کفش ها : در زنجیری از سروده ها


Share/Save/Bookmark

M. Saadat Noury
by M. Saadat Noury
11-Jul-2010
 

xxx

گر چه ممکن است اندکی نا مانوس و یا دور از ذهن باشد اما کفش هم در شعر پارسی ، جا و مکان و منزلتی دارد ، البته نه به اندازه ی دل و جان و بوسه و لب ! سروده هایی ازبرخی شاعران پارسی گوی را درباره ی  کفش با یکدیگر مرور می کنیم:

منوچهر یک هفته با درد بود
دو چشمش پر آب و رخش زرد بود
بهشتم بیامد منوچهر شاه
بسر بر نهاد آن کیانی کلاه
همه پهلوانان روی زمین
برو یکسره خواندند آفرین
چو دیهیم شاهی بسر بر نهاد
جهان را سراسر همه مژده داد
به داد و به آیین و مردانگی
به نیکی و پاکی و فرزانگی
منم گفت بر تخت گردان سپهر
همم خشم و جنگ ست و هم داد و مهر
زمین بنده و چرخ یار من ست
سر تاجداران شکار من ست
همم دین و هم فره ی ایزدی ست
همم بخت نیکی و هم بخردی ست
شب تار جوینده ی کین منم
همان آتش تیز برزین منم
خداوند شمشیر و زرینه کفش
فرازنده ی کاویانی درفش : فردوسی

گر نبندی زین سخن تو حلق را
آتشی آید بسوزد خلق را
دوستی_ بی‌خرد خود دشمنی ست
حق تعالی زین چنین خدمت غنی ست
شیر او نوشد که در نشو و نماست
کفش او پوشد که او محتاج پاست : مولوی
 
کشید این دل گریبانم به سوی کوی آن یارم
در آن کویی که می خوردم گرو شد کفش و دستارم
ز عقل خود چو رفتم من سر زلفش گرفتم من
کنون در حلقه ی زلفش گرفتارم گرفتارم : مولوی

صاحبدل نیک سیرت علامه
گو کفش دریده باش و خلقان جامه : سعدی

عشق چیست از قطره دریا ساختن
عقل نعل کفش ، سودا ساختن
فکر چیست اسرار کلی حل شدن
کوه کندن در دل خردل شدن : عطار نیشابوری

در زمستان یک شبی بهلول مست
پای در گل می شد و کفشی بدست
سائلی گفتش که سر داری براه
تو کجا خواهی شدن زین جایگاه
گفت دارم سوی گورستان شتاب
زانکه آنجا ظالمی ست اندر عذاب
میروم چون گور او پر آتش است
گرم گردم زانکه سر ما ناخوش است : عطار نیشابوری
 
دیدش چو برهنگان محشر
هم پای برهنه مانده هم سر
در هیکل او کشید جامه
از غایت کفش تا عمامه : نظامی

بر حدت طبعم آفرین کن
گر هجو کسی کنی چنین کن
ای ننگ تمام کفش دوزان
ضایع ز تو نام کفش دوزان : وحشی ‌بافقی

همه پستی ز دیو نفس زاید
همه تاریکی از ملک تن آید
چو جان پاک در حد کمال است
کمال از تن طلب کردن وبال است
چو من پروانه‌ام نور خدا را
کجا با خود کشم ، کفش و قبا را
کسانی کاین فروغ پاک دیدند
ازین تاریک جا دامن کشیدند : پروین اعتصامی

میتوان چون صفر در تفریق و جمع و ضرب
حاصلی پیوسته یکسان داشت
میتوان چشم ترا در پیله قهرش
دکمۀ بیرنگ کفش کهنه ای پنداشت
فروغ فرخزاد

 چه کسی بود صدا زد : سهراب ؟
آشنا بود صدا مثل هوا با تن برگ
باید امشب بروم
من که از بازترین پنجره
با مردم این ناحیه صحبت کردم
حرفی از جنس زمان نشنیدم
من به اندازه یک ابر دلم میگیرد
وقتی از پنجره می بینم حوری
دختر بالغ همسایه
پای کمیاب ترین نارون روی زمین
فقه می خواند
باید امشب بروم
باید امشب چمدانی را
که به اندازه پیراهن تنهایی من جا دارد
بردارم و به سمتی بروم
که درختان حماسی پیداست
رو به آن وسعت بی واژه
که همواره مرا می خواند
یک نفر باز صدا زد سهراب
کفش هایم کو : بر گرفته از شعر"کفش هایم کو؟" سروده ی سهراب سپهری

با گندم وسیب ، کودتا کرد پدر
دیدی چه قیامتی به پاکرد پدر
توشاهد ماجرای عصيان بودی
مادر ، تو بگوچرا خطا کرد پدر ؟
عمری ست برای من سوالی شده است
در کفش خدا ، چگونه پا کرد پدر؟
آن روز که قابيل مرا خنجر زد
بی تاب شد و خدا خدا کرد پدر
امروز اسير گندمم ، سيب کجاست؟
با گندم وسيب ، کودتا کرد پدر: محمد کشاورز معروف به م.سپنتا

