آوردیم
آری
که کلامِ مقدسِمان
باری
از خاطر
گریخت !
۱۳۴۹
دینخویان بی دین
anglophileWed Jul 25, 2012 08:55 AM PDT
به گفته آرامش دوستدار شما لازم نیست دینمدار باشید تا دینخو شوید. لادینان ایرانی هم در لادینی خود دینخو هستند. و اینست ماجرای غم انگیز چپ گرایان ایرانی که در توهم تعقل، عقل را بکار نگرفته ولی همچنان داد از عقلانیت میزنند! پرستش شاملو به عنوان ولی فقیه شعر نو (برخی حتّی میگویند شعر پارسی!!) نموداریست از این دینخویی و اصرار هم میورزند که هرکس که او را همچو ما نپرستد دینمدار است!!
البته مقام حضرت شاملو (در نزد دینخویان لادین) والا تر از اینست که بتوان ایشان را با فردوسی و یا زبانم لال حافظ قیاس کرد و نباید سخنان "عقلانی" ایشان را با موهومات خیالی حکیم توس و یا اراجیف عرفانی خواجه شیراز سنجش کرد ولی آیا دوستان دینخوی ما هرگز به خود این جرات را داده اند که دیدگاه تخصصی حضرتش را مورد پرسش قرار دهند و بپرسند که تخصص آن حضرت در نقد فردوسی و یا گزینش غزلیات حافظ چه بوده است؟ و شاید هم در فضای دینخویان ما تخصص برابر کفر است؟
به هر تقدیر حضرت شاملو با تاختن به آن "مردک" فردوسی نه از او چیزی کاست و نه به خود چیزی افزود.
صفت ثابته ی شاملو و همرزمانش ذهنیت و برخوردی انتقادی به زمین و ز
ZendanianWed Jul 25, 2012 08:52 AM PDT
صفت ثابته ی شاملو و همرزمانش ذهنیت و برخوردی انتقادی به زمین و زمان میباشد
چه خود بود که منتقدین به شاملو (منجمله آقای کدیور) :
۱) میتوانستند به زبان فارسی حداقل دو خط بنویسند
۲) یک صدم، یا حتا یک هزارم از آن ذهنیت و برخورد انتقادی شاملو بهره برده بودند.
در نقد به بحث شاملو در مورد فردوسی، نگاه کنید به مقاله استاد محمد قراگزلو در این مورد:
نادرست گفتن درست نگفتن نيست
فردوسی و شاملو
محمد قراگوزلو
//www.roshangari.net/as/ds.cgi?art=20110731214845.html
Shamlou, Ferdowsi and our censor-oriented culture
by Ashk Dovom on Wed Jul 25, 2012 05:02 AM PDTYes Shamlou did say awful things about Ferdowsi. His remarks are unjustified of course! But on the other hand why should he not be able to say it, if he felt like it? Also remember that great artists are fond of invectives. Keep in mind what D.H.Lawrence said about Shakespeare. Lawrence called Shakespeare's characters boring and referred to Hamlet as a: " mean, self-conscious" person, a "blowing and snoring" man. And he is only one example of one great writer verbally abusing another great writer. But in Western culture people are within their rights to do that and everyone is used to it. No one even imagines dismissing Lawrence for his caustic and hyperbolic remarks about Shakespeare . On the other hand, in our censor-oriented culture, as soon as we hear Shamlou saying some awful things about Ferdowsi then like Khomeini who issued a death sentence against Salman Rushdie for his book on prophet Muhammad , we do the same in our own mind and perform a symbolic execution of Shamlou. We do that because we consider his comments on Ferdowsi to be blasphemous. The truth of the matter is that Frdowsi is the greatest poet our language has ever produced and no one, not even Shamlou, can bring Ferrdowsi down an inch from the height of his power and glory. But Shamlou and others can say whatever they like about whomsoever they like.This is what is called tolerance! This is what is called freedom! This is what is called individual judgement! And if we hope to join the civilized humanity, we should learn o acquire these qualities. And not only in words but in deeds! We should continue reading and enjoying both Ferdowsi and Shamlou keeping in mind that they were both fallible and capable of making mistakes. Our responsibility is to make up our own individual minds for ourselves!
