حرف نا هنگام

Manoucher Avaznia
by Manoucher Avaznia
24-Nov-2008
 

چه کسی همهمه مرغ و بهاران را دید؟

چه کسی خوش خبر آمدن باد صبا را می داد؟

مگر او در خواب است؟

ماه آذر اینجا ست.

برگها از قدمش پا به گریزند همه. 

 

تا مه فروردین

پیش رو راه دازی داریم.

سفر دور و درازی خواهد

تا دم جانده فروردین ماه.

صحبت از باد بهاران زود است.

بهمنی نامده است.

گل و سبزه همگی پرده نشینند هنوز.

سخن از کوچ بزرگ غازان

حرف ناهنگامی ست.

 

درهمه حال، رفیق؛

دلم از شوق طلب جز مه خرداد نبیند هرگز.

و یقین می دارم

روز پرمیمنت باده گساری اینجا ست؛

و شب چهره فروزی همراه.

رنج را باید شست.

چه کسی بود ندا داد: "زمستان آمد"؟

 

سوم آذرماه 1387

اتاوا

 

 


Share/Save/Bookmark

Recently by Manoucher AvazniaCommentsDate
زیر و زبر
6
Nov 11, 2012
مگس
-
Nov 03, 2012
شیرین کار
-
Oct 21, 2012
more from Manoucher Avaznia
 
Manoucher Avaznia

ابی جان؛

Manoucher Avaznia


ای خوش آن باده ی دوشینه که با هم خوردیم

لذت همدلی و مهر  که با هم بردیم

همه شب جوش زدیم تا دم بیدار سحر

آخر الامر چو دیدیم نه صافیم؛ دُردیم 

جای صد شکرکه خود نیک به جوش آمده ایم

اگر این جوش نبودیم، چو خاک افسردیم.


Manoucher Avaznia

ابی جان؛

Manoucher Avaznia


کجا با این شتاب.  هنوز سر شب لاتاست.  چه خدا حافظی. ما را بُراندی.  دیگر چیزی در چنته ما نمانده است. در هر صورت شاد باشی.

 

خنک آن صحبت دوشینه که خوش بر پا بود

و میان من و یاران چه حکایتها بود

حکمت عشق همی رفت ز زبانی به زبان

شور یک همدلی در صورت ما پیدا بود 

دوش رفت و سر آمد سخن عشق کنون

باز رو می کند آن بخت که دی با ما بود


ebi amirhosseini

خداحافظ

ebi amirhosseini


در گوشه ای از آسمان ابری شبیه سایه ی من بود
 ابری که شاید مثل من آماده ی فریاد کردن بود
 من رهسپار قله و او راهی دره تلاقی مان
پای اجاقی که هنوزش آتشی از پیش بر تن بود
خسته مباشی پاسخی پژوک سان از سنگ ها آمد
این ابتدای آشنایی مان در آن تاریک و روشن بود
بنشین !‌ نشستم گپ زدیم ام نه از حرفی که با ما بود
او نیز مثل من زبانش در بیان درد الکن بود
او منتظر تا من بگویم گفتنی های مگویم را
من منتظر تا او بگوید وقت اما وقت رفتن بود
گفتم که لب وا می کنم با خویشتن گفتم ولی بعضی
با دستهای آشنا در من بکار قفل بستن بود
و خیره بر من من به او خیره اجاق نیمه جان دیگر
 گرمایش از تن رفته و خکسترش در حال مردن بود
گفتم : خداحافظ کسی پاسخ نداد و آسمان یکسر
پوشیده از ابری شبیه آرزوهای سترون بود
تا قله شاید یک نفس باقی نبود اما غرور من
 با چوبدست شرمگینی در مسیر بازگشتن بود
چون ریگی از قله به قعر دره افتادم هزاران بار
اما من آن مورم که همواره به دنبال رسیدن بود


ebi amirhosseini

Manucher Aziz.

