STORY

نانیتا
23-Jun-2008
نانیتا به صورت ژنتیک تبعیدی یا مهاجر است. درختی است که ریشه اش در اوکراین پا گرفته است. مادر بزرگها و پدربزرگهایش از هجوم سوسیالیزم شوروی به آلمان گریخته اند، پس خاکشان را عوض کرده اند و ساکن آلمان شده اند. پدر و مادرش در جوانی جنگ دوم جهانی را در آلمان دیده اند و پشت سر گذاشته اند. نانیتا در بیست سالگی عاشق یک فرانسوی (که می گویند بانکدار بوده یا کارمند بانک؟) شده و دنبالش از آلمان آمده به فرانسه یعنی و باز خاکش را عوض کرده است. چند سالی با هم زندگی کرده اند و نشده دیگر. عشق تمام شده و ته کشیده ولی فرانسه تمام نشده و خاکش شده، حالا اینجا وطن کرده و فقط کارمند ساده ای در موزه است. با از هم پاشیده شدن دولت اتحاد جماهیر شوروی و تبدیل شدنش به جمهوری های کوچک، ناگهان نانیتا صاحب ارثیه و ملک و قصر مادر بزرگها یا پدربزرگهایش در اوکراین شد. >>>

SEX

Zohreh & Manoochehr (12)

12 part documentary about sex in Iran

23-Jun-2008
Part 12>>>

SEX

Zohreh & Manoochehr (11)

12 part documentary about sex in Iran

23-Jun-2008
Part 11>>>

SEX

Zohreh & Manoochehr (10)

12 part documentary about sex in Iran

23-Jun-2008
Part 10>>>

SEX

Zohreh & Manoochehr (9)

12 part documentary about sex in Iran

23-Jun-2008
Part 9>>>

SEX

Zohreh & Manoochehr (8)

12 part documentary about sex in Iran

23-Jun-2008
Part 8>>>

SEX

Zohreh & Manoochehr (7)

12 part documentary about sex in Iran

23-Jun-2008
Part 7>>>

SEX

Zohreh & Manoochehr (6)

12 part documentary about sex in Iran

23-Jun-2008
Part 6>>>

SEX

Zohreh & Manoochehr (5)

12 part documentary about sex in Iran

23-Jun-2008 (one comment)
...>>>

SEX

Zohreh & Manoochehr (4)

12 part documentary about sex in Iran

23-Jun-2008
Part 4>>>

SEX

Zohreh & Manoochehr (3)

12 part documentary about sex in Iran

23-Jun-2008
Part 3>>>

SEX

Zohreh & Manoochehr (2)

12 part documentary about sex in Iran

23-Jun-2008 (2 comments)
Part 2>>>

SEX

Zohreh & Manoochehr (1)

12 part documentary about sex in Iran

23-Jun-2008 (102 comments)
...>>>

STORY

 همیشه دعا کنید که همه به بهشت بروند

تو باید نفرینت را پس بگیری

21-Jun-2008 (3 comments)
لازم نیست خیلی مرا بشناسید که بدانید من دیوانه نویسنده فقید کوین. و. سینسور هستم. دستشویی ٬زیر میز اتاق نشیمن ٬روی میز کنار تخت و ته همه کیفهای دستی من نوشته ای از کوین یافت می شود. با کوین قبل از مرگ رابطه ای نداشتم. ولی بعد از مرگش خوابش را هر از گاهی می بینم. دست بر قضا راهی جهنم شده است و اینجور که خودش می گوید اوقات خوشی را دارد... در خواب از من قول شرف گرفت که به کیدین زن بیوه اش نگویم. ساعت سه صبح از خواب پریدم و در اینترنت دنبال تلفن کیدین. و. گشتم. نبود. شماره یک مردی بود بنام ج. ن. تامسون. ظاهرن نسبتی با خانواده کوین دارد. >>>

STORY

پیام و پيامك

مژگان راز مهمي را فاش كرده بود

19-Jun-2008 (one comment)
هنوز از كنار اتاقك بازرسي، پاسپورت به دست، چندان دور نشده بودم كه نامم محوطه را پر كرد. در بلندگو اسمم را صدا مي كردند. خود را به نشنيدن زدن بيهوده بود. پرهيب شان اندكي كمتر از سرعت صوت پشت سرم هويدا شد، بعد هرم نفس ها بود روي گردن، حس مي كردم كه يقه ي پيراهنم كثيف شده و احتياج به شستن دارد. اين بار صداي بلندگو نبود، و تن لطيف و ظريف زن گوينده. مجازي نبود، واقعي بود و تا حدي خشن. ماموري در چند قدمي، كمي جلوتر از من ايستاد. ديگري آمد روبرويم، اشاره كرد كه از صف خارج شوم. بي كلامي، برگه اي را نشانم داد. پاسپورت را طلب كرد. آن را به بهانه ي چك كردن گرفت، ديگر پس نداد.>>>

