VIEW
In conversations with some of my friends in Iran, I find myself bewildered by the extent of their credulity and naiveté about the whole Obama fanfare. Much to my dismay, I find that they are not alone in this. After eight years of suffering at the hand of George Bush’s America, a large majority of the people around the world have psyched themselves into believing that Obama is a qualitatively different president, and that a new era is about to begin in the U.S. under his leadership. It seems to me that a lot of people around the world, especially the younger generation in the developing countries, have become intoxicated -- or to put it bluntly, duped -- by the Obama euphoria
>>>
PAHLAVI
The Shah channelled billions into massive military purchases and grandiose projects
During the great oil boom of the 1970’s, the irrational exuberance of the Iranian upper classes and the unquenchable greed of the royalty played havoc with the domestic economy. Hoveida’s half-baked plans for hasty modernization and the Shah’s expensive upgrades for the army, created a number of economical and social dislocations. That deluge of projects, which were unnaturally fuelled by the soaring oil prices, played havoc with the fledging Iranian economy and infrastructure; creating cyclic booms and busts, deficiencies and speculations, inflation and hoarding
>>>
SECULARISM
ضرورت برقراری سکولاريسم بعنوان پيش شرط رسيدن به جامعهء مدنی
در پی حدوث انقلاب 57 و تبديل شدن حاکميت ايران به استبداد مطلقهء مذهبی و برقراری سلطهء شرع بر جامعه، و ظاهراٌ بمنظور کوشش برای درک موانع رشد دموکراسی در ايران، يکی از مفهوم های کهن علم سياست که در دههء دوم انقلاب بشدت مطرح شده و مورد بحث متفکران ايرانی قرار گرفت مفهوم «جامعهء مدنی» بود. ما اوج سلطء فکری اين «گفتمان» را در انتخابات دوم خرداد 1376 و بقدرت رسيدن «اصلاح طلبان خودی» مشاهده کرديم. در واقع، دههء 1370 را می توان دههء پيدايش مفهوم سحرآميزی به نام «جامعهء مدنی» دانست که قرار بود پاسخگوی همهء حرمان ها و شکست ها و براندازندهء همهء موانع استقرار دموکراسی باشد.
>>>
STORY
فصل سوم رمان "شام با کارولین"
آشفته ام، در هم ریخته، و مثل کسی که پول زیادی را گم کرده باشد، مرتب سوراخ سُنبه های مغزم را می گردم. می دانم که خودم بانی بودم، و فقط بخاطر یک پُز و یک اَدا، که نه، نباید زود وا داد. باید مقاوم بود. باید طرف را اگر تشنه هم هست تشنه تر کرد، رهایش کردم. و شاید بیشتر به خاطر خودش بود که نمی خواستم گرفتار من بشود که فکر می کردم وصله مناسبی نیستم. و راستش بیشتر بخاطر کم شهامتی خودم بود. مردی بزدل که از عشق و از زندگی فرار کرد. این همه واهمه برای چی و از چی بود؟ و...باختم. من از آن آدم هائی هستم که اگر شانس هم در بزند، نه تنها گوش سنگینی دارم، که حتمن سرشاراز کندی هم هستم. و حالا پریشانی دائم خورده است دست افسردگی گه گاه و دارد کلافه ام می کند
>>>
POETRY
Like the weight of frost
On a thin branch,
Or,
Simmering water in
A Kettle on hot fire –
A breaking point shall
Break my torso in half,
Spilling blood splattering
All over on ground.
>>>