by ebi amirhosseini on

در دل میخانه سخت ولوله افتاد
 دختر رقاص تا به رقص در آمد
 گیسوی زرین فشاند و دامن پر چین
 از دل مستان ز شوق ، نعره برآمد
 نغمه ی موسیقی و به هم زدن جام
قهقهه و نعره در فضا به هم آمیخت
پیچ وخم آن تن لطیف پر از موج
آتش شوقی در آن گروه برانگیخت
لرزه ی شادی فکند بر تن مستان
 جلوه ی آن سینه ی برهنه ی چون عاج
پولک زر بر پرند جامه ی او بود
 پرتو خورشید صبح و برکه ی مواج
آن کمر همچو مار گرسنه پیچان
 صافی و لغزنده همچو لجه ی سیماب
 ران فریبا ز چک دامن شبرنگ
 چون ز گریبان شب ، سپیدی ی مهتاب
رقص به پایان رسید و باده پرستان
دست به هم کوفتند و جامه دریدند
گل به سر آن گل شکفته فشاندند
 سرخوش و مستانه پشت دست گزیدند
دختر رقاص لیک چون شب پیشین
 شاد نشد ، دلبری نکرد ، نخندید
 چهره به هم در کشید و مشت گره کرد
 شادی ی عشاق خسته را نپسندید
دیده ی او پر خمار و مست و تب آلود
 مستی ی او رنگ درد و تلخی ی غم داشت
 باده در او می فروزد ، گرم و شرر خیز
حسرت عمری نشاط و شور که کم داشت
 اوست که شادی به جمع داده همه عمر
 لیک دلش شادمان دمی نتپیده
 اوست که عمری چشانده باده ی لذت
خود ، ولی افسوس جرعه یی نچشیده
اوست که تا نالهاش غمی نفزاید
سوخته اندر نهان و دوخته لب را
اوست که چون شمع با زبانه ی حسرت
 رقص کنان پیش خلق ، سوخته شب را
آه که باید ازین گروه ستمگر
 داد دل زار و خسته را بستاند
 شاید از این پس ، از این خرابه ی دلگیر
 پای به زنجیر بسته را برهاند
 بانگ بر آورد ای گروه ستمگر
 پشت مرا زیر بار درد شکستید
تشنه ی خون شما منم ، منم آری
گل نفشانید و بوسه هم نفرستید
 گفت یکی ،‌ زان میان که : دختره مست است
 مستی ی او امشب از حساب فزون است
 آه ببین چهره اش سیاه شد از خشم
 مست ... نه ، این بینوا دچار جنون است
باز خروشید دخترک که : بگویید
 کیست ؟ بگویید از شما چه کسی هست ؟
 کیست که فردا ز خود به خشم نراند
نقد جوانی مرا چو می رود از دست ؟
کیست ؟ بگویید ! از شما چه کسی هست
 تا ز خراباتیان مرا برهاند ؟
 زندگیم را ز نو دهد سر و سامان
دست مرا گیرد و به راه کشاند ؟
گفته ی دختر ، میان مجمع مستان
بهت و سکوتی عجیب و گنگ پرکند
پاسخ او زان گروه می زده این بود
از پی لختی سکوت .... قهقهه یی چند

************

 

سیمین بهبهانی


Manoucher Avaznia

Ebi Jaan;

by Manoucher Avaznia on

Finally, after some long time, I came up with this.  I do not know if it makes sense:

 

ای شب بدان که این ناله درد نیست

مشتاق دردم و درمان نمی خرم

تا آفتاب آن چهره بر آید ز مشرقم

بیدار ماندم و جور نگهبان که می خرم


Manoucher Avaznia

You are right

by Manoucher Avaznia on

I was put sar'e kaar.  Perhaps, I need eyeglasses.


Souri

Ebi jan...

by Souri on

Chi shode emshab mesle inke dobare :O) mast kardi !!

I know this is the influence of those romantic poems of Manouchehr aziz. All the poems you have choose until now were so great and meaningful. Thank you. 

I believe Manuochehr love to do "moshaereh" with you. You have a great sense of poetry and a vaste knowlege. 

Could you now bring a very very nice and beautiful poem, for the " hosn khetaam barnameh" ?

Something, hopeful and joyful? Something which also reflect this time of " Thanks Giving" ? Then we will all give thanks to you, dear friend.

We can't have enough of those wonderful poems, posting by you or said by Manouchehr....but all good things would end anyway :D)

BTW: Manouchehr jan, the "jerk" which was posted yesterday, was from an anonymous SarSam. It wasn't even signed as "SAMSAM"...

Some people have too much time to spend here, you know ?They like to play with some other readers.

Our dear Samsam has different ideas, but we know him enough to not get in those traps.

