POETRY

خاکستری زدگی
28-Oct-2009 (one comment)
هزاران هزار رنگ
صدها سبز
صدها قرمز
صدها زرد
و تو و کوری رنگ!
از قرمز گفت چه سود
ای چشمهایت آشنا به خاکستری >>>

DESIRE

تلفن زدم

شکل ظاهریش مثل همجنس گراهای زن دیگری که می شناختم نبود

26-Oct-2009 (21 comments)
برای یک دورهء آموزشی یک ماه در شهر دیگری سکونت داشتم. یکی از همکلاسی هام یک زن لاغر و قد بلند و زیبا بود. اسمش زو بود. از روز اولی که دورهء ما شروع شد باهم دوست شدیم. خیلی شوخ طبع و با مزه بود و خیلی با هم می خندیدیم. صبح ها از هتل محل اقامتمان تا ساختمان شرکتی که کلاسها در آن تشکیل می شد پیاده میرفتیم و غروب ها با سایر هم کلاسی ها به شام می رفتیم. وقتی هفتهء سوم دورهء ما آغاز شد، اتفاق عجیبی افتاد>>>

STORY

قائمه های منفرجه

فکرم در هوا شروع به نقاشی کرد

26-Oct-2009 (4 comments)
گفتم دلم را از قفسه ی سینه ام در بیاورم تا شاید اشک های انباشته ام سرریز بشود ولی نشد. گفتم از هم پاشیده شوم تا شاید فرجی شود ولی نشد. آلیسون نگاهم کرد و گفت؛ بهترین کار این است که وقتی از هم متلاشی می شوی به سمت رودخانه ی مرزی بروی و چهار پاره تن ات را به چهار سوق پرت کنی و از فکر همه ی کوچه های بن بست بیرون بیایی چون بهترین کار همینی است که من پیشنهاد کرده ام.>>>

CYRUS

روز کورش بزرگ

روز بزرگداشت حقوق بشر در فرهنگ خردمدار ايران خجسته باد

24-Oct-2009 (2 comments)
من فکر می کنم اعلاميه ی حقوق بشر، و شخصی چون کورش که اولين منادی حقوق بشر بوده است، جدا از همه ی ارزش هایی که با خود دارند، ارزشياب بزرگی برای سنجش زنان و مردان سياسی و اجتماعی زمانه ی ما محسوب می شوند و چون خورشيدی عمل می کنند که بر همه ی تاريکی های تبعيض ها و حق کشی ها می تابد و آن ها را برجسته و روشن می کنند. و با اين ارزشياب است که می توان به تماشای افرادی که اکنون مقابل ما ايستاده اند، چه به عنوان سیاستمدار و شخصيت اجتماعی و چه به عنوان هواداران گروه ها و احزاب مختلف، پرداخت و ديد که کدامين فرد نمره ی رد می گيرد>>>

POETRY

در لحظه ای برهنه
24-Oct-2009
باران سرخ بارد، تا ابر دیدگانم
درد جگر گزا را پنهان نمی توانم
حسرت بدامنم ریخت ظلم زمانه و سوخت
از تارو پود اعصاب، تا مغز استخوانم
خود در فصول باران، چتر پناه بودم
در آفتاب مرداد، تا کیست سایبانم >>>

STORY

 شیر زخمی

تیمسار سرش را بالا گرفت و دقایقی به بنای یادبود شیر زخمی خیره ماند و سپس مثل شمعی فرو ریخت

22-Oct-2009 (8 comments)
شاید نتوان برای دیوانه شدن آدمها تاریخ و ساعت دقیقی را تعیین کرد ولی در مورد تیمسار حمیدی، افسر بازنشسته گارد شاهنشاهی می شود با اطمینان گفت که وی در ساعت 11:25 دقیقه صبح روز چهارشنبه 19 آگوست سال 2009 به وقت سوئیس در شهر Lucerne و یا به عبارتی Luzernدیوانه شد. شاید واژه دیوانه، کلمه مودبانه ای برای وضعیت ایشان نباشد، تیمسار دقیقاً در ساعت گفته شد، فروریخت و از هم پاشید و پرپر شد>>>

CONFUSION

نهضت پرابهام

هر جا افرادی با گرایشهای مختلف دور هم جمع شدند و هركدام چیزی گفتند دمكراسی پدیدار نمیگردد

20-Oct-2009
متأسفانه برخی ابهام این جریان را حسنش میشمرند و مدحش را میگویند، تحت این عنوان كه حركت را فراتر از جبهه گیری های معمول سیاسی قرار میدهد . یا چندصدایی بودنش را میستایند كه به هر سخن و فكری فرصت ابراز میدهد و هیچ گرایشی را از خود نمیراند. باید به آنها یادآوری كرد كه دمكراسی به سخن گفتن همگان میدان میدهد ولی خواست دمكراسی از میان همهمه زاده نمیشود و كلام روشن و محكم میخواهد>>>

STORIES

زیر ُپل بهمنشیر

لذتي همراه با رخوت

20-Oct-2009 (2 comments)
پشت ميز کوچک بوتيک حميد زرگاني داشت کانادا دراي خنک سر مي کشيد. عکس رنگي شاه و فرح زيرشيشه ميز بود. باد خنک کولر حالش را جا آورد. ساق هاي خوش تراش دخترها آنسوي ويترين بوتيک قيامت بود. پشت سرشان اينهمه بيتل! روزنامه فروش سر چهارراه اميري بليطهاي بخت آزمائي را جلو دکه اش به کش بلندي آويزان کرده بود. زني جوان توي کت و دامن آبي روشن از داروخانه آفتاب آمد بيرون براي تاکسي دست بلند کرد>>>

