١
برگشته ام به شهر قدیمی که داشتم
شهری که یاد و قلب خود آنجا گذاشتم
امروزه شهر_ من، رخت سیاه داردوگریان وخسته است
افسرده مانده است و ز شادی گسسته است
آن روز های دور، چه دل ها که با خدا
عاشق به کار نیک و فضیلت ها
این روز ها ، رخ ابلیس بر فضا
جمعی به چنگ و ساز_ رذ یلت ها
امروزه شهر_من،افسرده مانده ست وزشادی گسسته است
دیوار ها شکسته و بس کوچه بسته است
این قهقرا به کجا می کشاندم
دراین هوای دوزخی شهر
هر سوکه می روم نفسی خوش نیست
هرآشنا وغریبی که می رسد
گوید درین دیارکسی خوش نیست
هریک به انتظار، درحدانفجار
امروزه شهر_من، رخت سیاه داردوگریان وخسته است
بغضی زخا طره ، به گلوها نشسته است
٢
فرزا نه ا ی جو ا ن ، سخنی نغز سا ز کرد
با ید که آ ن کلا م ، به خا طر نکو نگا شت
با غبطه بر جو ا نی_ نسل_ گذ شته ، گفت
خوش بود آن جوانی و گلگونه رنگ داشت
عصری که عشق بود و نشا ط و گل و ا مید
بغض فضا نبود و زما ن جذ به ها که کا شت
گفتم خوش ا ست آ ن همه ی رنگ ها ، ا گر
ا زجا ن ، قد م به سوی رها یی تو ا ن گذاشت
٣
سرد است اين زمانه و اوضاع مكدر است
احوال عاشقان وطن سخت مضطراست
با سنگ هاي بسته و سگ ها ي با ز شهر
بنگر چگونه عهد و زما ن با ستمگراست
دوران پا يكوبي و بزم و نشا ط رفت
هرجا كه رو نهي ، همه رفتا ر د يگرا ست
ديگر نه عاشقي ، كه بخواند سرود عشق
د يگر نه دلبري كه د لش برتو با وراست
ديگر نشان ز کلبه ی آن میفروش نیست
ديگر نه آنکه نعره ی مستا ن ، به معبر ا ست
ديگرنه شور و جوش در ا ين قوم پرخروش
ديگر نه فكر كشور و ﺁينده درسراست
دراين فضاي وحشت و تا ريك و پرهرا س
بلبل سكوت كرده و گل غنچه پرپراست
خورشید پرفروغ نه د يگر منور است
سرد است اين زمانه و اوضاع مكدر است
دریای پرخروش، خموش است و بی نهیب
وان خوشه های باغ، چه بی بار وبی براست
آن کوه استوار ، چه ریزش نموده است
وا ن رود و جویبار ، چه خشکیده بستراست
دیگر شمیم_ عشق ، به گل ها نمانده است
ا لماس_ سبز عا طفه ، نایاب گوهراست
تا در پیاله عکس رخ یا ر شد پدید
خشمی به پا ، ز ساغر و رخسا ر_ دلبر است
د يگر نه آن نوای_ طربناک_ جا نفز ا
آهنگ_ عا شقا نه در این ملک ، منکر است
ماتم گرفته عشق و به هرکوی این دیا ر
آن پرچم_ سیاه_ عزا ، بر سر_ در است
ابر است آ سما ن و فضا بغض کرده است
ا نبوه_ با ر_ غم به بسا جا ن و پیکراست
احوال عاشقان وطن سخت مضطراست
خورشید پرفروغ نه د يگر منور است
٤
آرمید ن ، خوا ب د ید ن
خو ا ب و ر و یا ی محا ل
یا ا سیر یک نبرد نا بر ا بر
با گروهی مردمان کینه توز
پا ی بند صد ستیز و بس جد ا ل
یا که ا ز شا د ی ر مید ن
گشته د مسا ز غم و ا ند و ه جا ن سو ز
بی ا را د ه ، ا شک با رید ن
بغض آ لوده ، پریشا ن ، پرملا ل
یا سر ا ز خط و ره جا نا نه پیچید ن
از دیاران ، راه بر چیدن
بر د رون نقطه ا ی بیگا نه کو چید ن
٥
پا نهادن بر مسیر_ قهقرا
یاوه گویی زیر چندین شاخ سیب
شاد و خرسند از برای هر حجاب
غیراز آن ، کاری و رفتاری نماند
راه و رسم دیگری اکنون سزاست
هیگرومتر تازه ای باید که ساخت
ثبت_میزان دم و بغض فضا
در توان_ هیچ ابزاری نماند!