Shab hamegi khosh, and Happy Thanks Giving to all who live in America (I'm leaving tomorrow to joins family in VA for that event, too)


Manoucher Avaznia

پارسی گوی مرا

Manoucher Avaznia


پارسی گوی مرا بین که با یک غزلش 

سر و سامان بدهد حال پریشان مرا


Manoucher Avaznia

ابی جان؛

Manoucher Avaznia


تا چشم مرا روشنی از روی تو افتد 

حالی به نظر بهتر از آن مهرگیا باش

 


ebi amirhosseini

مهرگیا

ebi amirhosseini


 

Sepaas for the nice poem 

ای ماه شبی مونس خلوتگه ما باش
 در اینه ی اهل نظر چهره نما باش
 کار دل ما بین که گره در گره افتاد
 گیسو بگشا و بنشین ، کارگشا باش
 جامی ز لب خویش به مستان غمت بخش
 گو کام دل سوخته ای چند روا باش
ای روح مسیحا نفسی درنی ما دم
 در سینه یاین خالی خاموش نوا باش
چشمم چو قدح بر لب نوشت نگران است
 ای ساقی سرمست شبی نیز مرا باش
 مستیم و ندانیم شب از چند گذشته ست
 پرکن قدحی دیگر و بی چون و چرا باش
 ای دل ز سر زلف بتان کار بیاموز
 با این همه زنجیر به رقص ای و رها باش
 چون خال که بر کنج لب یار خوش افتاد
 ای نکته تو هم در دهن دوست بجا باش
ایینه ی ما زنگ کدورت نپذیرد
 ای غم به رخ سایه سرشکی ز صفا باش
تا زنده دلان داروی دل از تو بجویند
 ای شعر دل انگیز همان مهرگیا باش

************

  هوشنگ ابتهاج


Manoucher Avaznia

Samsam Jaan;

by Manoucher Avaznia on

Of course, I will never use those names instead of what you have chosen.  Believe or not, (perhaps last night) I think I saw a comment and a poem in this blog under name Samsam.  I cannot find it now though.  Perhaps, I am out of my right mind.  I thank you for clarifying this.


samsam1111

Manoucher

by samsam1111 on

I had not intention of hurt you.  Since I have almost no source at hand, I thought perhaps your name has semetic roots.  I surmised that from two Saad's in the name.  And, that was a very honest question and I love to know the answer.  Just wanted to remove this, possible, misunderstanding

Pal, I,m sorry to sound ignorant, but have no clue what you are talking about . you hurting me? ..why do you think that...as for my name if you are refering to is literaly sam+sam(long history) and only a nick name, but you can call me Sia..any how , Sarsam is not me ..he is Ainollah bii mokh & unfortunate for a patriot gentleman like Ebi , his hamshahri .

Cheers !!!


Manoucher Avaznia

Souri Jaan;

by Manoucher Avaznia on

Can you please mediate a peace between Ebi and me?  He has no mercy on my Javaanee.  I write this poem as a reward.

 قاصدک خوش خبر ازمنزل یاران آورد.

قطره ای درس سیاست آموخت.

راه دوری تا ما

یکنفس تاخته بود.

بر در و کوه و بیابان می خواند:

ابر ها درراهند

مژده ی بارش باران دارند.

قاصدک موسم روییدن گل را به چمن می دانست.

روز پرواز کبوتر ها را

خوش شمارش می کرد.

قاصدک مژده روییدن داشت.

قاصدک جوهره ی ماندن داشت.

 

گرچه، او رفته کنون

مرده ریگش بر جاست.

شهر بیدار همیشه  داند

رد پایش با ماست.

 

 

 

 


Manoucher Avaznia

Samsam Jaan;

by Manoucher Avaznia on

I had not intention of hurting you.  Since I have almost no source at hand, I thought perhaps your name has semetic roots.  I surmised that from two Saad's in the name.  And, that was a very honest question and I love to know the answer.  Just wanted to remove this, possible, misunderstanding.


samsam1111

Manouchehr

by samsam1111 on

There is this character  going around by anonymous posts mimicking my username as Sarsam1111 (olagh) to ridicule my views many times in the last few days... If He has left a comment here earlier please know that it,s fake & it,s the work of this juvenile well known gang on this site obcessed with me . I guess JJ knows about it and is having fun :). sorry to barge in pal . Cheers! 