کی شود ، خواهی ، حریرین بستری
تا که د رآغوش من ، ‌تو جا کنی
شا دما نه چون به موج _ بو سه‌ ا ی
غنچه ی لب های خود را وا کنی
چون سبکبا را ن ، کنا ر _ سا حلی
خواب آ سوده‌ در ا ین ما وا کنی
با تشعشع های_ بیدار ی _ خویش
یا د _ خوشکامی ازآن رویا کنی
وقت _ رفتن ، با دل _ پر حسرتی
‌کفش ها یت ، آ ورم  تا ، پا کنی
بو سه‌ ا ی  شیرین نشا نی ، یا د گا ر
وعده‌ ی د ید ا ر ما ، فردا کنی :  بر گرفته از شعر"د وبا ره" سروده ی دکتر منوچهر سعادت نوری

ملک شیاطین شده به ظلم و تعدی
آنچه به میراث از آن آدمیان بود
آنک به سر بار تاج خود نکشیدی
گرد جهان همچو پای کفش کشان بود : سیف فرغانی

بر سر بازار عشق آزاد نتوان آمدن
بنده باید بودن و در بیع جانان آمدن
بر سر گنج آن شود کو پی به تاریکی برد
مشعله برکرده سوی گنج نتوان آمدن
جان در این ره نعل کفش آمد بیندازش ز پای
کی توان با نعل پیش تخت سلطان آمدن : خاقانی

جمال زن نه همین زلف پرشکن باشد
نه عارض چو گل و غنچه دهن باشد
نه ژوپ اطلس و نه جامه کرپ ژرژت
نه کفش برقی و نه چین پیرهن باشد
جمال زن به حقیقت کمال و عفت اوست
چنین زنی همه جا شمع انجمن باشد: فخرعظمی ارغون مادر سیمین بهبهانی

چه می‌شد آخر ای مادر اگر شوهر نمی‌کردم
گرفتار بلا خود را جه می‌شد گر نمی‌کردم
گر از بدبختیم افسانه خواندی داستان گویی
به بدبختی قسم کان قصه را باور نمی‌کردم
زر و زیور فراوان بود و زیر منتم اما
من مسکین تمنای زر و زیور نمی‌کردم
به دل می‌ریختی زهرم به سر می‌کوفتی کفشم
اگر یک تای کفشت را به سر افسر نمی‌کردم: ژاله قائم مقامی

پیچید ناله ی جغد در گوش شب دوباره
شلاق ابر وحشی بر شانه ی ستاره
باز آن اتاق خاموش ، گل های سرخ قالی
در زیر کفش خونین یک لنگه گوشواره
خمیازه های خسته ، چشمان مات ساعت
سلول انفرادی ، نه حرف و نه اشاره : هنگامه امجدیان

جان و دل ، زنجیر شد د ر تر مه بست کوی تو
د ید گا نم شد ا سیر طره ی گیسوی تو
صحبت رشک آوران بیهوده شد برمن از آنک
مانده ام مجذوب لحن و گفته ی نیکوی تو
صد پیا م سبز شا دی ، بر کشد ، ترکیب رنگ
کفش و کیف آ بی و پير ا هن لیمو ی تو
د رمیا ن خوبرویا ن برترين  گوهر ز توست
نا فرید ا یزد به گیتی گوهری ا لگو ی تو :  بر گرفته از شعر"ز مز مه ی عشق" سروده ی دکتر منوچهر سعادت نوری

مجموعه ی گل غنچه های پندار 

xxx


Share/Save/Bookmark

more from M. Saadat Noury
 
Souri

Oh, thanks

by Souri on

Pity, I thought I was about to learn a new Persian word.

But I'll be content with the "Banoo" lable as well :)

You are so kind!


M. Saadat Noury

Dear Souri Banoo

by M. Saadat Noury on

Gosh, it is a mistake for sure; sorry about that. Thanks you brought it up. You are Souri Banoo, Lady Souri, as always. Thanks again.


Souri

Dear Dr Saadat Noury

by Souri on

May I ask you what "Baboo" means?

I had never heard this word until you called me with that name. First I thought that was a typo mistake, but now I am curious to know its meaning as you  mention this whenever you call my name :)

Thank you so much.


M. Saadat Noury

Thank you all

by M. Saadat Noury on

WHO visited this thread. My thanks also go to Souri Banoo, Rad Lanjani, All-Iranians, goltermeh, Ladan Farhangi, Homan Mohabadi Ebrahimi, Baharan, Monda, Azadeh Azad, and Mitra Northcal for their supportive comments and very interesting links.

