Blog

من و “هر روز”

من رفیقی دارم…نام او “هر روز” است. من و “هر روز”، در این بند بزرگ هر دو هم سلولیم من و “هر روز”، هر روز

Read More »

خواب پریشب در چند صحنه

صحنه اول:  خواب دیدم که در یک منطقه توریستی ساحلی هستم. در میان شنها و ماسه‌ها یک هتل بزرگ و سیاه رنگ به سبک معماری

Read More »

If we were Indians

If we were Indians, I wonder what would be your name: “Flame in her eyes”? Or “Her hair like falls”? Or “Gone with the night”?

Read More »

دختری با مانتوی کوتاه

دختری با مانتوی کوتاه چابک از نرده‌ها بالا میرود… …و به ناگاه بر گرده‌ٔ جهان می‌‌ایستد یک سر و گردنی بلند تر از همه چونان

Read More »

دختری با مانتوی کوتاه

دختری با مانتوی کوتاه چابک از نرده‌ها بالا میرود… …و به ناگاه بر گرده‌ٔ جهان می‌‌ایستد یک سر و گردنی بلند تر از همه چونان

Read More »

در وصف نگاه تو

یخ دلم جز به نگاه تو آب نمی‌شود عزیز من! پس سهم من ز آفتاب چه میشود؟ دیریست در عزم چشم در چشم تو دوختنم

Read More »

ده دقیقه در زندان اوین

هیچکس نمیدونست که من امروز قرار بوده از زندان اوین آزاد بشم، حتی خودم. با خودم گفتم:” یه راست میرم خونه و همه رو سورپریز

Read More »

فضا نورد

من به سرزمین مادریم همچون فضانوردی مینگرم که از سفینه دیسکاوری کره زمین را خیره خیره میبلعد.من فضا نورد گونه معلقم در این کهکشان بی‌

Read More »

مواد مذاب

هیچ فکر کردین؟ به نظر میاد مدتیه مواد مذاب رو فراموش کردیم. مواد مذاب همه جا هستن- تو تاریخ فرهنگ باستان، تو رقص کردی، تو

Read More »

Namaki

Grandma told the night-time story In that small room of the corner side “Namaki”* was the name of the story Name of a little boy

Read More »

1 report and 2 points

1- The day before yesterday, like many Iranians in abroad, I joined the rally held for solidarity with Iran green movement. In the rally which

Read More »

این همان پس- کوچه ست

همه می‌دانند کافتاب این تابستان،   خبر از زایش طوفان غریبی دارد…   شاید اما که ندانند در این شهر بزرگ   کوچه‌ای بودست، گمنامتر

Read More »

شوالیه

گویند محمود واسه “پرزیدنسی” حاضر شده است   این شوالیه شکست خورده، سوار قاطر شده است   محمود که روزی هولوکاست انکار مینمود   حالا

Read More »

یک شقایق بس

اگر چه دیریست تازیانه شب،  می‌نشیند به روح و جان و تنم خبرش نیست کنه تاریکی،  که سحر میتراود از بدنم من که عمریست زخمه

Read More »

برهنه باید مرد….

اگر این قبای فاخر “بودن” را به جز حرمت انسان، هیچ بهائی نیست برهنه باید مرد برهنه باید زیست… و اگر تعبیر معنای سرنوشت را

Read More »

ضماد

گاه با خود میاندیشم با اینهمه رنج هایی‌ که برده ام چگونست که زندگی‌‌ام را نمرده ام؟ *** از سر ناچاری،  چار چیز را در

Read More »