٦
یکزمان آید که قومی خسته از چنگال ظلم
آ تش قهروغضب را،ا فکند هرجای شهر
کوی و برزن را بسوزاند زخشمی پرلهیب
شعله ها بالا دهد،گیرد تمام خشک و تر
بغض ها، فریاد ها گردد،بسان بانگ موج
موج ها سرکش شود، افتد درون بحرو بر
هرخروشی ، دامن آ ه سحر جوید از آنک
داد ديرين را ستاند ، ازبسی بیداد گر
یکزما ن آید که قومی جان خود گیردبه کف
روزگاران شاد سازد درنسیم یک سحر
عهد نیک و خرمی را،آورد یکسر پد ید
دوره ی ظلم و تباهی را، نهد بر پشت سر
سرزمینی نو بسازد، عاری از هر دیو و دد
تا شود ایمن ، ز آسيب ریا و قهر و شر
یکزمان آیدکه گردون این فلک این آسمان
چترمهرخویش بگشایدخوش وگسترده تر
٧
بغض_ ز مین چو ا شک ، ببارد ز آ سما ن
نا مر د ی و ریا ، شد ه سر مشق و آ رما ن
ا ند وه ، ما ند ه بر د ل_ ا نبوه_ مرد ما ن
انسان ، به سوگ عشق نشسته ست این زما ن
٨
فضای بغض و خشم با د و توفا ن ماند و من ماندم
سکوت سرد وحشت در زمستان ماند و من ماندم
به شوق کوی آ ز ا دی روان گشتند مرد و زن
ولی طوق ا سا رت بر گریبا ن ماند و من ماندم
چه بی سامان شد و ویران ، سرای بابک و ساسان
شبیخون خزان ها در بها ران ما ند و من ماندم
به خاموشی فتا د آن شیهه ی ا سبا ن ا سکند ر
و تازی رفت و اما باز ایران ماند و من ماندم
شکیبایی غزل سر داد و بس نیکو پیام آورد
کنار نعش خسرو ، آسیابان ماند و من ماندم
بسا آزاد گا ن نا بود و یا در چنگ ا ستبد ا د
فضای بغض و خشم با د و توفا ن ماند و من ماندم
طلوع صبح زرین رها یی را خلا فی نیست
نگاه یک جهان بر آن د یا ران ماند و من ماندم
دکتر منوچهر سعادت نوری
xxx
Recently by M. Saadat Noury | Comments | Date |
---|---|---|
برای نسرین ستوده : در زنجیری از سرودهها | 11 | Dec 01, 2012 |
ای دوست : در زنجیر اشاره | 1 | Dec 01, 2012 |
آفریدگار | 7 | Nov 04, 2012 |
Person | About | Day |
---|---|---|
نسرین ستوده: زندانی روز | Dec 04 | |
Saeed Malekpour: Prisoner of the day | Lawyer says death sentence suspended | Dec 03 |
Majid Tavakoli: Prisoner of the day | Iterview with mother | Dec 02 |
احسان نراقی: جامعه شناس و نویسنده ۱۳۰۵-۱۳۹۱ | Dec 02 | |
Nasrin Sotoudeh: Prisoner of the day | 46 days on hunger strike | Dec 01 |
Nasrin Sotoudeh: Graffiti | In Barcelona | Nov 30 |
گوهر عشقی: مادر ستار بهشتی | Nov 30 | |
Abdollah Momeni: Prisoner of the day | Activist denied leave and family visits for 1.5 years | Nov 30 |
محمد کلالی: یکی از حمله کنندگان به سفارت ایران در برلین | Nov 29 | |
Habibollah Golparipour: Prisoner of the day | Kurdish Activist on Death Row | Nov 28 |
Dear Shazde
by M. Saadat Noury on Fri Jul 22, 2011 06:20 PM PDTThank you for your kind comment; please accept this in return
وقتی نسیم خنده ی تو دیر می کند
بغض زمان درون دلم گیر می کند: امید صباغ نو
//avayedel.com/poetry/post_624.php
سرزمینی نو بسازد، عاری از هر دیو و دد
Shazde Asdola MirzaFri Jul 22, 2011 03:24 PM PDT
With many thanks and all the best wishes, for your best wishes to come through ... one day over the rainbow.
