IRANICA
بزرگداشت دانشنامه ایرانیکا در شمال کالیفرنیا
by Kayvan Izadmehr
سی و پنج سال پیش دولت وقت ایران بعد از یکسری جلسات و صحبتهای اولیه به دکتر احسان یارشاطر استاد آنزمان دانشگاه ماموریت داد تا تدوین و گردآوری دانشنامه کامل و مدونی را در باره ایران شروع کند. کار در ایران شروع شد وتا چهار سال بعد و تا زمان وقوع انقلاب در ایران کار با بودجه دولت ایران ادامه یافت . پس از انقلاب و با قطع شدن بودجه مربوطه مشکلات بزرگی در سرراه تهیه این دانشنامه قرار گرفت . سرانجام کار به بخش ایرانشناسی دانشگاه کلمبیا منتقل شد و بدون کمکهای مالی دو دولت (دولت آمریکا و ایران) و تنها با کمکهای سازمانهای غیرانتفاعی – موسسات پژوهشی و افراد خیر کار تا به امروز ادامه یافت. کاری بزرگ و در عین حال طاقت فرسا که اگر استقامت و پایمردی پرفسور یارشاطر نبود هیچگاه به انجام نمی رسید
>>>
PERSEPOLIS
دوگانهی «مردم فرهيخته / دولت شيطانی»
اما تأثیر مخرب فیلم در نگاه ساتراپی به مردم «عادی» دور و برش نیست؛ بلکه در نگاه گزینشی و مطلقگرای او به هر کسیست که «خودی» (یعنی دوست یا فامیل ساتراپی) نیست. مثلا تظاهرکنندگان ضد شاه در زمان انقلاب یا سربازان ایرانی در جنگ عراق، از دید بصری، سراپا سیاه و بیصورتاند، بدون کوچکترین نقطهی سفید. ولی از این بدتر تصویر کاملا اهریمنی و غیرانسانیست که ساتراپی از هر کسی که به شکلی به حکومت «سیاه» جمهوری اسلامی ربط دارد میدهد: آدمهایی با حداقل ممکن فضای سفید در فیگورشان، زنانی چادری و اخمو با صورتهایی عین همدیگر و مردانی ریشو و اخمو، همه با اسلحه و باز هم همه دقیقا شکل همدیگر.
>>>
1+1
"I am Jean-Paul Sartre and I am your waiter."
This is not going to happen again. I am not going to log on to any dating site as long as I live. After months of research, I finally met a seemingly nice person on line. I made sure to get to know all about her and her family. After over six months of day and night chatting, I knew what she liked and what she disliked. Which primary and secondary schools she attended and from which college she graduated. I knew what books she read and what movies she watched. I was sure I knew her like the back of my hand. So ten days ago I asked her if she would have dinner with me. Last night was our first date
>>>
STORY
"We don't want peace. We want war!"
Fields of battle throughout history where men had fought and died had culminated in the beautiful sand dunes of the Presidio of San Francisco serving as the theater of war for a group of students from Presidio Hill School, and the young man who had brought them there thought that that must have often been the case - that even the sight of the bay in the distance added to the spirit of battle for its participants, rather than contrasted with it. Each group had probably believed that nature was on its side, and nature hadn't been able to tell anyone that it wasn't on either side, or at the least it was on both sides, but most of all it was on the side of those who had laid down their arms, or had never picked them up in the first place. They were the ones most in need of something on their side anyway
>>>
POETRY
مادرم رخشیده بر دنیای مهر
ای نوازشهای تو دریای مهر
ای سرای سینه ات ماوای مهر
داستانهای توبر بالین من
قصه های رستن و نجوای مهر
نغمه های نیمه شبهایت مرا
خوشترین آرامش و آوای مهر
نکته های نغز جاری بر لبت
پایه های عهد پا بر جای مهر
>>>