STORY
چیزی که توجه زن را جلب کرد، نگاه خیره و شیفتۀ او در آخرین لحظه بود
زن هر روز ماشینش را در یک کوچه بنبست پارک میکرد و حدود سه دقیقه پیاده میرفت تا به محل کارش برسد. هوا ابری بود. زن فکر کرد:«امروز حتماً بارون میاد.» در میانۀ راه، مردی را دید که به سویش میآید؛ انگار که درخواستی دارد. به چند قدمی هم که رسیدند، با شنیدن صدای آژیر پلیس، مرد لحظهای سرِ جایش ایستاد، خیره به زن نگاه کرد، سپس ناگهان برگشت و با سرعت از او دور شد
>>>
NOVEL
در این جهان تنها یک آرزو دارم و آن هم خوردن یک شام با تو است
با شروع ماه آذر هوا ناگهان رو به سردی گذاشت. آسمان ابری می شد و گاه باران بشکل نم نم شروع به بارش می کرد. ناجی تا چند روز از خانه خارج نشد. او ارتباط خود را با دنیای بیرون از خانه اش قطع کرده بود و حتی به تلفن هم پاسخ نمی داد. پزشک استفاده از مشروبهای الکلی را اکیداً برای او ممنوع کرده بود. تنها پناه او اکنون موسیقی و رویاهایش بودند. دوست داشت فکر کردن به مرگ و انتظار آن را کشیدن تمام ذهن و اندیشه اش را درگیر خود کند اما مرگ تنها گوشه ای از ذهن همیشه فعال او را سرگرم می کرد
>>>
BEAUTY
Photo essay: Persian model
by
Ghormeh Sabzi >>>
IDEAS
Ferdowsi at risk in the war zone
So you think Ferdowsi wrote the Shahnameh that is on your coffee table? Well, yes and no. No one knows what happened to Ferdowsi’s original manuscript. We can read the work today because copies were copied from copies by hand in the dim light of oil lamps by scribes who couldn’t read each other’s handwriting. Maybe some of the scribes waxed poetic and thought they could improve on Ferdowsi. A few centuries later the printing press came along and the manuscripts became books, fancy re-prints of which found their way to your coffee table. The result is as follows
>>>
POETRY
شباهت های فراوان بین شاعران و مدیحه سرایان زبان فارسی و انگلیسی
چندی پیش مقدّ مۀ کتابی به قلم بیلی کالینز، شاعر توانا و ملک الشّعرای آمریکا بین سالهای ۲٠٠۱ تا ۲٠٠۳ به دلائل چندی توجّهم را بشدّت بخود جلب کرد: ابتدا این که شباهت های فراوانی در آن بین شاعران و مدیحه سرایا ن زبان فارسی و انگلیسی و هم چنین بین وظایف ملک الَّشعرا های ایران و انگلستان یافتم. دو دیگر این که علاوه بر آن شباهت ها ، برداشت جدیدی از شعر و تعریف شعر در آن یافتم که کاملاً بدیع، ناشنیده و منطبق با واقعیّات بود
>>>
POETRY
Trusting my torn walls
I walk into a zero
Filled with hazy light.
Nothingness plays harp
Mirage ties her pretty shoes
Trick has his breakfast.
>>>
LITERATURE
Goli Taraghi at Village Voice in Paris
The evening of Thursday 25 February in Paris was wet and windy. From metro Mabillon I turned left and found myself in the rue Princesse and in front of Village Voice, the Anglo-American bookshop where Goli Taraghi, the Iranian novelist was going to give a talk. This well-known Parisian bookstore organizes lectures by many international writers. I got there over half an hour early. Next door I spotted an eating establishment with plenty of empty chairs. I went in and discovered that it was a fancy hamburger joint with Sri Lankan cooks sporting Saddam Hussein moustaches and French waiters dishing out pseudo-American burgers in pseudo-American accents
>>>
CHARSHANBEH-SOORI
Mousavi and Karroubi’s attempts at navigating the ship of reforms is arriving at a pivotal juncture
With relentless pressure from the right and deterioration of once powerful green movement, Mousavi and Karroubi have been forced to outline their strategy. Finding themselves in a tough position, both men have made it clear that reform is the path they endorse and regime change is not on the agenda of the green movement. This is a tricky balancing act as it forces the duo to reaffirm their alliance to Islamic revolution while trying to keep the coalition of green movement motivated and together
>>>
STORY
گرسنگی بد جوری به هر دو فشار می آورد
آفتاب کم جان زمستان تهران افتاد تو چشم های بسته امیر. یک آن مثل آدم های برق گرفته از جا پرید و از اینکه پسرلندهوری در کارتنش خوابیده کلی تعجب کرد. چندین بار چشمانش را مالید. دیشب خودش تنهائی رفته بود داخل کارتن خالی یخچال. داشت فکر میکرد که این گنده بگ از کجا پیدایش شده. راستش از هیکل پسره ترسیده بود. اصلاً فکر نمیکرد اگر دعوائی در بگیرد، حریفش شود. از وقتی شش ماه قبل از خانه خود در رشت فرار کرده بود، یک شب آرام و قرار نداشت. تازه فکر میکرد تو پارک المهدی در ضلع جنوب شرقی میدان آزادی تهران دارد آرام میگیرد و سری تو سرها در می آورد
>>>
POETRY
این لهجه را می شناسم
با "نون"های گِردش
که چون تورتیای خشکی
زیر دندان خرد می شوند.