PS: More Persian poems on Kafsh were also selected and added to the original page.


goltermeh

کفش خونین از هنگامه

goltermeh


پیچید ناله ی جغد در گوش شب دوباره
شلاق ابر وحشی بر شانه ی ستاره
باز آن اتاق خاموش ، گل های سرخ قالی
در زیر کفش خونین یک لنگه گوشواره
خمیازه های خسته ، چشمان مات ساعت
سلول انفرادی ، نه حرف و نه اشاره : هنگامه امجدیان


Rad Lanjani

کفش و کیف آ بی و پير ا هن لیمو ی تو

Rad Lanjani


صحبت رشک آوران بیهوده شد برمن از آنک
مانده ام مجذوب لحن و گفته ی نیکوی تو
صد پیا م سبز شا دی ، بر کشد ، ترکیب رنگ
کفش و کیف آ بی و پير ا هن لیمو ی تو
د رمیا ن خوبرویا ن برترين  گوهر ز توست
نا فرید ا یزد به گیتی گوهری ا لگو ی تو
منوچهر سعا دت نوری

Reference: //iranian.com/main/blog/m-saadat-noury-21


Rad Lanjani

A Fantastic Collection

by Rad Lanjani on

of poems on Shoes, thank you for sharing. I will post another poem of yours that I like it very much and you referred to the blue shoes on that poem!


mitra northcal

Azadeh's poem about shoes is beautiful.

by mitra northcal on

 

 I just read Azadeh's poem about shoes. It is beautiful and I especially like the ending: 


Hell is but, I can taste it,
A span of life so wasted
In the worry for the shoes
When the feet are wholly bare
Of the thought of wandering
Across the desert of love.


mitra northcal

This one was written by me and is about suicide

by mitra northcal on

 


اینجا امروز مردی مرده است

                        
وقتی آدمی پا می نهد به مرگ
آنگه که تنش می خورد به سنگ
وقی شناسند انسانی با کفش او
وقتی دوستان در آه و گریه اند
وقتی یک زندگی می شود
سوژه پچ پچ
یا موردشایعه
وقتی پسرگریان آید
تاکند نگاهی
بر پیکر بی جانِ پدر
اکنون وقت , وقت گریه است
آخر این جا دوستی , شوهری , یک پدر
اینجا امروز مردی مرده است


Azadeh Azad

Thank you, Manouchehr

by Azadeh Azad on

And this is my poem on Shoes: 

 //iranian.com/main/2008/shoes

Azadeh


All-Iranians

Very Thoughtful

by All-Iranians on

Thank you for sharing.


All-Iranians

جان در این ره نعل کفش آمد بیندازش ز پای

All-Iranians


بر سر بازار عشق آزاد نتوان آمدن
بنده باید بودن و در بیع جانان آمدن
بر سر گنج آن شود کو پی به تاریکی برد
مشعله برکرده سوی گنج نتوان آمدن
جان در این ره نعل کفش آمد بیندازش ز پای
کی توان با نعل پیش تخت سلطان آمدن : خاقانی


All-Iranians

گرد جهان همچو پای کفش کشان بود

All-Iranians


ملک شیاطین شده به ظلم و تعدی
آنچه به میراث از آن آدمیان بود
آنک به سر بار تاج خود نکشیدی
گرد جهان همچو پای کفش کشان بود : سیف فرغانی


Monda

با تشعشع های_ بیدار ی _ خویش

Monda


Fascinating existential metaphors for empathy, giving of self, connecting with the force, humanity, ...!  Thanks for sharing yours and theirs.


Baharan

لنگه کفشی برای تو کافی بود

Baharan



Baharan

لنگه کفش پاره ی من

Baharan



Baharan

To Ladan Farhangi

by Baharan on

Thank you for your posts; I am also going to post some of my own favorite poems on Shoes.


Baharan

Nice Work

by Baharan on

Thank you for sharing.


Ladan Farhangi

ازگمان و حدس و باور٬ لنگه کفش

Ladan Farhangi



Ladan Farhangi

شعر لنگه كفش

Ladan Farhangi



Ladan Farhangi

Thank you Dr Noury

by Ladan Farhangi on

I liked all of them; I will post my own selections later.


Souri

Thank you Dr Saadat Noury

by Souri on

I liked you poem and the one of Sepanta the most.

Kafsh ham ajab arj o ghorbi dashto ma nemidounestim :)


Homan Mohabadi Ebrahimi

A Poem on Soccer Shoes!

by Homan Mohabadi Ebrahimi on

My Soccer Shoes
As I walk on the field,
Ready to play,
I think myself,
Will I play hard today?
Will I be fierce, pumped, passion
Filled,
Or will I stand there and just get killed?
Then I think to myself,
What would my shoes say?
I think they would say I would play
Hard today!
They would say would say I would
Be hungry to fight for the ball, I
Would go through my opponent like they aren't there at all.
Whistle blows, muscles tighten,
My body surges,
The goal is in sight.
By Ally Dutton
//www.fundamentalsoccer.com/members/PlacerPoem2.html


Homan Mohabadi Ebrahimi

Ostaad

by Homan Mohabadi Ebrahimi on

It is truly an excellent collection; thank you for sharing.