STORY

فواید گیاه خواری

با چاقو رگ گردنش را قطع میکرد. بعد، می‌‌گذاشتش گوشه دیوار

16-Jul-2012 (10 comments)
آنوقتها که هنوز در هر خانه‌ای چهار تا فریزر نبود، مواد غذائ‌ را باید تازه تازه میگرفتیم و روزانه مصرف می‌‌کردیم. بعنوان پسر دوم خانواده، یکی‌ از وظایفم رفتن به مرغ فروشی و خرید تخم مرغ و جوجه خروس بود. مرغ فروشی محل، مغازه‌ای دو نبش بود، که بوی نافذ اوره و بستری از پرهای پنبه ای، آنرا از دور هم مشخص می‌‌ساخت>>>

FOOTBALL

فوتبال گل کوچیک

یک به یک یا دو به دو بازی میکردیم

07-Jul-2012 (6 comments)
دوره دبیرستان، چند سالی‌ که تهران نشین بودیم؛ نزدیک محل مان خیابان بن بستی بود، معروف به "سرازیری". خیابان پهن و دو بانده بود، اما ضلع جنوبی‌اش منتهی‌ میشد به یک جوب بزرگ و یک پل کوچیک. بنابراین بجز ماشین ساکنین محل، ترافیک عبوری نداشتیم>>>

STORY

جنده

پسر داغ دلمو تازه نکن

05-Jul-2012 (5 comments)
من چلو کباب نیستم. یه آدمم. می فهمی؟ می دونی یه آدم از یه رابطه چی می خواد؟ از این که هرازگاهی ببینمت، از راه رسیده نرسیده عین گرگ گرسنه بپری بهم حالم بده. از اینکه کم کم تلفن‌های روزانه هم فراموش شده، آخر شبی میام اینجا، تو تاریک روشنی دندونای تو رو ببینم که بهم لبخند می‌زنه حالم بده.>>>

STORY

رودخانه، پل‌ها و خواب‌ها

خواب اول: رودپيمايي... خواب دوم: سي‌و‌سه‌ پل

29-Jun-2012 (one comment)
آب زير پل‌‌هاي زاينده رود در اصفهان جريان دارد، اما هنوز آن را نديده‌ام. آخرين باري كه پارسال اصفهان رفتم رودخانه خشك بود. فعلا كه آب در جريان است تا زماني كه دوباره قطع شود و دوباره داد همه دربيايد. مردم با دف و دايره به استقبال آب رفتند و عكس‌هاي آن را همه ديده‌ايم>>>

HEDAYAT

نوشتن به زبان افکار

صادق هدایت هنگام نوشتن بوف کور به فرانسه فکر میکرده و به فارسی می نوشته

02-Jun-2012 (one comment)
ماه گذشته مشغول بازخوانی داستانهای صادق هدایت و نسل اول نویسندگان ایرانی در قرن بیستم بودم. برایم شگفت انگیز بود که جوانی که از کودکی با فرهنگ غرب آشنائی داشته و در نوجوانی به اروپا آمده، چگونه ممکن است «حاجی آقا» یا «علویه خانم» را بنویسد؟ آن زبان را از کجا می شناخت؟ آن عبارات را کجا شنیده بود؟ - و این ممکن نیست مگر با تحقیق و یادداشت برداری از زبان مردم >>>

STORY

کنفرانس واشنگتن

شعار جدید در واشنگتن این است: گل کاری کافی است!‌

02-Jun-2012
تعطیلات خوبی برای همه بود. واشنگتن هزینه ها را پرداخت و همه آن پیرمردان و پیرزنان(شما بفرمائید آقایان و خانم های جا افتاده) با ده ها کیلو کاغذ و لپ تاپ های خرابشان به شهرهای مختلف آمریکا و اروپا بر گشتند تا در باره فاز جدید مقاومت دوباره کتابهای رژیس دوبره Régis Debray را مرور کنند. آنها را ترجمه و بعد پرینت بگیرند>>>

AUTHOR

About "Out of the Gray"

Interview with Manoucher Parvin

11-May-2012
First, I wish to tell you a brief story behind this interview. Manoucher Parvin was my professor of mathematical economics at Columbia University some forty years ago. I was a Fulbright Scholar heading to Gdansk Poland to do post-graduate work in foreign trade. Professor Parvin persuaded me to pursue my studies at Warsaw University instead. To my surprise, I was allowed to do that>>>

HEDAYAT

توپ مرواری

بزرگداشت یک صدو دهمین سال تولد صادق هدایت (متولد 17 فوریه 1903 برابر با 28 بهمن 1281 در تهران)

