ANGELS
هی رفیق جان باور کن ما هنوز زنده ایم
نردبان چوبی آسمان را نگاه کردم که خیس از آب باران شده بود و فرشته ها بی آنکه نام مرا بدانند به نام صدایم کردند و من خوب که نگاهشان کردم آرش و محمد رضا را شناختم. کمی از مستی ام کاستم تا خدای نکرده حمل بر بی ادبی ام نکنند. آخر می دانید همین دو روز پیش خبرش را شنیده بودم که با طناب به دار آویخته شده بودند ولی بیشتر که نگاه کردم نه به گردن شان سرخی پیچیده بود و نه حتی رد تیری بر سینه شان ماسیده مانده بود
>>>
POETRY
Staying awake in the strange horizon
to catch the northern lights
green and red
as it rains on my soul
I remain awake thirsty of holding you tight
Aware of having have to let go
>>>
IRAN
Photo essay: Capturing special moments many of us pass by
by Banafsheh Hejazi
>>>
IRAN
Photo essay: Qom's park and zoo residents
by Mostafa Meraji
>>>
FILM
Women with movies demanding social change
Neshat’s prominent style of magic realism combined with strong elements of female melodrama unfolds a strong tale about societal turmoil and personal nightmares from five female perspectives. I consider Iran as the fifth character, which is highly misunderstood, mistreated, and even raped at the end by fundamentalist forces, very much like the lives of other four characters. Iran in this era stands on the verge of a profound transformation from a poor developing country to an independent wealthy nation with a democratic government
>>>
NOVEL
اینجا ایران است. هم خنده دار و هم گریه دار. غرق در رویا و اوهام و خیال.
حال و روز آقاجان خیلی بد بود. روحیه اش آنچنان خراب و پریشان بود که چندان به آدمهای عاقل نمی ماند. راه می رفت و با خود حرف می زد. بی دلیل می خندید و بی دلیل گریه می کرد. چون خیلی کم غذا می خورد وزن زیادی از دست داده بود. حتی به حمام هم نمی رفت. پیرمرد کارهای تجاریش را تعطیل کرده بود و در خانه نشسته بود. الهه سعی می کرد او را تر و خشک کند و به هر ترتیب ممکن از شدت رنجش بکاهد. آقاجان به او لبخند می زد اما خیلی کم با او سخن می گفت. همه چیز نشان از آن داشت که پیرمرد براستـــــی از زندگی خسته است
>>>
STORY
تا آمدن آمبولانس برایم سرود اینترناسیونال را پخش کن
مهندس افتخاری، شیرین 80 سال را داشت ولی هنوز قبراق و سرپا بود. جزو اولین ایرانی هایی بود که در اواسط دهه 1950 میلادی به آمریکا آمد و از همان ابتدا در لوس آنجلس مستقر شد. روزی را که برای نخستین بار وارد آمریکا شد، کاملاً یادش مانده، 4 ژوئیه 1955 . روز استقلال. ژنرال آیزنهاور داشت دور اول ریاست جمهوریش را طی میکرد و ریچارد نیکسون پر شر و شور معاونش بود. چند ماه دیگر چهار ژوئیه 2010 ،درست 55 سال از ورود افتخاری به آمریکا خواهد گذشت
>>>
Hope startled from nowhere;
As it dared us to witness.
Everyone knows there wasn’t much,
Except for a whisper to wish.
There’s the darkness and chaos;
Theirs has been despair and pain
>>>
POETRY
Never did I think
that with a single call
this paradise of mine
would so utterly sink.
I tried and failed
holding the handle, watching
my eyelids slowly close
to make me disappear.
>>>
NOVEL
اگر قرار بود حرامزداه ای به دنیا نیاید که نسل بشر همان هنگام منقرض می شد
مرگ عزیز باعث شده بود از شدت فشارها بر الهه کاسته شود. برای آقاجان مرگ همسرش نامنتظره و دردناک بود. خفته ای را می ماند که بر اثر شوکی سخت از خواب بیدار شده باشد. بلافاصله پس از پایان مراسم سوکواری و خاکسپاری عزیز تغییر رفتار آقاجان آشکار شد. بسیار بی حوصله و عصبی شده بود. کمتر سر کار می رفت و بیشتر در خانه می خوابید. کم غذا و کم حرف شده بود. او که پیش از این چندان به سروصدای محیط اهمیتی نمی داد اکنون با کمترین بازیگوشی و سروصدای بچه های مهستی خشمگین می شد و آنها را سرزنش می کرد
>>>
BOOK
Preface to Second Edition
Early last summer, the photographer whose work appears on the cover of this book was attacked on the streets in Tehran. He escaped serious injury and arrest but his cameras, including the one that shot this picture, were confiscated. He later emailed his friends a picture of what had remained of his cameras: a lens cover and a piece of chord. Those confiscated cameras had recorded a great deal over the years. The various accounts of these years, recorded from many perspectives, are crucial in understanding the recent events in Iran
>>>
POETRY
زمستان خود را تنها طی می کنم
این روزهای کوتاه و شبهای بلند را
در این سرمای سخت چیزی را نمی توان پنهان کرد
یکی یکی خاطره ها و فکرها آشکار می شوند
>>>
STORY
what does an American think of an Iranian who tries to squeeze every drop of poetry out of their encounter
I don't know what the American man on the street thinks of an Iranian who is trying to squeeze every drop of poetry out of their encounter, who doesn't know what else there is for him to squeeze, because he came at age six and began an American moment which always placed the man on the street at its center, which found that center more precisely the more the man wore how lost and trembling he was, before an Iranian had even walked by. Before an Iranian had even walked by, it was the world that had him looking like that, and I'd walk by and want to tell him - you can make a country out of that, you know
>>>
POETRY
ای پرده نشین بی حجا بم
وی رمز سوال بی جوابم
از خواب گران رهاییام ده
چشمم بگشا که مست خوابم
در حیرتم از تصور خویش
وز باور خود در اضطرابم
>>>
POETRY
ـ تنها زندگی می کنی؟
ـ نه!
با خدا زندگی می کنم
آن بالا، یک، دو، سه
توی اتاقی که بوی ادویه می دهد
و به زمزمه ی دیگ آش دلبسته است.
>>>
POETRY
- Do you live alone?
- No
I am living with God
Up there: one, two, three
In a room filled with scents of spices
And the familiar sound of bubbling pottage
>>>
NOVEL
من آزادی را دوست دارم الهه، و عزیزم این چیزی است که حکومت شوم فعلی از انسان سلب کرده
لحظه ای کنترل فرمان موتور از دست بهرام خارج شد اما با مهارت زود آن مهار کرد و به حالت عادی برگرداند. دلیل این پیشامد الهه بود که در آن هنگام از سر جوانی شوخیش گرفته بود درحالی که پشت بهرام نشسته بود دو طرف کمر او را قلقلک داد. راننده اتومبیل مسافرکشی که عقب آنها حرکت می کرد و نزدیک بود آن دو را زیر بگیرد با خشم روی بوق کوبید و با صدای بلند انواع ناسزاها را نثارشان کرد. بهرام بمحض متعادل کردن موتور بر سرعت آن افزود و بتندی از آن اتومبیل دور شد. در طی دو روز گذشته یک بارش سنگین برف زمستانی همه جا را سپید پوش کرده بود
>>>
1953
Rare book on Abadan and oil nationalization
by
Darius Kadivar >>>