بگذرد این روزگار تلخ تر از زَهر
M. Saadat NouryFri Jul 22, 2011 07:45 AM PDT
Dear ahosseini
با استعاره و در لفافه درست می فرمایید که دوران بغض و غم سر خواهد آمد. با سپاس و در پاسخ، شاهد همان سروده از حافظ تقدیم می شود:
بر سَر ِ آنم که گر ز دست برآید/دست به کاری زنم که غصه سر آید
بگذرد این روزگار تلخ تر از زَهر/بار دگر ، روزگار چون شِکَر آید
بلبل عاشق! تو عمر خواه که آخِر/باغ شود سبز و شاخ ِگل به بَر آید
صبرو ظفر ، هر دو دوستان قدیمند/بر اثر ِ صبر ، نوبت ِ ظفر آید
صالح و طالح ، متاع خویش نمایند/تا چه قبول افتد و چه در نظر آید.
خلوت دل نیست جایِ صحبتِ اضداد/دیو چو بیرون رود ، فرشته درآید
بر در ِاربابِ بیمروتِ دنیا/چند نشینی که خواجه کِی به درآید؟
صحبتِ حکام ، ظلمتِ شبِ یلداست/نور ز خورشید خواه ، بو که برآید
غفلتِ حافظ در این سراچه ، عجب نیست
هر که به میخانه رفت ، بیخبر آید!
گفتم: «که بغض دارم» گفتا :« بغضت سر آید
ahosseiniFri Jul 22, 2011 06:53 AM PDT
چون شعری پیدا نکردم, شعر حافظ را دستکاری کردم.
Dear AI
by M. Saadat Noury on Thu Jul 21, 2011 08:01 PM PDTThank you for your beautiful poems; please accept this in return
خانه های دم کرده ، کوچه های بغض الود
طرح شهرِ خاکستر ، در زمینه ای از دود
چرک آب و سرد آتش ، خفته باد و نازا خاک
آفتاب بی چهره ، آسمان غبار اندود
در کجای این دلتنگ می دهید پروازم ؟
پرسه های عصرانه ! ای مدارتان مسدود !
یاد روزگارانی کاسمان و آفاقش
همت پَر مارا عرصه ی حقیری بود
در سکون این مرداب بو گرفته گندیدیم
مثل ماهی تنبل ، تا جدا شدیم از رود
فصل ضجه و زنجیر باز هم رقم خورده ست
خیره چشم ما تا دور باز در پی موعود
در کجای این دفتر تا نشانشان ثبت است
بردگان جان داده پای باروی نمرود؟
پای هر ستونش را دشنه ای موشح کرد
پاره و پریشان باد این کتاب خون آلود !