01-May-2012 (one comment)
با وحشت به آئینه نزدیک میشوم. هر دفعه چین تازه ای را در صورتم کشف میکنم. اولین تار موی سفید را دو هفته پیش درست در فرق سرم دیدم. اصلاً باور نمیکردم ولی خود خودش بود. سفید به رنگ برف زمستان و یا به قول مادرم رنگ یخچال ارج. این دفعه باید هر بار که به آئینه نگاه میکنم، وضعیت دندانهایم را هم بازبینی کنم>>>

STORY

پیرمردهای جزیره

زندگی خیلی کوتاه شده خیلی

27-Apr-2012 (2 comments)
صبح خیلی زود بود که از خواب بیدار شدیم. با گربه ی خانم میشیگان صبحانه نخورده از خانه بیرون زدیم تا از ترن سریع جزیره جا نمانیم. تازه گی ها کنار خانه ی ما کوچه ی خیلی باریکی درست کرده اند که فقط دوچرخه سوارها می توانند از میان آن رد بشوند. (خبر خیلی مهمی است خب! ما تو جزیره کوچه های زیادی نداریم) >>>

GHAVAMZADEH

Best Researcher in the World

Translation of a piece by Mazyar Mahdavifar

23-Apr-2012 (8 comments)
It was around the 1370s 1380s period when we finished the theory portion of our studies at the university and entered a hospital as medical students. They divided us up into groups of ten and sent several groups to different hospitals. Some went to Hezaar Takht e Khaabi, some to Farabi, and some to Raazi. I, along with some of the groups that were supposed to do rotations in internal medicine, ended up in Shariati Hospital>>>

STORY

هندسه ترسیمی رقومی

چگونه کشیدن هر خط یک زندگی‌را می‌سازد یا نابود می‌کند

23-Apr-2012 (26 comments)
سال آخر دبیرستان بود و درس عجیب و غریبی بنام "هندسه ترسیمی رقومی". مثل بیشتر محصلین دیپلم طبیعی، به حساب و هندسه بی‌ علاقه بودم، و داشتم از پنجره طبقه چهارم به ساختمان آنطرف خیابان ذل میزدم. معلممان که مانند اغلب دبیران باسواد ریاضی‌، رشتی بود، چند بار صدا زد و حتی یکبار گچ پراند، شاید بجای خیال پردازی به درس "بسیار مهم" او توجه کنم>>>

TITANIC

غرق تایتانیک

مطمئنم که سرنوشت تایتانیک در انتظار همه ماست

15-Apr-2012
وزیر ارشاد بعد از کلی من و من جراتی به خود داد و گفت: قربان امسال مصادف است با یکصدمین سال غرق کشتی مجلل و مسافربری تایتانیک در سال 1912. فیلم های زیادی در این باره ساخته شده ولی آخرین آنها با شرکت دی کاپریو واقعاً محشر است البته این فیلم از محصولات هالیوود است ولی همین هم فرصتی است تا نگاهی به زندگی پر تجمل سرمایه داران آمریکائی و اروپائی در اوایل قرن بیستم بیندازید >>>

STORY

Ashura

Short story winner in UK writer's competition

13-Apr-2012 (2 comments)
That year autumn started with gusts of winds carrying dust, bits of hay and stench of dung. Dark-grey clouds gathered and frowned over the village. Flocks of carrion crows invaded the rooftops, branches of trees, and edges of the walls – cawing incessantly. The village folk were agitated because they were going to commemorate Ashura. Morose-looking, bearded young men were dressed in long, black shirts. Women, wrapped in black chadors, scurried silently in the narrow lanes and alleyways>>>

LOVE

تو که رفتی مه هم رفت

حاضر بودم همه چیزم را بدهم تا امروزم هیچ وقت تا آخر عمرم تمام نشود

11-Apr-2012 (8 comments)
زیر لب به معشوقه ام می گفتم اجازه بده امروز تا آخر عمرمان در خاطر هر دویمان بماند. چون این تن اغوشی نبود یکی شدن در هم بود. حس اینکه با کسی یکی شده باشم امان تازه ای به من داده بود. سالها بود که هیچ کسی نتوانسته بود حس غریب عاشقی را به زبان و درون متلاشی شده ام بچشاند و معشوقه ی شرقی من فقط در چند ساعت به راحتی آب خوردن حسش را در من جاری کرده بود>>>

STORY

جادو

من و جادو در یکی از جشنهای مدرسه با هم آشنا شدیم

01-Apr-2012
در گوشه‌ای از این دنیای درندشت، مامان بزرگ خوبی روی صندلی مخصوصش نشست و به چهار جفت چشم زیبایی نگاه کرد که میهمانش بودند. پیژاماهای خوشرنگ صورتی، آبی، لیمویی و بنفش «جوجه‌ها» اتاق خوابش را رنگارنگ کرده‌اند. همه روی شکم دراز کشیده‌اند. همه دستها را زیر چانه زده‌اند؛ و همه منتظرند که باز هم یکی از داستانهای شیرین مامان بزرگ را بشنوند>>>