Date

LEADER

اسباب رهبری آماده می‌شود

سرآغاز تثبیت رهبری موسوی بر جنبش سبز

09-Dec-2009 (8 comments)
پس از اظهارات اولیه آقای موسوی که از سوی بسیاری مورد نقد قرار گرفت، خوش‌بختانه ایشان در موضع‌گیری‌های اخیر خود به صورت واقع‌گرایانه‌ای نه فقط حضور نحله‌ها و گرایش‌های دیگر در درون جنبش سبز را پذیرفته و بلکه آن‌ها را محترم شمرده است. از جمله، آقای موسوی در بیانیه اخیر خود به مناسبت ۱۶ آذر مسایلی را مطرح می‌کند که در پیام‌ها و نوشته‌های پیشین ایشان دیده نمی‌شد، و حاکی از آن است که ایشان ملزومات رهبری یک جنبش توده‌ای را تا حد زیادی پذیرفته است. در این پیام، دیگر از تأکید بر مواضع شخصی خود ایشان، و نفی مواضع کسانی که گونه دیگری می‌اندیشند، خبری نیست. >>>

PRISONER

Write Mehrnoosh!

The “Truth is Your Salvation”

09-Dec-2009 (7 comments)
Write Mehrnoosh. Write on the interrogation forms marked with “Truth is Your Salvation.” Perhaps this time, if you are truly honest, they will set you free. Write my sister. Write that we were a few women, who dreamed of an equal world, a more feminine world. Write that we could no longer tolerate the insults and injuries resulting from discrimination. Write that we believe a better world is only possible through equality. Write that we had dreams>>>

BOOK

Bone Worship

Excerpt from forthcoming novel

09-Dec-2009 (one comment)
It’s Sunday and time for the phone call to Iran. I sit in my room and listen through the thin wall. I can tell you exactly what he’ll say, but I don’t know what any of it means. It’s a script. Though I can’t speak the language or translate the dialogue, I have heard him say the same things for so many years that I can repeat it—even mimic the sing-song voice and the pauses between questions and answers. Both my father’s parents are there when he calls, and usually also some brothers and sisters>>>

STORY

آن سیب که گاز  زدم

می دانست که خودکشی کرده و خود را ار پنجره اتاقش به بیرون پرت کرده اما زمان ایستاده بود

09-Dec-2009 (3 comments)
تصمیمش را گرفته بود. وقتی شعاع مستقیم آفتاب از پنجره ی سمت چپ اتاق صورتش را خراش داد، نمی خواست که از تختش جدا شود. بیدار بود ولی هنوزچشمانش را باز نکرده بود.می دانست که بیدار است اما اگرچشمانش را باز می کرد باید راست درتیغ آفتاب نگاه می کرد. پس تصمیم گرفت با چشمانی بسته بوبکشد. بوی عطر او از شب پیش هنوز بر بالشش مانده بود. سرش را برگرداند و در بالش فرو کرد وبوکشید تا نفسش بند آمد. جرات کرد و آرام دستش را دزدکی به سمت راست تخت دراز کرد. او رفته بود>>>

STORY

تکه ای از ماهی های یائسه

روزها مارسیا برایم زنی است که قرص های ضد بارداری اش را به چاه کنار خانه می اندازد تا ماهی ها زاد و ولد نکنند

09-Dec-2009
شمع های کنار در را به کناری گذاشتم تا برای روشن کردن شان فاصله مابین پنجره و در را کمتر بکنم چون مارسیا قبل از اینکه پرده های یشمی را به کناری بزند یاد آوری کرده بود که کبریتی برای روشن کردن شمع های خانه نداریم پس تا قبل از اینکه تاریکی خانه را بغل بکند دست راستم را به داخل صورت خورشید انداختم تا آتشی برای روشن کردن داشته باشم. کاغذ های دیواری پوسیده را از دیوار کندم تا چیزی برای آتش روشن کردن داشته باشم!>>>

POETRY

Gold
09-Dec-2009 (one comment)
Gold is so soft.
As soft and as cold
as your unblemished skin,
as thin as your hair.

Gold is heavy.
Surprised you
when you tossed it in the air
then rushed to follow.
>>>