در چارشنبه بازار سانتا مونیکا
با عطر ریحان ایران
لوبیا سبز چین
و فلفل سرخ مکزیک
>>>
POETRY
I hear this dialect
With its silent "J"
Singing everywhere.
It is Wednesday's market
Near Santa Monica beach
With the scent of Persian basil
>>>
AUTHOR
Literary award for "Rooftops of Tehran"
As a debut novelist, the selection of my book Rooftops of Tehran for Villanova University’s One Book program was an amazing honor. In its fifth year, earlier selections of this prestigious initiative have included Khaled Hossini’s The Kite Runner in 2005, followed in successive years by Timothy Tyson’s Blood Done Sign My Name, Immaculee Illibagiza’s Left to Tell, and Jeannette Walls’ The Glass Castle. I had no idea, prior to arriving at the campus, how much time and effort had gone into preparing for my visit.
>>>
POETRY
ای به جهان چون علم افراشته
هسته هستی به جهان کاشته
وصف تو را ای همه تو چون کنم
باور یک عمر دگرگون کنم؟
>>>
NOVEL
ناجی این بار دریافت در این طپش و لرزش دلپسند چیزی نهفته است و آن هیجان است
پاییز آغاز شده بود. اما شهر اهواز همانگونه که با بهار بیگانه بود پاییز را هم نمی شناخت. مردم این شهر تنها در سالنامه های خود نام بهار و پاییز را داشتند اما در محیط جغرافیایی و طبیعت محل زندگی با این دو فصل غریبه بودند. یک هفته از بازگشت ناجی به اهواز می گذشت. پس از قطع همکاری و رها کردن سایت او حتی یک تماس تلفنی هم با شرکت نگرفته بود. هر چند سه هفته برای شرکت کار کرده و مبلغی طلبکار بود اما این مبلغ برای او ارزشی نداشت. می دانست برای کار و پول درآوردن رنج سفر و حضور مجدد در یک پروژه را به جان نخریده بود
>>>
PHOTOGRAPHY
Photo essay: People, places & things
by Mehdi Rahmat
>>>
STORY
سمیه به شوهرش سرکوفت میزد که آدم بهتر از مرغ فروش سراغ نداشتی؟
وقتی صدیقه گفته بود اِلا و بِلا زن مرغ فروش نمیشود، پدرش چند مشت و لگد به او زده و گفته بود: "غلط میکنی." وقتی گفته بود اگر مجبورش کنند، خودش را آتش میزند، پدر با شلاق به جانش افتاده و گفته بود: "مگه شهرِ هِرته که بالای حرف بابات حرف بزنی؟ اگه زنش نشی، خودم آتیشت میزنم." مادرِ صدیقه، برادرِ بیمارش اسماعیل که همیشه چسبیده به مادر حرکت میکرد و ملیحه خواهر کوچکتر هم که خواسته بودند جلوی پدر را، در یورش با کمربند بگیرند، چند ضربۀ شلاق نوشِ جان کرده و تا یکی دو روز جای شلاق را مالش میدادند
>>>
POETRY
For my brilliant B-bestowing buddy who bought me a laptop ridding me of the old one - bereft of the all important B key!
Bosom buddies bleeding
Baring breasts to beastly
Baton bearing bullies
Bent on death.
Behind burdened
Brotherhood we stall
Buying time to bury fears
>>>
PROFILE
Who was Fereidoun M. Esfandiary?
by Benjamin Tiven
“No civilization of the past was great,” Esfandiary insisted. “They were all primitive and persecutory, founded on mass subjugation and mass murder.” Against a tide of books warning of global crisis, decline, and alienation, Esfandiary proclaimed the first Age of Optimism. Technology would universalize abundance; nations would disappear; identities would shift from cultural to personal. “The young modern is not losing his identity. He is gladly disencumbering himself of it,” he wrote. “In the 21st century, no one will say ‘I’m Egyptian, or Romanian, or American,’ but ‘I’m global,’ or ‘I’m moon-based,’ or ‘part Martian.’”
>>>
NOVEL
ناجی نگاهی به صورتش انداخت و با خود می گفت این شاید آخرین نگاه بود
جلسه دوم خانم معلم روسریی آبی بر سر داشت و جلسه سوم روسریی سرخ. اما در جلسه چهارم که در اولین روز هفته برگذار شد مقنعه ای سیاه به سر داشت هر چند تا حد ممکن آن را عقب کشیده بود و موهای سیاهش کاملا از سرپوش سیاهش متمایز بودند. خانم معلم در این چهار جلسه نشان داده بود کارش را خیلی خوب بلد است و مهارتی کامل و ستایش انگیز در تدریس زبان انگلیسی دارد. از همان ابتدا گفته بود که انگلیسی را با لهجه آمریکن تدریس خواهد کرد که لهجه مورد علاقه اش بود و آن را زیباتر از لهجه بریتیش می دانست
>>>