Dear Killjoy; Thank You for clarifying it earlier . This site is becoming amazingly juvenile .


ebi amirhosseini

For Manuchehr Jaan

by ebi amirhosseini on

 آن نواساز نو ایین چو شود نغمه سرای
سرخوش از ناله مستانه کند جان مرا
شیوه باد سحر عقده گشایی است رهی
شعر پژمان بگشاید دل پژمان مرا


Manoucher Avaznia

Ebi Jaan;

by Manoucher Avaznia on

I owe you guys a lot too.  Your kindness is overwhelming.  Vaam is Vaam, Brother. Please, keep my mind refreshed with your wonderful posts. 


default

My Compatriots In Exile,

by Killjoy (not verified) on

Dear Manouchehr,

Keep up the wonderful work. Doubts seem to have become part and parcel of our constant struggle called, living in exile.

Dear Souri,

You're welcome! "deh" was meant as a joke!

Dear Ebi,

Zahmat daadim!


ebi amirhosseini

Manucher Aziz.

by ebi amirhosseini on

Mine are Gharzi,yours are original talent!

like Chinese(Gharzi) carpet & Persian carpet !.

cheers


Manoucher Avaznia

ابی؛

Manoucher Avaznia


ای از خدا بی خبر؛ اول بگذار فکر کنم به جواب شعر اولت.  اینجوری که تو پیش میری جوان نازنین مردم را با حمله مغزی به درک واصل می کنی.  بی دین، بی ایمان به جوانی من رحم کن.  مگر کارخانه شعر باز کردی پسر.

ابی جان امیدوارم از شوخی بیمزه من دلگیر نشوی.  هنوز چکامه ای برای چکامه ی نخستت دست و نکرده ام. دیگر به این امامزاده نمی توان دخیل بست. آقا؛ شفا نمی ده. 

 

قربانت.


ebi amirhosseini

For dear killjoy !! Baa ejaazeh Maanushchehr aziz...

by ebi amirhosseini on

 قاصدک

*************

قاصدک ! هان ، چه خبر آوردی ؟
از کجا وز که خبر آوردی ؟
 خوش خبر باشی ، اما ،‌اما
گرد بام و در من
 بی ثمر می گردی
انتظار خبری نیست مرا
 نه ز یاری نه ز دیار و دیاری باری
برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس
 برو آنجا که تو را منتظرند
 قاصدک
در دل من همه کورند و کرند
 دست بردار ازین در وطن خویش غریب
 قاصد تجربه های همه تلخ
 با دلم می گوید
 که دروغی تو ، دروغ
 که فریبی تو. ، فریب
 قاصدک 1 هان ، ولی ... آخر ... ای وای
 راستی ایا رفتی با باد ؟
با توام ، ای! کجا رفتی ؟ ای
راستی ایا جایی خبری هست هنوز ؟
مانده خکستر گرمی ، جایی ؟
 در اجاقی طمع شعله نمی بندم خردک شرری هست هنوز ؟
 قاصدک
ابرهای همه عالم شب و روز
 در دلم می گریند

  

***********

 

اخوان ثالث

 

 


Manoucher Avaznia

Killjoy Jaan;

by Manoucher Avaznia on

Thank you for the nice comment.  I owe your encouraging words a great deal. I don't know about this part of Late Akhavaan's poem, though, I believe we need to positively look at the world.  Am able to keep up with this belief?  I have serious doubts, but I will try my best.  So, I say:

 

قاصدک شادی سرزنده ی کوهستان بود

حامل خوش خبر آمدن باران بود

 

 

 

 


Souri

dear Killjoy

by Souri on

Thanks for bringing this beutiful poem of Saales, to my mind again.

I love Akhavan Saales's work, especially " Chavoshi" and "Ghaasedak"

and this was very well said, in response to Manouchehr jan's wait for Spring.

and Yes, it is " dar dele man, hame khornand o karand".

Regards,


default

Dear Manouchehr,

by Killjoy (not verified) on

In my other comment I meant to say, I like your poetry very much.


default

Dear Manouchehr,

by Killjoy (not verified) on

I think there's a misunderstanding, here. The individual down bellow isn't "Samsam."

Please check the name again. This man/woman who is trying to be funny is "SaRsam."

I haven't heard of SamsamIIII for the past several days.