NOVEL

هوس ٦

ستار روی سینه مرد پاسدار نشست.اکنون زمان تاوان پس دادن بود

20-Oct-2009 (4 comments)
چگونه می توانم کار را تمام کنم؟ نخستین ماه بهار به پایان خود رسیده بود و این پرسشی بود که تمام وقت در ذهن ستار می چرخید. ستار نشانی خانه آن مرد پاسدار را خواسته بود اما مریم فقط از محل سکونت او آگاهی داشت. رفتن به آنجا سخت بود. در نتیجه او از نشانی دقیق خانه و حتی مجتمعی که خانه آن پاسدار سپاهی در آن بود نا آگاه بود. ستار دانست که باید به تنهایی عمل کند. در این مورد هیچ کمکی از دختر جوان نمی باید انتظار می داشت. یک روز صبح ماشین را برداشت و به حوالی آن ناحیه رفت>>>

NOVEL

هوس ٥
18-Oct-2009
هر انسانی در بخشهایی از زندگی نیاز دارد از چیزهایی که برایش تکراری شده اند بگریزد. این نیاز امشب ستار را به خانه ای بسیار بزرگ و وسیع که بسیار هم کهنه و کلنگی بود در جنوب شهر تهران کشانده بود. اینجا یکی از قدیمی ترین پاتوقهای او بود. جایی برای نفس کشیدن. جایی برای تفریح و انجام اعمالی که درست یا غلط در هر حال به مذاق حکومت خوش نمی آمدند و همین امر سبب شده بود چنین مخفیگاه هایی در سر تا سر کشور برای مردمی که لحظه ای بدنبال خوشی و فارق شدن از شر و شور دنیا می گشتند ایجاد شود>>>

POETRY

خیمه شب بازی‌
18-Oct-2009 (one comment)
قصه‌هایت همه در ظاهر خوب
ابتکاری مرغوب
دست اول همه از یک گفتار
وعده‌های سر خرمن بسیار
ولی‌ افسوس که از قوه به فعل
از زمین تا به فلک فاصله است >>>

OUTLOOK

نظامی که دیگر نبود

جمهوری اسلامی چاره ای جز سقوط در بستر سپاه نداشت

16-Oct-2009 (12 comments)
رژیم جمهوری اسلامی دیگر وجود خارجی ندارد، هرچند بسیاری هنوز در شوک حوادث ماه های اخیر به سرمی برند و این تغییر رژیم را نمی بینند. از این رژیم تازه می توان به عنوان «حکومت اسلامی» نام برد. نظام حکومت اسلامی با نظام پیش از خود تفاوت هایی اساسی دارد: اولا ً «نظام جمهوری اسلامی» مشروعیت خود را از انقلاب بهمن ۵۷ و مشارکت میلیونی مردم و رای آنها می گرفت. نظام «حکومت اسلامی» فاقد چنین مشروعیتی است و به رای مردم تکیه نکرده و نخواهد کرد>>>

RETRIBUTION

عفو یا انتقام

مسبب فاجعه نه مادر احسان نصراللهی بلکه نظام قضایی حاکم بود

16-Oct-2009 (5 comments)
تراژدی قتل بهنود شجاعی دو رویه دارد. یکی سرنوشت جوانی است که به خاطر دست داشتن در یک نزاع خشونت‌بار در سن زیر 18 سال، به صورت خشن و فجیعی کشته می‌شود. دیگری وضعیت مادر داغدیده‌ای است که مجبور می‌شود (آری، مجبور می‌شود) برای تسلی خاطر خود دست به قتل بزند. و این دومی فاجعه‌ای کمتر از اولی نیست. نظام قضایی ایران بر فرهنگی استوار است که به دوران بدویت بشر بر می‌گردد. در این فرهنگ، مجازات به معنای مدرن جایی ندارد و در برابر جنایت دو، و تنها دو، واکنش وجود دارد: عفو یا انتقام>>>

NOVEL

هوس ٤

زن همیشه میزبان است و مرد مهمان. پس رعایت حالش را بکن

16-Oct-2009
زمستان به اواسط دی ماه رسیده بود. اوج سرما و برف و باران بود اما در قلب مریم و ستار آتشی بر پا بود. آن دو دوست داشتند خود را فریب بدهند و رابطه ای که میانشان برقرار شده بود را فرایندی گذرا و ناشی از نزدیکی دو جنس مخالف در اوج تنهایی و نیاز به آرامش بود نه یک دلبستگی عمیق و همیشگی. هـر دو می دانستند این پیوند سرانجامی ندارد و پس از پایان عهد و قرار باید توسط خودشان از هم بگسلد>>>

DERAKHSHAN

چو عضوی به درد آورد روزگار...

دفاع از حسین درخشان و اعتراض به حکم اعدام او وظیفه ی هر انسان آزادی خواهی است

14-Oct-2009 (43 comments)
نزدیک به یک سال از دستگیری حسین درخشان میگذرد. ابتدای دستگیری اش در وبلاگشهر گرد و خاک زیادی به پا شد . بعضی او را خائن به ملت و بعضی او را پدر ملت و بعضی او را ناجی افسانه ای خواندند. من در دسامبر سال گذشته این مطلب را در مورد درخشان نوشتم. و امروز هم همان احساس را در مورد درخشان دارم. حسین درخشان نه انسان خوبی بود ، و نه دوست خوبی برای انسانهایی که به او اعتماد کردند. ولی حسین درخشان یک انسان است. و یک انسان حتی اگر بد کند و بدی کند و حتی اگر مثل حسین درخشان باشد ، باید از حقوق انسانی اش دفاع کرد. >>>

FACEBOOK