حسین منزوی
//sher-entezar.persianblog.ir/tag/%D8%B3%DB%8C%D9%85%DB%8C%D9%86_%D8%A8%D9%87%D8%A8%D9%87%D8%A7%D9%86%DB%8C
Thanks Dear Anahid
by M. Saadat Noury on Thu Jul 21, 2011 07:50 PM PDTآسمان بی ماه بود آن شب
بغض باران در گلویش بود
ناودان با خويش نجوا داشت
کوچه گرم از گفتگويش بود: نادر نادرپور
//www.bahaneh.net/hall/topic_show.php?t=4891
Thank you Anahid
by All-Iranians on Thu Jul 21, 2011 06:37 PM PDTFor your visit and for your nice words; here is another one
بغض شكسته
روز تاريك ، سينه ام درياي غم
ديده بيمار و سري آشفته باز
مي روم در دشت شب، گيج و منگ از التهاب
بغض سنگيني كنون، بسته راه سينه را
من كنونم بي هدف ، من كجا ؟ اينجا چرا ؟
شهوت يك گفتگو ، فارغ از صد التهاب
ديدن يك حرف عشق، در درون دشت خواب
ديگر اكنون خسته ام، گفتگويم هجو و پست
مي روم باز و كنون، پشت سر يك دشت سرد
غول شب در گوش من، مي دهد نجوا كه باز
هيچ كس در انتظار، باز ننشسته تو را : ر- اميد
//avayedel.com/poetry_2/post_1387.php
Dear Ostaad and All-Iranians
by Anahid Hojjati on Thu Jul 21, 2011 05:38 PM PDTwhat great poems, lovely. Moshiri's poem and the one from "Shahriar", both are beautiful. Thanks Ostaad for another great blog.
بغض چشمان تو : فروغ فرخ زاد
M. Saadat NouryThu Jul 21, 2011 05:34 PM PDT
من به تو خندیدم/ چون که می دانستم
تو به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدی
پدرم از پی تو تند دوید
و نمی دانستی باغبان باغچه همسایه پدر پیر من است
من به تو خندیدم
تا که با خنده تو پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم
بغض چشمان تو لیک لرزه انداخت به دستان من و
سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک
دل من گفت: برو
چون نمی خواست به خاطر بسپارد گریه تلخ تو را….
و من رفتم و هنوز سالهاست که در ذهن من آرام آرام
حیرت و بغض تو تکرار کنان/ می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چه می شداگرباغچه ی خانه ما سیب نداشت: فروغ فرخ زاد
معنیخوف و رجا تفسیربغض ومهر اوست
M. Saadat NouryThu Jul 21, 2011 05:32 PM PDT
همه ی ایرانیان گرامی
با سپاس و در پاسخ، سروده ای از قاآنی تقدیم می شود:
معنیخوف و رجا تفسیربغض ومهر اوست
کاینیکی رامعصیت نامند وآن یکرا ثواب
توبه ی آدم نیفتادی قبول_ کردگار
تابه فیض خدمتش صدره نگشتی فیضیاب: قاآنی
بغض فریدون مشیری
All-IraniansThu Jul 21, 2011 03:59 PM PDT
اشکی در گذرگاه تاریخ
قرن ما ، روزگار مرگ انسانیت است
سینه دنیا زخوبی ها تهی است
صحبت ازآزادگی پاکی مروت ابلهی است
صحبت از موسا و عیسا و محمد نابجاست
قرن موسی چنبه ها است
من که از پژمردن یک شاخه گل
از نگاه ساکت یک کودک بیمار
از فغان یک قناری در قفس
از غم یک مرد در زنجیر ، حتی قاتلی بر دار
اشک در چشمان و بغضم در گلوست
وندرین ایام زهرم در پیاله ، زهر مارم در سبوست
مرگ او را از کجا باور کنم؟
//www.suchassea.blogsky.com/1386/08/14/post-12/
جز بغض ، شربت دگری در گلو نبود
M. Saadat NouryThu Jul 21, 2011 03:16 PM PDT
همه ی ایرانیان گرامی
با سپاس و در پاسخ، سروده ای از شهریار تقدیم می شود:
اشکش چکید و دیگرش آن آبرو نبود
از آب رفته هیچ نشانی به جو نبود
مژگان کشید رشته به سوزن ولی چه سود
دیگر به چاک سینه مجال رفو نبود
دیگر شکسته بود دل و در میان ما
صحبت بجز حکایت سنگ و سبو نبود