Not Very fond of Ferdosi Was he ? ...
by Darius Kadivar on Wed Jul 25, 2012 03:08 AM PDTConstitutionalist's Critics of Shamlou's deemed 'Insults' towards Ferdowsi's Shahnameh
But then I guess that seems to be a Constant Trait of this gentleman's generation ...
DOWNTON ABBEY: Ebrahim Golestan "Vomits" on Shah's Coronation & calls Ferdowsi a 'Racist'
RIP nevertheless ...
:ياد شاملو؛ نامه اعتراضی به سانسور شعر
ZendanianTue Jul 24, 2012 05:06 PM PDT
دوم مرداد برابر بود با دوازدهمين سالگرد درگذشت احمد شاملو.
سايت بيبيسی فارسی به همين مناسبت نامهای از آقای شاملو را برای نخستين بار منتشر می کند که در اعتراض به دستور وزارت ارشاد ايران برای سانسور قسمتهايی از کتاب "همچون کوچهئی بيانتها" نوشته شده است.
اين کتاب منتخبی است از شعر شاعران جهان با ترجمه و بازسرايی احمد شاملو.
(رسم الخط نويسنده حفظ شده است)
"آقاى عزيز!
با سلام. يادداشتى را که ملاحظه مىکنيد، هم مىتوانيد يک نامه خصوصى تلقى کنيد هم مىتوانيد در نهايت سپاسگزارى من به دادگاهى احاله کنيد که من آن را به مجلس پر سر و صداى محاکمه سانسور تبديل کنم، چون به هرحال يکى بايد در برابر اين فشار قد علم کند.
من با نکات نخست ۳۸ موردى سانسور مجموعه "همچون کوچهئى بىانتها" که بعد به يازده مورد تخفيف داده شده به شدت معترضم. من نمىدانم اين کتاب را چه کسى، به چه حقى و با کدام صلاحيت ويژه مورد "بررسى" قرارداده اما آن چه از ماحصل کار او استنباط مىشود اين است که:
۱. کمترين صلاحيتى براى قضاوت شعر ندارد و کم مايهگىاش حتا از خطش هم پيدا است.
۲. حقايق را به بهانه اخلاقى که ضوابطش را احساس سرخوردهگى شديد جنسى تعيين کرده است لاپوشانى مىکند. شدت اين سرخوردهگى به حدى است که فقط کلمه زن او را به جبهه گيرى در برابر شيطانى شدن قطعى برمىانگيزد. به اعتقاد او هر زنى يک روسپى بالقوه است و در نتيجه به شعرى چون "تماس" (که مواجهه ساده زن و مرد را که معمولا براى عوام موضوعى حيوانى است بهديدگاهى انسانى کشانده است) از دريچه فحشا نظر مىکند. سرخوردهگى جنسى او به حدى است که امر فرموده اين سطور حذف شود:
به ميخانه مى روم، آنجا که ويسکى مثل آب جارى ست.
دلتنگىهام به باران مىماند...
احساس مىکنم آغوش سردى مرا مىفشارد و لبهاى يخبستهئى بر لبهايم مىافتد.
ملاحظه مىکنيد؟ نمىدانستيم احساس در آغوش داشتن مردهئى که دلتنگى است هم آدمىزاد سالمى را به تحريک جنسى مىکشاند!ـ و آقا که در دستگاه شما نانى نه به شايستهگى که به ناحق مىخورد اسم اين را گذاشته "رکاکتالفاظ"ـ چيزى که معلوم مىکند ايشان معنى کلماتى را که خود به کار مىبرد هم نمىداند!ـ رکاکت الفاظ !
۳. در آن شعر تلخ "شکوه پرلمىلى" کار از کج فهمى و عقده جنسى به فاجعه کشيده شده. اينجا همان عقدهئى مبناى قضاوت قرار گرفته که همان ابتدا دست صادق قطبزاده را رو کرد: آن حشره در تظاهر به عفاف قلابى چنان پيش رفت که در يک فيلم مستند مربوط به مسائل گاودارى دستور داد پستان گاوه را کادر به کادر با ماژيک سياه کنند که مبادا مؤمنان به وسوسه شيطان آلودهشوند!