CORRESPONDENCE

Prison Letters

A look in the correspondence of an Iranian political prisoner

19-Jun-2008
Among the millions of Iranian immigrants living outside of Iran today, there are many who have spent a good portion of their lives behind the bars of the Shah's or Khomeini's prisons. Now in exile, far from the coercive system of their home country, they have the opportunity to write about the time of their incarceration. Through this process they not only shed light on some corners of political life in contemporary Iran but also demonstrate that political prisoners, in spite of torture and fear of execution, are able to create a culture, of their own. In this culture like that of any other social group, we find joy and humor alongside depression and fear, as well as a passion for artistic and literary creativity which runs against the indoctrination policies of the repressive regimes>>>

QUOTES

بیسوادی

نقد اندیشه های امام و همخوانی "آیت الله" احمدی نژاد

18-Jun-2008 (16 comments)
روزهای اخیر شاهد ِ نقد اندیشه های امام راحل بودیم و گروهی ناجوانمردانه رییس جمهورِ مهجورِ کشورمان را به تخطی از اندیشه های امام متهم می نمودند! در این چند سطر سعی دارم با استفاده از نوشته ها و سخنرانی های آن از یاد رفته، به نتیجه ای ساده دست یابم: مهمتر از همه، سخن این است که آیت الله خمینی، دارای "اندیشه" بود! این خود جای بحـث دارد، استفاده از واژه مقدس اندیشه در جایی که تضاد، ناهمخوانی و ضعف اطلاعات عمومی و اولیه مشخص است، درست نمی باشد (گوشه ای از سخنرانی های آقای خمینی گواهِ این مطلب است): >>>

MEN & WOMEN

Groundless suspicion

"The Fish Fall In Love": Ali Rafii's visually delightful post-modern work

18-Jun-2008 (7 comments)
The main theme of The Fish Fall In Love ("Mahiha ashegh mishavand" directed by Ali Rafii) is so familiar to the Iranian viewer that few of us may complain about its plot making no sense. Or if the viewer is not Iranian, he/she may adopt a post-modern disregard for plot logic and concentrate on the clearest message of the film: suspicion destroys our best hopes. Newly freed political prisoner, Aziz, (Reza Kianian) sneaks back to his Caspian hometown to find his fiancée, Atieh, has been married off. Philosophical about life, he sneaks back out to roam the planet doing we know not what. These events happen years before the movie begins >>>

PERSEPOLIS

Good vs. Evil, again

Satrapi's film is not much different from Bush's and Sarkozy's official line on Iran

18-Jun-2008 (43 comments)
Marjane Satrapi's film, Persepolis must have made George Bush and his new ally, Nicolas Sarokzy, quite happy. After all, despite Satrapi's rhetoric against the two leaders, her film's core argument is one that Bush and Sarkozy have long been busy constructing: the evil state versus the wonderful people. Aesthetically, Persepolis is a refreshing and beautiful black-and-white animation, but it is also built on a black-and-white viewpoint of Iran. Satrapi's world is divided into two very separate groups: you are either with Marjane, in which case you'd are a nice, warm human being with properly drawn features; or you are against Marjane, and therefore either a black spectre with no human face features or an angry robot who represents the Iranian state>>>

STORY

مقصد شما کجاست؟

همین خانم بود، با همین اصرار که امروز نگاهش را از من می دزدد، با همین اصرار هم آن روز در چشم هایم زل زده بود

18-Jun-2008
هنوز چند جمله ای نخوانده بودم که سنگینی نگاهی را روی صورتم حس کردم. می دانید که چه می گویم؟ لابد برای شما هم اتفاق افتاده. کسی از پشت سر، یا از پهلو، یا اصلن از روبرو نگاهتان می کند، و شما متوجه نیستید. اما سنگیی آن نگاه را روی صورتتان، کله تان، روی ذهنتان حس می کنید. سرم را بالا کردم، همین خانم بود. با همین آرایش مو. خوب، مد است البته؛ موها را شانه نکرده رها می کنند دور و برشان. از زیر چشم دیده بودم که آمد و نشست. باور کنید همین شلوار جین مشکی هم پایش بود. نگاهم با نگاه آبی عشوه گرش تلاقی کرد. شرم اجازه نداد بیش از چند لحظه نگاهش کنم. برگشتم روی کتاب. خب، خستگی و سرمای بیرون، بعد هم گرمای داخل کوپه و حرکت ننو وار قطار، می دانید که؟ پلک هایم سنگین شدند. سرم را تکیه دادم به پشتی صندلی. ولی آن نگاه آبی سمج آنجا بود. تیز و تحریک کننده!>>>