پَرسه
در خلوت کوچههای یاد تو پرسه میزنم به شوق گم شدن در کوچه باغی که بی درنگ عطر بینظیر موی تو را میداد افسوس
در خلوت کوچههای یاد تو پرسه میزنم به شوق گم شدن در کوچه باغی که بی درنگ عطر بینظیر موی تو را میداد افسوس
اولین بار که کفر گفتم و در نتیجه توسط خدا سنگ شدم، حدود ۵ ماه پیش بود. داشتم یک فیلم مستند نگاه میکردم که توش
دنباله قسمت اول حاج رحمون از پشت پنجره میدید که چطور جواد آقا و یدالّه، دور و بر ملوک خانم موس موس میکنن و سعی
هر گونه تشابه اسمی با کاراکترهای واقعی تصادفی است!!! **** ملوک خانوم (در واقع ملوک السلطنه)، در چوبی کلون دار رو، روی پاشنه هل داد
سگی که در نقاشی من حرکت میکند، گرسنه اش هست. ۵ روز است که دارد در این نقاشی لعنتی سگدو میزند و زبانش له له کنان از
کاش بشود تو را چون نَفَسی فرو دهم اگر بازدم بر نیاید چه باک؟ من کبودِ تواَم! تو زُل زدهای به گلهای
پسره : سلام……… … (کمی به من وقت بده تا خودمو پیدا کنم امروزو با یاد چشات
مرد، دو دستانش را به دور تنه درخت حلقه زده بود. تنه درخت آنقدر قطور بود که دستانش به هم نمیرسید. صورتش را از نیمرخ بر
ما در پيشگاه خداوند متعال و ولى بر حق او حضرت بقيةالله ارواحنا فداه افتخار مىكنيم سربازانى در جبهه و در پشت جبهه كه شبها
در شبی که آبستن خوابهای بدیست سرشارم از تنهایی خویش پربارم از قفسی که به دور خود تنیده ام و قلمم خاکستریست روانم از این
ما در روزی که از طوفان شب گذشته دوران نقاهت خود را میگذراند، درروی نیمکت پارک در محاصره بوتههای تمشک نشسته بودیم. از لابلای شاخ
وقت بر آمدن است از سیاهچاله… وقت برداشتن کوله بار است و سنگفرش خیس را بوسه دادن. درین بهارخاکستری هیچ چیز شاعرانه تر از پرواز
در بالای یکی از بلندیهای مشرف به دشت، روی یک تکه سنگ عظیم الجثه رو به آفتاب دراز کشیده بود. تخته سنگ به شکل یک
سر در جَیب فرو برده کولی وار- زیر باران قدم میزنم و در کار دو چیز مانده ام؛ اول این جهان پیچ در پیچ که
حروف اختصاری در نوشتارهای روزانه کاربرد فراوان دارند. در زبان انگلیسی و بخصوص در متنها و کامنتهای اینترنتی، این حروف اختصار جای خود را به
I came home late night. Tired> noticing a message on the phone’s answering machine> It’d been long that I hadn’t a message on my>>Phone. So,
درد یه عمر زندگی، تو مغزم زوزه میکشید، اینجوری: اوووووو…. ولیاین درد رو دوست داشتم، هرچی نکنی زندگیم بود. زیر پتو بودم. تاریک تاریک. چشمام
سَرِت رو بالا بگیر نذار بیُفتی از پا راهی که پیش روته راهیه بی انتها اگرچه بی انتهاست مقصد اون مهم نیست مهم، خود رفتنه
تقدیم به ” وی”: تنم پذیرائ زخمههای دشنه تو سلاح کشتار جمعی است کرشمهٔ تو زلال چشم تو میخوانَدَم به غرقابی دو صد تشنه فتاده
Elizabeth Kubler-Ross introduced 5 famous stages of grief in 1969. It starts with “Denial” and ends with “Acceptance”. Although, her theory has been encountered with
……….ازخواب برمیخیزم به بامداد سلامی میکنم چون همیشه و دست و رویی میشویم میافشانم بنزین را بر سر تا پای خویش خود را همچون زنان
۱ بود آنجا همه دیدندش بود آنجا همه دیدندش بر کف زمین ناهنجار ناهموار و مرغان گرسنه می پروازیدند گرد سرش شحنه بانگ بر آورد
سالن آمفی تئاتر کم نور کم نور کم نور بود. انگار در سالن به این بزرگی، فقط یک شمع روشن کرده بودند. بااینهمه دو چیز
میگویند جهان و همهٔ هستی با یک انفجار بزرگ آغاز شد …و من میگویم همه هستی با یک انفجار کوچک پایان گرفت اگر که ستار
من به بوی پستانهای داغ اوعادت کردم و او همچنان با چند تارموی سینه من بعد از این عشقبازی همیشگی ور میرود و به نقطهای