شکوه پرلمىلى از يک سو حکايت سقوط اخلاقى جامعه امريکاست و از سوى ديگر قصه غمانگيز لينچ سياهان آمريکا به کارگردانى عوامل ضد انسانى گروه کوکلوکسکلان. سراسر شعر در فضائى تلخ و غمبار و معترض مىگذرد. دختران امريکائى به دليل تصورى درست يا غلط از قدرت جنسى سياهان، کششى بيمارگونه به سوى آن تيرهروزان داشتند ولى هميشه از ترس آبستنى و زادن نوزادى سياهپوست ادعا مىکردند که مورد تجاوز قرار گرفتهاند تا نتيجه رسوائىآميز بعدى را توجيه کنند، و به اين ترتيب سياه بيچاره شکارى مىشد براى تفريح آدمکشان ک.ک.ک و لينچ کردن سوژه موردنظر. آقاى سانسورچيان اين شعر را هم از همان دريچه فحشا قضاوت کرده به حذف يک صفحه کامل و چندين سطر مهم آن در صفحات ۳۲ تا ۳۴ فتوا صادر فرموده است. او با مخدوش کردن واقعيتى ضد انسانى درحقيقت بى آنکه بفهمد از فساد جامعه امريکا دفاع کردهاست. اين حذفهاى بى منطق در مجموع چيزى جز مشاهده يک فاجعه با چشم لوچ نيست. ايشان حتا در کشاکش فاجعه نيز مسأله را از زاويه تحريک ميل جنسى نگاه مىکند. به عقيده شما اين شخص صاحب روان سالمى است؟
۴. دستور قلع و قمعى که براى دو سطر از صفحه ۲۱۸ صادر فرمودهاند البته مرا سخت مجاب کرد: وقتى که شتر براى آدم جاذبه جنسى داشته باشد ديگر کره سکسى ماه جاى خودش را دارد!
۵. درک عاميانه از شعر تا آنجا است که در يک مجموعه شعرى دستور حذف يکى از موفقترين اشعار من، آيدا در آينه را صادرفرموده!
ازمن دورباد که قصد چغلىکردن داشته باشم ولى واقعا سياستهاى يک بام و دو هواى شما است که مرا به اين لجن زار هم هدايت مىکند.ـ سوآل اين است:
چرا جلو رمان که کشش و نتيجتا خواننده بيشترى دارد از اين سنگها پرتاب نمىشود؟ آيا رمان "خانهارواح" و مجموعه"جاودانگى" را خواندهايد؟ درحالىکه شعر، با اين که نسبت به رمان خوانندهگان متعالترىدارد که با خواندن کلمه پستان دندانهاىشان کليد نمىشود و مقولهئى است به کلى خارج از دسترس عوام، کار سختگيرى به اينجا مىکشد؟
اسم اين رسوائى تبعيض نيست؟
من در کمال حماقت امتحانا در چند مورد لطمه زدن به شعر را آزمايش کردم ولى دست آخر به اين نتيجه رسيدم که بهتر است با تأسى به شما کل کتاب را سانسور کنم و از خير نشرش بگذرم.
شعر جهان نيازمند ارشاد کارمند تنگ نظر شما نيست که به عقيده سخيف عوامانهاش هر شعر که هدفاش گذر از حيوانيت به انسانيت باشد ادبيات فاحشه خانه است.
والسلام
احمد شاملو
۲۴/۶/۷۲"
شبانه های شاملو برای غلامحسین ساعدی
ZendanianTue Jul 24, 2012 03:27 PM PDT
داشتم مطلبی در مورد زنده یاد غلامحسین ساعدی میخواندم، دیدم هم مطلبی از نویسنده این بلاگ در آنجاست و هم ذکری از احمد شاملو.
بدین ترتیب فکر کنم بد نباشد که بخش مربوط به شاملو در اینجا آورده شود:
پیشینۀ پیشکش کردن قصاید بلند و حتی دیوان اشعار از سوی شاعر به شاه و صاحبمنصبان، از زمان «فرخی سیستانی» و «فردوسی» و دیگر شاعران متقدم در تاریخ ادبیات ما ثبت شده و بر اهل کتاب روشن است.