او بود در مقابل چشم ترم ولی
آوخ که پیش چشم دلم دیگر او نبود
حیف از نثار گوهر اشک ای عروس بخت
با روی زشت زیور گوهر نکو نبود
اشکش نمیمکیدم و بیمار عشق را
جز بغض ، شربت دگری در گلو نبود
آلوده بود دامن پاک و به رغم عشق
با اشک نیز دست و دل شستشو نبود
از گفتگو و یاد جفا کردنم چه سود
او بود بیوفا و در این گفتگو نبود
ماهی که مهربان نشد از یاد رفتنی است
عطری نماند از گل رنگین که بو نبود
آزادگان به عشق خیانت نمی کنند
او را خصال مردم آزاده خو نبود
چون عشق و آرزو به دلم مرد شهریار
جز مردنم به ماتم عشق آرزو نبود
بغض کهنه خواهم شد ، از گلوی خاقانی
M. Saadat NouryThu Jul 21, 2011 03:11 PM PDT
دیوانه ی فرزانه
با سپاس و در پاسخ، سروده ای از پیرایه یغمایی تقدیم می شود که با اشاره به "بر ديده ی من خندی ، کاينجا ز چه می گريد ؟ خندند بر آن ديده ، کاينجا نشود گريان" قصیده ی مشهور خاقانی سروده شده است:
بغض کهنه خواهم شد ، از گلوی خاقانی
تا بگريم از اندوه ، آن چنان که می دانی
بغض کهنه ای ديگر ، پينه بسته ، عصيانگر
تا بجوشد از چشمم ، چشمه های مرجانی : پیرایه یغمایی
//www.asre-nou.net/php/view_print_version.php?objnr=16368
چو بغض دشمنانت را ، نهادی در دل تنگم
All-IraniansThu Jul 21, 2011 02:02 PM PDT
چو مهر دوستانت را ، نهادی در دل ریشم
چو باشد مهر ایشانم ، دهد جا نزد ایشانم
چو بغض دشمنانت را ، نهادی در دل تنگم
شود گر بغض آنانم ، برون آرد ز نیرانم
فیض کاشانی
نگاه یک جهان بر آن دیاران ماند و من ماندم
divanehThu Jul 21, 2011 12:52 PM PDT
Thanks for a very beautiful collection.
سروده هایی با مضمون بغض
M. Saadat NouryThu Jul 21, 2011 12:41 PM PDT
از دوستداران شعر تقاضا می شود هرگاه سروده ای را با مضمون "بغض" سراغ دارند در صورت تمایل ، در این بخش اضافه نمایند. با سپاس.
ده چیز برون کن از میان سینه
M. Saadat NouryThu Jul 21, 2011 12:38 PM PDT
همه ی ایرانیان گرامی
با سپاس و در پاسخ، سروده ای از خاقانی تقدیم می شود:
خواهی که شود دل تو چون آئینه
ده چیز برون کن از میان سینه
حرص و دغل و بخل و حرام و غیبت
بغض و حسد و کبر و ریا و کینه : خاقانی
تدبیر تو چیست بغض با حب کردن
All-IraniansThu Jul 21, 2011 11:45 AM PDT
تدبیر تو چیست بغض با حب کردن
با هستی خویشتن ، تعصّب کردن
چون می نتوان قصد بدان لب کردن
بنشستن و دایماً ، تعجّب کردن
عطار نیشابوری
برگرد بی تو بغض فضا وا نمی شود
M. Saadat NouryThu Jul 21, 2011 10:33 AM PDT
To All-Iranians
Thank you for your informative comment; please accept this in return
برگرد بی تو بغض فضا وا نمی شود
یک شاخه یاس عاطفه پیدا نمی شود
در صفحه دلم تو نوشتی صبور باش
قلبم غبار دارد و معنا نمی شود: مریم حیدرزاده
Dear Anahid
by M. Saadat Noury on Thu Jul 21, 2011 10:30 AM PDTThank you for your kind comment. On these "ghamangeez" times that you are referring, I am confident that these bad days will stop, and these bad days will end!
بغض کردن و بغض گرفتن
All-IraniansThu Jul 21, 2011 07:15 AM PDT
//www.loghatnaameh.com/dehkhodaworddetail-974ba989c7244bde9ab0bb04fa365873-fa.html
Great poems Ostaad Sadat Noury
by Anahid Hojjati on Thu Jul 21, 2011 06:47 AM PDTWhat a great collection of poems. Indeed, these are "ghamangeez" times for Iranian sarayandegan. Thanks for sharing.