Also:
I liked the poetry very much. There's so much hope in your poems. However, allow me to quote these two lines from another poem by Akhvaan Saales!

"Entezaareh khabari nist maraa."

"Ghaasedak dar deleh(deheh?) man, hameh koorand o karand."


ebi amirhosseini

مانوش چهر جان

ebi amirhosseini


 

 

پرستش

**********************

 

 

ای شب ، به پاس صحبت دیرین ، خدای را
با او بگو حکایت شب زنده داریم
با او بگو چه می کشم از درد اشتیاق
شاید وفا کند ، بشتابد به یاریم
ای دل ، چنان بنال که آن ماه نازنین
آگه شود ز رنج من و عشق پاک من
هر چند بسته مرگ کمر بر هلاک من
ای شعر من ، بگو که جدایی چه می کند
کاری بکن که در دل سنگش اثر کنی
ای چنگ غم ، که از تو به جز ناله بر نخاست
راهی بزن که ناله از این بیشتر کنی
ای آسمان ، به سوز دل من گواه باش
کز دست غم به کوه و بیابان گریختم
داری خبر که شب همه شب دور از آن نگاه
مانند شمع سوختم و اشک ریختم
ای روشنان عالم بالا ، ستاره ها
رحمی به حال عاشق خونین جگر کنید
یا جان من ز من بستانید بی درنگ
یا پا فرانهید و خدا را خبر کنید
آری ، مگر خدا به دل اندازدش که من
زین آه و ناله راه به جایی نمی برم
جز ناله های تلخ نریزد ز ساز من
از حال دل اگر سخنی بر لب آورم
آخر اگر پرستش او شد گناه من
عذر گناه من ، همه ، چشمان مست اوست
تنها نه عشق و زندگی و آرزوی من
او هستی من است که آینده دست اوست
عمری مرا به مهر و وفا آزموده است
داند من آن نیم که کنم رو به هر دری
او نیز مایل است به عهدی وفا کند
اما - اگر خدا بدهد - عمر دیگری
 

 

*****************

 

فریدون مشیری


Manoucher Avaznia

ابی جان؛

Manoucher Avaznia


نه هرگز گذارمت به خویش؛

که در کنج هرهجا

و در پهنه های هر برگ و هر ستیغ

در جست و کاو رایحه ای جانزا

شب را سحر کنم.

 

می جویمت دلیر. 

من این خوی همزاده ی همراه را

بر جایگاه بی همال ایمان

به پرستش نشسته ام.

 


ebi amirhosseini

مانوش چهر جان

ebi amirhosseini


 

 

 

مرا بگذار
 به خویشتن بگذار
من و تلاطم دریا
 تو و صلابت سنگ
 من و شکوه تو
ای پرشکوه خشم آهنگ
من و سکوت و صبوری؟
من و تحمل دوری ؟
مگر چه بود محبت
 که سنگ سنگش را به سر زدم با شوق ؟
من از هجوم هجاهای عشق می ترسم
امید بی ثمری خانه در دلم کرده ست
به دشت و باغ و بیابان
به برگ بر گ درختان
 و روح سبز گیاهان
 گر از کمند تو دل رست
 دوباره آورم ایمان
 که عشق بیهوده ست
 مرا به خود بگذار
 مرابه خک سپار
 کسی ؟
نه هیچ کسی را دگر نمی خواهم
خوشا صفای صبوحی
 صدای نوشانوش
 ز جمله می خواران
 خوشا شرار شراب و ترنم باران
گلی برای کبوتر
گلی برای بهاران
گلی برای کسی که مرا به خود می خواند ز پشت نیزاران

  

*************

 

حمید مصدق


Manoucher Avaznia

ژالهوجان؛

Manoucher Avaznia



 

سلامی از من ای یاران؛

منم همدرد و هم دل در دل این تیره راه بی بن و فرجام

به سنگ و ابر و بر هر دانه باران

سلامی می دهم تفتان.


Manoucher Avaznia

ابوالفضل گرامی؛

Manoucher Avaznia


سپاس.

زمستان نیست.

توفان نیست.

هلا؛ این رزمگاه است: پهنه ی یک آزمایش:

یک غریو تندرآسان است.

  گرمی هر روزگار نو

میوه ی پیکار سخت و بی گسست ژنده انسان است.