هدیهکردنِ سرودهای از سوی شاعری به شاعر دیگر اما گمانم نباید چندان قدمتی داشته باشد. از اهدای شعر بلند «عقاب» سرودۀ «پرویز ناتل خانلری» به «صادق هدایت»، و مجموعۀ «تولدی دیگر» که «فروغ فرخزاد» آنرا به «ا. گ» [ابراهیم گلستان] تقدیم کرد بگذریم، در دفتر اشعار شاعران نوسرای معاصر، چه بسیار سرودههایی که در همان سالهای سرایششان، به دوست شاعر دیگری اهدا شده و به خط و نشان خود شاعر در سرلوحۀ شعر، ثبت و اعلام شده است.
از مشهورترین این سرودهها و نامهای آشنا، «زمستان» از «مهدی اخونثالث» است که به «احمد شاملو» هدیه شده؛ و یا «شبانه»هایی که «احمد شاملو» به «گوهر مُراد» [غلامحسین ساعدی] اهدا کرده است.
شاملو، البته جز این دو «شبانه» که به زبان محاوره و شکسته سروده، در مجموعۀ «ابراهیم در آتش»، یکی دیگر از اشعار مشهور خود بهنام «محاق» را هم به «ساعدی» هدیه کرده است. [به نو کردن ماه، بر بام شدم، با عقیق و سبزه و آینه.]
این دو «شبانه» اما به انتخاب «اسفندیار منفردزاده» ترانه شد. او برای آنها موسیقی نوشت و «فرهاد مهراد» خواندشان. و این شد که آن سرودهها، از میان ورقهای چاپی کتاب بیرون آمدند و زمزمۀ زبان مردم کوچه و خیابان شدند و حتی در جایی از تاریخ مبارزات مردمی ایران جلوه کرد و ثبت و ماندگار شد.
مردم ـ آنهایی که شبانه را با موسیقی «اسفندیار منفردزاده» و صدای «فرهاد» میشنیدند ـ همه اگر نه، ولی بیشترشان میدانستند که شعر از «احمد شاملو»ست. اما در همان جمع شنونده، ـ همه اگر نه، شاید کمتر کسی خبر داشت که این دو سروده از سوی شاعر، به «غلامحسین ساعدی» هدیه شده است.
بر پیشانینوشت نسخههای چاپی «شبانه اول» [کوچهها باریکن]، جملۀ «به گوهر مراد» آمده است. در «شبانۀ دوم» [یه شب مهتاب] اما این تقدیمنامه از سوی شاعر به «غلامحسین ساعدی» را بر جلد صفحۀ ترانهشدۀ این سروده میبینیم. [این تصویر و توضیح آن را در ادامۀ همین مطلب در این صفحه ببینید!]
* * *
شبانه
کلام: احمد شاملو
ترانهخوان: فرهاد مهراد
آهنگ: اسفندیار منفردزاده
کوچهها باریکن
دُکّونا
بستهس،
خونهها تاریکن
تاقا
شیکستهس،
از صدا
افتاده
تار و کمونچه
مُرده میبرن
کوچه به
کوچه.
□
نگا کن!
مُردهها
به مُرده
نمیرن،
حتا به
شمعِ جونسپرده
نمیرن،
شکلِ
فانوسیین
که اگه خاموشه
واسه نَفنیس
هَنو
یه عالم نف توشه.
□
جماعت!
من دیگه
حوصله
ندارم!
به «خوب»
امید و
از «بد» گله
ندارم.
گرچه از
دیگرون
فاصله
ندارم،
کاری با
کارِ این
قافله
ندارم!
□
کوچهها باریکن
دُکّونا
بستهس،
خونهها تاریکن
تاقا
شیکستهس،
از صدا
افتاده
تار و کمونچه
مُرده میبرن
کوچه به
کوچه. . .
1340
//www.anthropology.ir/node/12156
ما بازماندگان سلسله اشکانیان
Ashk DovomTue Jul 24, 2012 06:39 AM PDT
ممنون! و مگر میشود هنرمند بود و دردمند نبود و مگر میشود هنرمند بود و عاشق نبود. ومگر میشود عاشق بود و از سلسله اشکانیان نبود
اشک خونین بنمودم به طبیبان گفتند/ درد عشق است و جگرسوز دوایی دارد